جدول جو
جدول جو

معنی کریچ - جستجوی لغت در جدول جو

کریچ
خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، کرچه، گریچ، کومه، کازه
تصویری از کریچ
تصویر کریچ
فرهنگ فارسی عمید
کریچ(کُ)
کریج. کریچه. کرچه. کریز. کریزه. کریغ. تولک. پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آنها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کریز شود
لغت نامه دهخدا
کریچ(کَ / کُ)
کریج. کریجه. خانه کوچک مطلقاً، خانه کوچکی که از نی و علف سازند مانند اطاقک دهقانان در کنار مزرعه و فالیز. (فرهنگ فارسی معین) :
همه عالم چو باغ و بستان است
این کریچت بتر ز زندان است.
سنائی (از فرهنگ فارسی معین).
، تالاری که بر بالای خرمن غلۀ ناکوفته سازند تا باران آن را ضایع نسازد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کریج، کریجه و کریچه شود
لغت نامه دهخدا
کریچ((کَ))
کریج، کریچه، کرچه، کریز، گریزه، کریغ، پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آن ها، تولک
تصویری از کریچ
تصویر کریچ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کریم
تصویر کریم
(پسرانه)
بخشنده، سخاوتمند، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرین
تصویر کرین
جرثقیل یا کرین (Crane) وسیله ای متحرک، چهار چرخه و مجهز به بازوی تاشویی که در انتهای آن سکویی قرار دارد. روی سکو دوربین قرار می گیرد و فیلم بردار، مدیر فیلم برداری و گاه حتی کارگردان هم پشت آن می نشینند. جرثقیل می تواند به جلو و عقب حرکت کند و بازو هم قادر به بالا و پایین رفتن است. عموما این دستگاه ها، برقی یا هیدرولیکی هستند، برخی از انواع آنها هم با دست راه می افتند. حرکت این وسیله نرم و روان است و میدان عمل وسیعی را در اختیار می گذارد. انواع کوچک این جرثقیل ها را تولیپ می نامند. تولیپ برای فیلم برداری در خارج از استودیو بسیار مفید است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از کریم
تصویر کریم
بخشنده، صاحب کرم، سخی، از نام ها و صفات خداوند، از صفات قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریچه
تصویر کریچه
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، کرچه، گریچ، کومه، کازه، برای مثال داشت لقمان یکی کریچۀ تنگ / چون گلوگاه نای و سینۀ چنگ (مرزبان نامه - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریه
تصویر کریه
زشت، ناپسند، ناخواسته، ناپسندداشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریز
تصویر کریز
خانۀ کوچک، کنج خانه، پر ریختن پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریچ
تصویر گریچ
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، کرچه، کومه، کازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویچ
تصویر کویچ
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کومار، کورچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
جوانمرد. بامروت. ج، کرماء، کرام. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جوانمرد. (برهان) :
هر آن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد و او از گناه ساده بود.
رودکی.
احمد گفت: خداوند من حلیم و کریم است و اگرنی سخن به چوب و شمشیر گفتی. (تاریخ بیهقی). از وی دریافته تر و کریمتر و حلیمتر پادشاه کسی ندیده بود. (تاریخ بیهقی). و بوالقاسم خلیک که ندیم امیر یوسف بود مردی ممتع و بکارآمده هم خدمت کسی نکرد و کریم بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 254). اکنون کارها یک رویه شد و پادشاهی کریم و حلیم... بر تخت نشست. (تاریخ بیهقی).
وگر کریم شود آرزوت نام و لقب
کریم وارت فعل کرام باید کرد.
ناصرخسرو.
مر مرا در میان قافله بود
دوستی مخلص و عزیز و کریم.
ناصرخسرو.
یا دینداری بود که از عذاب بترسد یاکریمی که از عار اندیشد. (کلیله و دمنه)، درگذرنده از گناه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بخشاینده. بخشنده. باکرم. سخی. ج، کرماء، کرام. (فرهنگ فارسی معین). بارحم. رحیم. آمرزنده. (از ناظم الاطباء). صاحب کرم. گفته اند که کریم اطلاق شود بر جواد کثیرالنفع و همچنین اطلاق شود بر نیکوترین هرشیئی کما قیل: الکریم صفه مایرضی و یحمد فی بابه. صفوج. (از اقرب الموارد). مقابل لئیم. (یادداشت مؤلف) : لئیم را از دیدار کریم... ملال افزاید. (کلیله و دمنه).
پادشاها تو کریمی و رحیمی و غفور
دست ماگیر که درماندۀ بی بال و پریم.
خاقانی.
