جدول جو
جدول جو

معنی کرگن - جستجوی لغت در جدول جو

کرگن
(کُ گَ دَ)
دهی است از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. جلگه ای و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرین
تصویر کرین
جرثقیل یا کرین (Crane) وسیله ای متحرک، چهار چرخه و مجهز به بازوی تاشویی که در انتهای آن سکویی قرار دارد. روی سکو دوربین قرار می گیرد و فیلم بردار، مدیر فیلم برداری و گاه حتی کارگردان هم پشت آن می نشینند. جرثقیل می تواند به جلو و عقب حرکت کند و بازو هم قادر به بالا و پایین رفتن است. عموما این دستگاه ها، برقی یا هیدرولیکی هستند، برخی از انواع آنها هم با دست راه می افتند. حرکت این وسیله نرم و روان است و میدان عمل وسیعی را در اختیار می گذارد. انواع کوچک این جرثقیل ها را تولیپ می نامند. تولیپ برای فیلم برداری در خارج از استودیو بسیار مفید است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از کرکن
تصویر کرکن
غلۀ نیم رس بریان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرگن
تصویر آرگن
عنصر شیمیایی گازی، بی رنگ، بی بو و غیرقابل اشتعال که یک صدم هوا را تشکیل می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرنگ
تصویر کرنگ
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کورنگ، کران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کران
تصویر کران
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کورنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرجن
تصویر کرجن
کرکرانک، استخوان نرم، غضروف، کرجن، کرکرک، کرکری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرگدن
تصویر کرگدن
حیوانی عظیم الجثه با پوستی ضخیم یک یا دو شاخ بر روی پوزه و سه انگشت در پا، کرگ، کرگندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردن
تصویر کردن
انجام دادن، عمل کردن
داخل کردن، ریختن برای مثال همی خون دام و دد و مرد و زن / بگیرد کند در یکی آبزن (فردوسی - ۱/۷۷) وارد کردن
بردن
تکرار کردن سخنی، برای مثال بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد (حافظ۲ - ۲۷۲)
تبدیل کردن به چیز دیگر مثلاً پولهایش را دلار کرد
مخلوط کردن، داخل کردن، آمیختن،
سپری کردن، گذراندن، رساندن زمانی به زمان دیگر مثلاً شب را همین جا صبح کردم،
پیدا کردن وضع یا حالتی خاص
مبتلا شدن به بیماری،
برای ساختن فعل لازم، پسوند متصل به واژه به معنای فعل متعدی و عبارت فعلی به کار می رود مثلاً لطف کردن، گریه کردن، کپی کردن،
ساختن، برپا کردن یک بنا
نوشتن، تالیف کردن برای مثال نامه ای کن به خط و طاعت خویش / علم عنوانش نقطها تکبیر (ناصرخسرو۱ - ۲۵۶) ساختن، درست کردن، آفریدن، خلق کردن برای مثال شربت نوش آفرید از مگس نحل / نخل تناور کند ز دانۀ خرما (سعدی۲ - ۳۰۳)
گزاردن، به جا آوردن
مصرف کردن، خرج کردن
منصوب کردن، قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کربن
تصویر کربن
عنصر غیرفلزی جامد که در طبیعت به حالت های مختلف مانند الماس، گرافیت، دوده، زغال و کک یافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کران
تصویر کران
جای پایان یافتن چیزی، کرانه، کنار، کناره، طرف، سو، جهت،
پایان، انتها، برای مثال غم زمانه که هیچش کران نمی بینم / دواش جز می چون ارغوان نمی بینم (حافظ - ۷۱۶)
کران تا کران: از این سو تا آن سو، همه جا
کران جستن: دوری گزیدن از خلق، گوشه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ گَ)
جوی. فرغن. (اسدی). جو. فرکن. (یادداشت به خط مؤلف) :
دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم
رخم ز رفتن فرگن به جملگی فرکند.
خسروانی.
رجوع به فرکند، فرغن، فراکن و فرکن شود
لغت نامه دهخدا
(چِ گِ)
چرکن. چرکین. چرگین. شوخگن. شوخگین:
ترسم این چرگن نمونه خصال
آرد آلودگی به آب زلال.
نظامی.
رجوع به چرکن و چرکین و چرگین شود
لغت نامه دهخدا
(بِ گِ)
بندر معروف نروژ. در ساحل غربی آن کشور، کنار اقیانوس اطلس، که بیش از 113هزارتن جمعیت دارد. مرکز صنایع چوب بری، تهیۀ خمیر کاغذ، کنسرو ماهی و کشتی سازی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کرینه. بمعنی زنان سرودگوی. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کردن
تصویر کردن
ترتیب دادن، درست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان نرمی که توان جاوید مانند استخوان گوش و سر استخوان شانه و استخوان پهلو و مانند آن غضروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرگن
تصویر آرگن
فرانسوی اکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرگن
تصویر زرگن
همیشک
فرهنگ لغت هوشیار
جانوریست شبیه به گاو میش و فیل و در جسم کوچکتر از فیل و کلانتر از گاومیش، و پوست او بغایت سخت می باشد و یک شاخ دارد بر پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرین
تصویر کرین
جمع کره، گوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه به جرب مبتلی است گرگین: گر نخواهی رنج گراز گرگنان پرهیز کن جهل گراست ای پسر پرهیز کن زین زشت گر. (ناصر خسرو) غله ای که هنوز خوب نرسیده باشد و آنرا گاه در آتش بریان کنند و خورند دلمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کران
تصویر کران
طرف، لب، لبه، حاشیه، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از عناصر شیمیائی است که بطور فراوان در اکثر ترکیبات آلی و معدنی وجود دارد و خالص هم در طبیعت یافت می شود، جز اعظم ترکیب چوب و زغال سنگ و نفت از کربن است و قسمت اعظم بدن موجودات زنده از ترکیبات کربنی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکن
تصویر کرکن
غله نارس که بریان کنند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ گَ دَ))
حیوانی بزرگ و نیرومند که شاخی بالای بینی اش دارد.پوستش ضخیم و پر چین و چروک است. در هندوستان و افریقا زندگی می کند
فرهنگ فارسی معین
((کَ کَ یا کِ))
غله ای مانند گندم و نخود و باقلا که آن را نیم رس بریان کنند و بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کردن
تصویر کردن
((کَ دَ))
انجام دادن، به جا آوردن، ساختن، بنا کردن، آماده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کربن
تصویر کربن
((کَ بُ))
عنصری است با علامت شیمیایی C، جامد و سیاه رنگ و متبلور و بی شکل که به صورت الماس و گرافیت و زغال در طبیعت یافت می شود. الماس خالص ترین انواع کربن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرنگ
تصویر کرنگ
((کُ رَ))
میدان اسب دوانی، اسبی که رنگش قهوه ای روشن باشد، حلقه زدن مردم، کرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کران
تصویر کران
((کَ))
طرف، کنار، حاشیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کران
تصویر کران
((کُ))
اسبی را می گویند که رنگش زرد، حنایی یا قهوه ای روشن باشد، کرند، کرن، کرنگ و کورنگ هم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرگن
تصویر گرگن
((گُ گُ))
غله ای که هنوز خوب نرسیده باشد، و آن را گاه در آتش بریان کنند و خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرنگ
تصویر کرنگ
دیگی که رنگرزان رنگ ها را در آن می جوشانند، کرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کران
تصویر کران
افق، حد
فرهنگ واژه فارسی سره