جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کرگ

کرگ

کرگ
پستاندار یست عظیم الجثه و علفخوار از راسته سم داران جزو دسته فردسمان که هم در اندامها جلو و هم اندامها عقبی در هر یک دارا سه انگشت منتهی بسم است. این پستاندار مخصوص نواحی گرم زمین است و در افریقا و جزایر مالزی میزید. کرگدن دارا پوستی ضخیم است و بر روی بینی افراد گونه های افریقا یی دو شاخ و در گونه های آسیایی یک شاخ موجود است. بلندی شاخها گاهی تا یک متر هم میرسد. کرگدن بسرعت می دود و چون بسیار با قدرت است حیوانات دیگر از مقابله با وی هراس دارند. تنها دشمن این جانور انسان است که بمنظور استفاده از شاخ و پوست ضخیم و با مقاومتش آنرا شکار میکند. کرگدن بطور انفراد و گاهی یک زوج (نر و ماده) در جنگلها دور دست مرطوب و دور از سکنه بسر میبرد کرگندن کرکزن. یا کرگدن دریایی
فرهنگ لغت هوشیار

کرگ

کرگ
مخفّفِ واژۀ کَرگَدَن، حیوانی عظیم الجثه با پوستی ضخیم یک یا دو شاخ بر روی پوزه و سه انگشت در پا، کَرگَندَن
کرگ
فرهنگ فارسی عمید

کرگ

کرگ
مخفف کرگدن و آن جانوری است که به هندی گیندا گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات). کرگدن. کرگندن. حریش. هرمیس. بشان. ریما. ارج. انبیلا. (یادداشت مؤلف) :
و اندر دشتها و بیابانهای وی (هندوستان) جانوران گوناگونند، چون پیل و کرگ و طاووس و کرکری و طوطک و شارک و آنچه بدین ماند. (حدودالعالم) .آنجا به (ناحیت قامرون از هندوستان) کرگ بسیار است. (حدود العالم).
برآشفت ضحاک بر سان کرگ
شنید آن سخن آرزو کرد مرگ.
فردوسی.
چو شب شد شنیدند آواز کرگ
سکندر بپوشید خفتان و ترگ.
فردوسی.
فسیله ز کرگ اندرآمد به پیش
به تن هر یکی چون یکی گاومیش.
فردوسی.
سر پشه و مور تا شیر و کرگ
رها نیست از چنگ و منقار مرگ.
فردوسی.
جز تو نگرفت کرگ را به کمند
ای ترا میر کرگ گیر لقب.
فرخی.
عقاب گیرد باز کسی که او به کمند
گرفته باشد کرگی به گرز و کوفته یال.
فرخی.
به تیغ شاخ فکندی ز کرگ تا یکچند
به تیر بیله ز سیمرغ بفکنی مخلب.
فرخی.
بازگیری بتیغ روز شکار
کرگ را شاخ و شیر را مخلب.
فرخی.
همه پردرختان با بار و برگ
که و دشت او بیشۀ پیل و کرگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
اگر اژدها باشد ار پیل و کرگ
بر تیغ او نیست ایمن ز مرگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
دلاور نبرد ایچ تیمار مرگ
میان بست بر جنگ و پیکار کرگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
- درقۀ کرگ، سپر که از پوست کرگدن کنند:
بیفکند نیزه کمان برگرفت
یکی درقۀ کرگ بر سر گرفت.
فردوسی.
- سپر کرگ، سپری که از پوست کرگدن سازند. درقۀ کرگ:
آنچه او بر سپر کرگ به شمشیر کند
نتوان کردن بر شیشۀ نازک با تیر.
فرخی.
- کرگ ساق، که ساقی چون کرگدن دارد قوی و ستبر:
گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ پوی
تیزگوش ورنگ چشم و شیردست و پیل پای.
منوچهری.
رجوع به کرگدن و مترادفات کلمه شود،
{{اِسمِ خاص}} در بعضی شروح سکندرنامه نام ملکی است از روس. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

ارگ

ارگ
قلعه کوچکی که در میان قلعه بزرگ سازند، قلعه، حصار یک نوع ساز شبیه پیانو یک نوع ساز شبیه پیانو
فرهنگ لغت هوشیار