جدول جو
جدول جو

معنی کشاء - جستجوی لغت در جدول جو

کشاء
(رِ)
کشاء (ک ش ء) . رجوع به کشاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشاف
تصویر کشاف
بسیار کشف کننده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشان
تصویر کشان
پسوند متصل به واژه به معنای کشاننده مثلاً دامن کشان
در حال کشیدن و بردن
کشان کشان
کشان کشان: در حال کشیدن و بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشان
تصویر کشان
خیمه ای که با یک ستون برپا کنند، گنبدی، خیمۀ سپاهی، چادر قلندری
فرهنگ فارسی عمید
(کُ ءَ)
عیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال ما فی جسده کشاءه. (اقرب الموارد). نقص. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زمین سخت و هموار بی گیاه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَشْ شا)
زمین گل و سنگناک. (منتهی الارب) (از تاج العروس). زمین ریگ سود و جای کوج انگبین. (مهذب الاسماء) ، خانه کبت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، جماعت کبت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُشْ شا)
استخوان برآمده پس گوش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَیْ طُ)
حش ء به سوط، با تازیانه بر پهلو و شکم زدن، حش ء به سهم، تیر بر شکم زدن، حش ءالمراه، آرمیدن با وی، حش ء نار،افروختن آتش، دما برگرفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خرمابنان ریزه. اشاءه، یکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام کوهی و وادیی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُهْ)
مخاشاه. (منتهی الارب). رجوع به مخاشاه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریان کردن گوشت چندان که خشک گردد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشک کردن بریان. (تاج المصادر بیهقی) ، بهرۀ کسی گردانیدن چیزی را. و قوله تعالی: فقال اکفلنیها و عزنی فی الخطاب. (قرآن 23/38) ، پس گفت بهرۀ من کن او را غلبه کرد مرا به سخنی روباروی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برای کسی مال به ضمانت گذاشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشاف
تصویر کشاف
کشف کننده، بسیار پیدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاغ
تصویر کشاغ
آشکارگی پیدایی، پوست باز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاء
تصویر شکاء
شکافتگی در ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباء
تصویر کباء
بلند بر آمده زهاب، ماهتاب چوبسوزه چوب خوشبویی که دود کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کساء
تصویر کساء
عبا، جامه، لباس، گلیم، گلیم که آنرا پوشند عباءجمع اکسیه
فرهنگ لغت هوشیار
اجرت، مزد، کرایه، کرایه دادن، ستور و جز آنرا بمزد دادن، مزد مستاجر کرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کداء
تصویر کداء
بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشای
تصویر کشای
گشای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاء
تصویر کفاء
مثل و نظیر، همتا و برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاه
تصویر کشاه
آک آهواک زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماء
تصویر کماء
دنبلان فروش دنبلان گونه ای سماروغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاح
تصویر کشاح
داغ پهلو داغی که بر پهلوی ستوران نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاد
تصویر کشاد
گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاط
تصویر کشاط
کشتگر (سلاخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشان
تصویر کشان
((کَ))
کشنده، خیمه ای که به یک ستون برپا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غشاء
تصویر غشاء
((غِ))
پرده، پوشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفاء
تصویر کفاء
((کَ))
پاداش، جزا، نظیر، مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کساء
تصویر کساء
((کِ))
جامه، لباس، گلیم، جمع اکسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاء
تصویر مشاء
((مَ شّ))
بسیار راه رونده، پیرو حکمت مشاء
فرهنگ فارسی معین
پرده پوششی حول و درون برخی اندام های درونی و قسمت سطحی سیتوپلاسم سلول های حیوانی و پرده سلولزی حول سلول های گیاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشاء
تصویر رشاء
((رِ))
ریسمان، جمع ارشیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشاف
تصویر کشاف
((کَ شّ))
بسیار کشف کننده، بسیار پیدا کننده
فرهنگ فارسی معین