چون کریمان کز عطای داده نسیانشان بود
عفو حق را از خطای خلق نسیان دیده اند.
خاقانی.
پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا.
خاقانی.
ترا از حیات کریمان چه سود
که از مردن بخل ورزان بود.
خاقانی.
خدای تعالی فضل عظیم و صنع جسیم و لطف کریم خود را شامل حال و کافل روزگار خیرآثار او فرماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می سوخت... کسی گفتش چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم. (گلستان).
کریمان را به دست اندر درم نیست
درم داران عالم را کرم نیست.
سعدی.
ور کریمی دوصد گنه دارد
کرمش عیبها فروپوشد.
سعدی.
آن کریم است کو چو ابر بهار
چون بریزد بخندد آخرکار.
مکتبی.
- رجل کریم، یعنی مرد سخی بخشنده و گفته اند: کریم کسی است که سودرساند بلاعوض و کرم افادۀ آنچه راست که سزاوار است بدون عوض پس آنکه مال بخشد بعوض جلب نفع یا خلاص از ذم کریم نیست. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی).
، نیکوکار. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). بزرگوار. (مهذب الاسماء از یادداشت مؤلف). ج، کرام، کرماء. (مهذب الاسماء). بلندهمت. باجلال. مهربان خیرخواه. نیک اندیش. نیک نهاد. سلیم النفس. باملاطفت. (ناظم الاطباء) : وسزد از جلالت آن جانب کریم که رسولان را آنجا دیر داشته نیاید. (تاریخ بیهقی). ابوالقاسم... و قاضی بوطاهر را... به رسولی نامزد کرده می آید تا بر آن دیار کریم... آیند. (تاریخ بیهقی).
کریم دولت و دین آصف سلیمان جاه
جهان لطف و سپهر کرم حبیب اﷲ.
(حبیب السیر ج 3 ص 2).
- کریم السجایا، نیکوخصال. نیک خصلت:
کریم السجایا جمیل الشیم
نبی البرایا شفیعالامم.
سعدی (بوستان).
- کریم الشیم، نیک خصال. نیک خصلت. کریم السجایا:
داد ببین تا کجاست فضل ببین تا کراست
کیست عظیم انفعال کیست کریم الشیم.
منوچهری.
- کریم الطرفین، کسی که اجداد و پدران مادری و پدری بزرگوار دارد. (یادداشت مؤلف) (منتهی الارب) : و خواجه بونصر کهتر برادر بود، اما کریم الطرفین بود. (تاریخ بیهقی). از هر دو جانب کریم الطرفین و پیوستۀ ملوک جهانی. (قابوسنامه). و فخر حسینیان بر حسنیان از این است که جدۀ ایشان شهر بانویه بوده است و کریم الطرفین اند. (فارسنامه ابن البلخی ص 4).
- ، نزد شعرا آن است که جزء آخر مصراع شعر را چنان آرند که جزء اول مصراع تواند شد، مثلاً در این ابیات:
زهی بر دولت میمونت از این حکم
جهانداری ترا زیبد که مثل خویش کم داری
نه همسر با تو کس ز اقران نه همدستت
درین دوران نظیر تو ندیدم در نکوکاری.
(یادداشت مؤلف).
- کریم العفو، بخشندۀ عفو و از صفات خدای تعالی است:
یا کریم العفو ستارالعیوب
انتقام ازما مکش اندر ذنوب.
مولوی.
- کریم النفس، نیک نفس. که نفسی کریم دارد: ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر. (گلستان سعدی). درویش به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه مردی کریم النفس و نیک محضر بود. (گلستان سعدی).
- کریم جبلت، که جبلتی کریم دارد. که طبعی و نهادی بزرگوار دارد: آنگاه دایۀ مستقیم بنیت معتدل هیأت لطیف طبیعت کریم جبلت بیاوردند. (سندبادنامه ص 43).
، گرامی. (یادداشت مؤلف). رجوع به گرامی شود،
{{اسم خاص}} از اسماء حسنی ̍ است. (از اقرب الموارد). از صفات خدای تعالی است. (فرهنگ فارسی معین). یکی از نامهای خدای تعالی است. (السامی فی الاسامی) :
فردا هم از شفاعت او کار آن سرای
در حضرت کریم تعالی برآورم.
خاقانی.
راه نومیدی گرفتم رحمتم دل می دهد
کای گنه کاران هنوز امید عفو است از کریم.
سعدی.
شنیدم که در روز امید و بیم
بدان را به نیکان ببخشد کریم.
سعدی.
من بندۀ نعمت کریمم
پروردۀ نعمت قدیمم.
