برنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، گرنج، ارز، برنگ
بِرِنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، گُرَنج، اَرُز، بِرِنگ
کرۀ اسب و ستور باشد. معرب است. (منتهی الارب) (از آنندراج). مأخوذ از کرۀ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء) ، چیزی چون مهر که با آن بازی کنند. (از اقرب الموارد). اسبابی است که با آن بازی کنند. معرب از فارسی است. (از المعرب جوالیقی ص 290). رجوع به کره شود
کرۀ اسب و ستور باشد. معرب است. (منتهی الارب) (از آنندراج). مأخوذ از کرۀ فارسی و بمعنی آن. (ناظم الاطباء) ، چیزی چون مهر که با آن بازی کنند. (از اقرب الموارد). اسبابی است که با آن بازی کنند. معرب از فارسی است. (از المعرب جوالیقی ص 290). رجوع به کره شود
کریچ. کریچه. خانه کوچک باشد مطلقاً. (برهان). مطلق خانه کوچک. (انجمن آرا) (آنندراج) : در جهان فراخ پرنزهت چه کنی آن کریج پروحشت. سنائی. ، خانه کوچکی را گویند که از نی و علف سازند، مانند خانه ای که دهقانان در کنار زراعت و فالیز سازند. (برهان). خانه کوچکی باشد که از نی و علف سازند، چنانکه اکثر دهقانان در کنار راه زراعت خود می سازند. (جهانگیری). کلبه. کومه. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم بروجرد، کولا. کولاد. در تداول مردم قزوین، آله. عاله: درشدند از کریج دهقانی در سفالی شکسته ریحانی. امیرخسرو (از جهانگیری). ، خانه ای که مزارعان بر کنار زراعت سازند و در آن خرمن نهند که از باران محفوظ ماند. (انجمن آرا) (آنندراج). تالاری که بر بالای خرمن و غلۀ ناکوفته سازند تا باران ضایع نکند. کریچ. (برهان) ، پر ریختن جانوران شکاری. کریز. کریزه. (آنندراج). تولک و پر ریختن پرنده را گویند، خصوصاً چرغ و باز و شاهین و امثال آنرا. (برهان). رجوع به کریز شود، پیر منحنی که قوای او فتور یافته باشد. (آنندراج) ، حفره. مغاک. چاله. کریش. (یادداشت مؤلف). کریشک. کریشنگ. کریسنگ. رجوع به کریشک و کریشنگ شود
کریچ. کریچه. خانه کوچک باشد مطلقاً. (برهان). مطلق خانه کوچک. (انجمن آرا) (آنندراج) : در جهان فراخ پرنزهت چه کنی آن کریج پروحشت. سنائی. ، خانه کوچکی را گویند که از نی و علف سازند، مانند خانه ای که دهقانان در کنار زراعت و فالیز سازند. (برهان). خانه کوچکی باشد که از نی و علف سازند، چنانکه اکثر دهقانان در کنار راه زراعت خود می سازند. (جهانگیری). کلبه. کومه. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم بروجرد، کولا. کولاد. در تداول مردم قزوین، آله. عاله: درشدند از کریج دهقانی در سفالی شکسته ریحانی. امیرخسرو (از جهانگیری). ، خانه ای که مزارعان بر کنار زراعت سازند و در آن خرمن نهند که از باران محفوظ ماند. (انجمن آرا) (آنندراج). تالاری که بر بالای خرمن و غلۀ ناکوفته سازند تا باران ضایع نکند. کُریچ. (برهان) ، پر ریختن جانوران شکاری. کریز. کریزه. (آنندراج). تولک و پر ریختن پرنده را گویند، خصوصاً چرغ و باز و شاهین و امثال آنرا. (برهان). رجوع به کریز شود، پیر منحنی که قوای او فتور یافته باشد. (آنندراج) ، حفره. مغاک. چاله. کریش. (یادداشت مؤلف). کریشک. کریشنگ. کریسنگ. رجوع به کریشک و کریشنگ شود
سیاه دانه باشد و آن تخمی است سیاه که بر روی نان کنند. (برهان) (آنندراج). سیاه دانه. شونیز. (ناظم الاطباء) (جهانگیری). دانۀ سیاه و خوشبو. حبهالسوداء. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی شونیز است و نیز به فارسی سیاه دانه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
