جدول جو
جدول جو

معنی کسیل - جستجوی لغت در جدول جو

کسیل
(کُ)
گسیل. رجوع به گسیل شود. در فرهنگ ناظم الاطباء به این کلمه (با کاف تازی) معانی نامزد و منتخب شده و روانۀ سفر و دفع و طرد داده شده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمیل
تصویر کمیل
(پسرانه)
نام پسر زیاد از یاران علی (ع)، نام دعایی است منسوب به کمیل پسر زیاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده، برای مثال نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصر خسرو - ۲۷۰)
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستل
تصویر کستل
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلاک، چلانک، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
فسیله ها، نهال ها، نهال های خرما، جمع واژۀ فسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسیل
تصویر رسیل
کسی که با کس دیگر هم صدا می خواند، هم آهنگ، هم آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کحیل
تصویر کحیل
ویژگی چشم سرمه کشیده شده، سرمه کشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
مجرای آب، محل عبور سیل، جای سیل گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسیلا
تصویر کسیلا
پوست یا ساقۀ گیاهی شبیه روناس به رنگ سرخ تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیل
تصویر کفیل
ضامن، پایندان، کفالت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیل
تصویر کلیل
عاجز، درمانده، کند، سست
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دارویی مانند دارچین که سلیخه و کسیدا نیز گویند. (ناظم الاطباء). کسیله. به هندی کهیلا گویند
لغت نامه دهخدا
(وَ)
واکسیل. قیطانهای به هم بافته شده به الوان مختلف که صاحب منصبان نظامی و آجودانهای لشکری از شانۀ چپ خویش حلقه وار آویزند
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ لَ / لِ)
کسیلا. نوعی از کسیلاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِسْ سی لا)
یک نوع پوست درختی داروئی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلیل
تصویر کلیل
کند و سست و مانده شده و خیره و گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریل
تصویر کریل
یکی از گونه های درخت کبر است که در هند و پنجاب فراوان روید کلیر
فرهنگ لغت هوشیار
همتا و مانند، مثیل، پذیرفتار، ضامن، زعیم، قبول کننده کاری بر خود، متعهد و ضامن و ذمه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسول
تصویر کسول
سست تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسیح
تصویر کسیح
زمینگیر، ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسید
تصویر کسید
مندک بی خریدار، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسیر
تصویر کسیر
شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسیس
تصویر کسیس
می خرما، بوزه می جو، نان شکسته، گرد گوشت: گوشت خشک کوبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کحیل
تصویر کحیل
زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسیل
تصویر عسیل
مرد سخت زننده سبک دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
آثار و بقایای موجودات زنده قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسیل
تصویر غسیل
شسته شسته، غسل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
(قلمکار) محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف ریزند و در مرحله ّ شستن پارچه سفید ساده پیش از آنکه از آن قلمکار سازند بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسیلا
تصویر کسیلا
کسیله از کهیلا: هندی دارچین ختایی (سلیخه) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
قیطانهای بافته شده بالوان مختلف که افسران و آجودانهای بعض هنگها بشانه خود آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیل
تصویر بسیل
مرد عصبانی از خشم یا از دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسیل
تصویر خسیل
فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیل
تصویر رسیل
فراخ، واسع، مراسل، هم آواز، هم آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
اعزام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسیل
تصویر مسیل
خشکرود، آبراه
فرهنگ واژه فارسی سره