بِرِنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، گُرَنج، اَرُز، بِرِنگ
برنج. اُرُز. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). برنج خوردنی. (حاشیۀ برهان چ معین) : آن کرنج و شکرش برداشت پاک و اندر آن دستار آن زن بست خاک. رودکی. بر آن کس که زی کرم کردی خورش ز شیر و کرنج آمدش پرورش. فردوسی. بیاراستندش دبیر و وزیر کرنجش بدی خوردن و شهد و شیر. فردوسی. چو بشنید برپای جست اردشیر که با من فراوان کرنجست و شیر. فردوسی. ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت چو کرنجی که فروکوفته باشد به جواز. فرخی. در اثنای آنکه به بازار می رفتم تا کرنج خرم، اشتری جسته و مهارگسسته بر من گذشت. (سندبادنامه صص 130-131). در شادی شیخ شیر و کرنج می پختند. (انیس الطالبین) ، فلفل سیاه. (ناظم الاطباء) ، باز شکاری. (ناظم الاطباء). اما دراین معنی مصحف کریج است. رجوع به کریج شود
سیاه دانه باشد و آن تخمی است سیاه که بر روی نان کنند. (برهان) (آنندراج). سیاه دانه. شونیز. (ناظم الاطباء) (جهانگیری). دانۀ سیاه و خوشبو. حبهالسوداء. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی شونیز است و نیز به فارسی سیاه دانه نامند. (فهرست مخزن الادویه)