سیاه دانه باشد و آن تخمی است سیاه که بر روی نان کنند. (برهان) (آنندراج). سیاه دانه. شونیز. (ناظم الاطباء) (جهانگیری). دانۀ سیاه و خوشبو. حبهالسوداء. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی شونیز است و نیز به فارسی سیاه دانه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
برنج. ارز. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). برنج خوردنی. (حاشیۀ برهان چ معین) : آن کرنج و شکرش برداشت پاک و اندر آن دستار آن زن بست خاک. رودکی. بر آن کس که زی کرم کردی خورش ز شیر و کرنج آمدش پرورش. فردوسی. بیاراستندش دبیر و وزیر کرنجش بدی خوردن و شهد و شیر. فردوسی. چو بشنید برپای جست اردشیر که با من فراوان کرنجست و شیر. فردوسی. ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چو کرنجی که فروکوفته باشد به جواز. فرخی. در اثنای آنکه به بازار می رفتم تا کرنج خرم، اشتری جسته و مهارگسسته بر من گذشت. (سندبادنامه صص 130-131). در شادی شیخ شیر و کرنج می پختند. (انیس الطالبین) ، فلفل سیاه. (ناظم الاطباء) ، باز شکاری. (ناظم الاطباء). اما دراین معنی مصحف کریج است. رجوع به کریج شود
برنج. اُرُز. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). برنج خوردنی. (حاشیۀ برهان چ معین) : آن کرنج و شکرش برداشت پاک و اندر آن دستار آن زن بست خاک. رودکی. بر آن کس که زی کرم کردی خورش ز شیر و کرنج آمدش پرورش. فردوسی. بیاراستندش دبیر و وزیر کرنجش بدی خوردن و شهد و شیر. فردوسی. چو بشنید برپای جست اردشیر که با من فراوان کرنجست و شیر. فردوسی. ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چو کرنجی که فروکوفته باشد به جواز. فرخی. در اثنای آنکه به بازار می رفتم تا کرنج خرم، اشتری جسته و مهارگسسته بر من گذشت. (سندبادنامه صص 130-131). در شادی شیخ شیر و کرنج می پختند. (انیس الطالبین) ، فلفل سیاه. (ناظم الاطباء) ، باز شکاری. (ناظم الاطباء). اما دراین معنی مصحف کریج است. رجوع به کریج شود
کرکس. مرغ مردارخوار. (برهان). طائری است معروف مردارخوار که به هندی گچه گویند فی زماننا گد گویند. اکثر پر او در تیر به کار برند و مجازاً پرهای تیررا کرگس گویند. (غیاث اللغات). رجوع به کرکس شود. - کرگسان گردون، کرکسان فلک. (برهان). دو ستاره بصورت کرگس یکی را نسر طایر و دیگری را نسر واقع گویند. (غیاث اللغات). نسر طایر و نسر واقع که دو صورتند از چهل وهشت صورت فلکی. (ناظم الاطباء). رجوع به کرکس و ترکیب های ذیل این کلمه و نسر شود. - کرگس ترکش، تیرهایی را گویند که در ترکش گذارند. (ناظم الاطباء)
کرکس. مرغ مردارخوار. (برهان). طائری است معروف مردارخوار که به هندی گچه گویند فی زماننا گِد گویند. اکثر پر او در تیر به کار برند و مجازاً پرهای تیررا کرگس گویند. (غیاث اللغات). رجوع به کرکس شود. - کرگسان گردون، کرکسان فلک. (برهان). دو ستاره بصورت کرگس یکی را نسر طایر و دیگری را نسر واقع گویند. (غیاث اللغات). نسر طایر و نسر واقع که دو صورتند از چهل وهشت صورت فلکی. (ناظم الاطباء). رجوع به کرکس و ترکیب های ذیل این کلمه و نسر شود. - کرگس ترکش، تیرهایی را گویند که در ترکش گذارند. (ناظم الاطباء)
یکی از دهستانهای اصفهان. رجوع به کرارج و جغرافیای سیاسی کیهان ص 429 شود: و ابومسلم صاحب دعوت نابغه ای بود از بعضی نوابغ رستاهای اصفهان. مدعو به فاتق به جانب کراج. (ترجمه محاسن اصفهان ص 70)