سعدی.
هنوز ار سر صلح داری چه بیم
در عذرخواهان نبندد کریم.
سعدی.
کریما به رزق تو پرورده ایم
به انعام و لطف تو خو کرده ایم.
سعدی.
، از اسماء حضرت نبوی که به ذکر آن قرآن ناطق است. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 101) :
شفیع مطاع نبی کریم
قسیم جسیم وسیم بسیم.
سعدی.
- کتاب کریم، یعنی زیبا در معنی و جزالت لفظ و فایده. (از اقرب الموارد).
- ، مجازاً بمعنی قرآن. (از یادداشت مؤلف). در جملۀ سی و دو نام قرآن کریم است و حق تعالی فرمود: اًنّه لقرآن کریم. (نفائس الفنون).
- وجه کریم، یعنی خوش در حسن و جمال. (از اقرب الموارد).
، کثیر. (اقرب الموارد). بسیار و طیب. (منتهی الارب).
- رزق کریم، یعنی کثیر. (از اقرب الموارد).
، سهل و نرم. (منتهی الارب). آسان. (ناظم الاطباء). سهل لین. (اقرب الموارد).
- احجار کریمه، سنگهای گرانبها. (از یادداشت مؤلف).
- قول کریم، سخن سهل و نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- نبات کریم، یعنی سودمند و پرنفع. (از اقرب الموارد).
،
{{اسم}} پرنده ای است و این نام وی بدان جهت است که پیوسته ’یاکریم’ گوید. (از اقرب الموارد). ازانواع کبوتر و آن دست آموز باشد و ظاهراً تعبیر به ’یاکریم’ از صوت این پرنده شده است. رجوع به یاکریم شود، در بیت ذیل معنی کلمه روشن نیست و ممکن است کلمه دگرگون شدۀ کلمه دیگری باشد:
موج کریمی (؟) برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد. کوهستانی است و 653 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
جمع واژۀ کره به معنی گوی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان لاویج بخش نور شهرستان آمل. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
چگونگی و حالت مرغ کرچ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کریم شیره ای. نائب نقاره خانه و از دلقکهای زمان ناصرالدین شاه بود و رجال از ترس زبان او مبلغی به عنوان نعل بهای خرش به وی می دادند. رجوع به تاریخ رجال ایران مهدی بامداد ج 1 صص 396-397 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ چَ)
تیره ای از شعبه شیبانی ایل عرب از ایلات خمسۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کَ چَ / چِ)
کریجه. کریچ. کریج. خانه کوچک را گویند مطلقاً. (برهان) :
که چو شه بر شکار کرد آهنگ
راند مرکب بدین کریچۀ تنگ.
نظامی.
داشت لقمان یکی کریچۀ تنگ
چون گلوگاه نای و سینۀ چنگ.
سنائی.
، خانه ای که دهقانان از چوب و علف در کنار زراعت سازند. (برهان). رجوع به کریج و کریچ شود، بمعنی حفره و مغاک است. چاله. کریشک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کریه
تصویر کریه
ناپسند، زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرین
تصویر کرین
جمع کره، گوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریچه
تصویر کریچه
کریچ: (داشت لقمان یکی کریچه تنگ چون گلو گاه نای و سینه چنگ) (بنقل انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریم
تصویر کریم
جوانمرد و با مروت، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریچ
تصویر گریچ
نقب زیر زمین، چاه زندان، خانه کوچک، تالارخانه، کنج بیغوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویچ
تصویر کویچ
ولیک (بیشتر در اطراف تهران و همدان مستعمل است)، زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریب
تصویر کریب
اندوهگین دلمرده، زمین تهی، غلتک نانوایی، گره گره نی بند نی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریس
تصویر کریس
گریس، فریب و خدعه و چاپلوسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریغ
تصویر کریغ
گریز، گریختن، صحیح آن گریغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریل
تصویر کریل
یکی از گونه های درخت کبر است که در هند و پنجاب فراوان روید کلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریه
تصویر کریه
((کَ هْ))
ناپسند، زشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریغ
تصویر کریغ
((کُ))
کریز. کریژ. کریزه. کریج. کریچ. کریچه، پر ریختن پرندگان، تولک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریز
تصویر کریز
((کُ))
کومه، خانه ای که از نی و علف درست کنند، کریج، کریجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریج
تصویر کریج
((کَ))
کومه، خانه ای که از نی و علف درست کنند، کریز، کریجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریم
تصویر کریم
((کَ))
جوانمرد، بخشنده. ج. کرام
فرهنگ فارسی معین