یکی از دهستانهای اصفهان. رجوع به کرارج و جغرافیای سیاسی کیهان ص 429 شود: و ابومسلم صاحب دعوت نابغه ای بود از بعضی نوابغ رستاهای اصفهان. مدعو به فاتق به جانب کراج. (ترجمه محاسن اصفهان ص 70)
طایفه ای از نصاری که در کوههای قبق و شهر سریرسکونت گزیدند و شوکتی بهم رسانیدند تا شهر تفلیس راگرفتند و ایشان را ولایتی است منسوب به آنان و ملک ولغت و شوکت و قوت و کثرت عدد. (از معجم البلدان)
طایفه ای از نصاری که در کوههای قَبق و شهر سریرسکونت گزیدند و شوکتی بهم رسانیدند تا شهر تفلیس راگرفتند و ایشان را ولایتی است منسوب به آنان و ملک ولغت و شوکت و قوت و کثرت عدد. (از معجم البلدان)
حانوت. کربق. (از معجم البلدان). دکان یا رخت دکان تره فروش. (از منتهی الارب). دکان و گفته اند متاع دکان و گویند معرب کربه فارسی است. (از اقرب الموارد). معرب کربک و کربق فارسی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به کربه شود
حانوت. کُربَق. (از معجم البلدان). دکان یا رخت دکان تره فروش. (از منتهی الارب). دکان و گفته اند متاع دکان و گویند معرب کُربه فارسی است. (از اقرب الموارد). معرب کُربَک و کُربَق فارسی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به کربه شود
حالت و چگونگی و سن کره. (یادداشت مؤلف). - امثال: خر ما از کرگی دم نداشت، تعبیری مثلی است چون دعوایی خرد و ناچیز نتایج بزرگ بد پیش آرد گویند. (یادداشت مؤلف). یعنی از بیم زیانی بزرگتر از دعوی خسارت پیشین گذشتم. (امثال و حکم)
حالت و چگونگی و سن کره. (یادداشت مؤلف). - امثال: خر ما از کرگی دم نداشت، تعبیری مثلی است چون دعوایی خرد و ناچیز نتایج بزرگ بد پیش آرد گویند. (یادداشت مؤلف). یعنی از بیم زیانی بزرگتر از دعوی خسارت پیشین گذشتم. (امثال و حکم)
پستاندار یست عظیم الجثه و علفخوار از راسته سم داران جزو دسته فردسمان که هم در اندامها جلو و هم اندامها عقبی در هر یک دارا سه انگشت منتهی بسم است. این پستاندار مخصوص نواحی گرم زمین است و در افریقا و جزایر مالزی میزید. کرگدن دارا پوستی ضخیم است و بر روی بینی افراد گونه های افریقا یی دو شاخ و در گونه های آسیایی یک شاخ موجود است. بلندی شاخها گاهی تا یک متر هم میرسد. کرگدن بسرعت می دود و چون بسیار با قدرت است حیوانات دیگر از مقابله با وی هراس دارند. تنها دشمن این جانور انسان است که بمنظور استفاده از شاخ و پوست ضخیم و با مقاومتش آنرا شکار میکند. کرگدن بطور انفراد و گاهی یک زوج (نر و ماده) در جنگلها دور دست مرطوب و دور از سکنه بسر میبرد کرگندن کرکزن. یا کرگدن دریایی
پستاندار یست عظیم الجثه و علفخوار از راسته سم داران جزو دسته فردسمان که هم در اندامها جلو و هم اندامها عقبی در هر یک دارا سه انگشت منتهی بسم است. این پستاندار مخصوص نواحی گرم زمین است و در افریقا و جزایر مالزی میزید. کرگدن دارا پوستی ضخیم است و بر روی بینی افراد گونه های افریقا یی دو شاخ و در گونه های آسیایی یک شاخ موجود است. بلندی شاخها گاهی تا یک متر هم میرسد. کرگدن بسرعت می دود و چون بسیار با قدرت است حیوانات دیگر از مقابله با وی هراس دارند. تنها دشمن این جانور انسان است که بمنظور استفاده از شاخ و پوست ضخیم و با مقاومتش آنرا شکار میکند. کرگدن بطور انفراد و گاهی یک زوج (نر و ماده) در جنگلها دور دست مرطوب و دور از سکنه بسر میبرد کرگندن کرکزن. یا کرگدن دریایی