جدول جو
جدول جو

معنی کروچاه - جستجوی لغت در جدول جو

کروچاه
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. کوهستانی و سردسیر است و 167 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کروخان
تصویر کروخان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی فرزند ویسه در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرویا
تصویر کرویا
کراویا، گیاهی چتری با گل های سفید و تخمی شبیه زیره که مصرف دارویی دارد، شاه زیره، زیره رومی، کراویه، قرنباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروگاه
تصویر سروگاه
جای شاخ در سر حیوان شاخ دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرومات
تصویر کرومات
هر یک از نمک های اسید کرمیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچگاه
تصویر کوچگاه
جایی که از آنجا کوچ کنند، زمان کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرونده
تصویر کرونده
درختی خاردار شبیه درخت لیمو، با میوه ای ترش مزه
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
سرون گاه. رستنگاه شاخ. پیشانی. جای شاخ:
همان بر سروگاه ماده دو تیر
بزد همچنان مرد نخجیرگیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. کوهستانی و گرمسیر است و 429 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ چِ)
دهی از دهستان کنار رودخانه است که در بخش مرکزی شهرستان گلپایگان واقع است و550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جایی که از آنجا بیشتر کوچ کنند، (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)، جای کوچ و رحلت، (ناظم الاطباء)، کوچگه، (فرهنگ فارسی معین) :
ولایت بین که ما را کوچگاه است
ولایت نیست این زندان و چاه است،
نظامی،
از آن کوچگه رخت پرداختند
سوی کوچگاهی دگر تاختند،
نظامی،
نمودند منزل شناسان راه
که چون شه کند کوچ از این کوچگاه،
نظامی،
و رجوع به کوچگه شود،
، لشکرگاه، (ناظم الاطباء) :
درای شتر خاست از کوچگاه
سرآهنگ لشکر درآمد به راه،
نظامی،
دگر مابقی را ز گنج و سپاه
یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه،
نظامی،
، هنگام کوچ و رحلت، (ناظم الاطباء)، زمان کوچ کردن، زمان رحلت، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از دنیا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
بیابان و زمین که چیزی نرویاند. ج، مروری ̍، مروریات. و مراری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش خمام شهرستان رشت، سکنۀ آن 395 تن، محصول عمده آنجا برنج و ابریشم، آب آن از نهر کیشه دمرده، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قریه ای است در نیم فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق خشت. (فارس نامۀ ناصری گفتار دوم ص 195)
لغت نامه دهخدا
چاه فراخ و بسیار ژرف و دورتک، بیون، (منتهی الارب)، رجوع به گاوچه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بی یَ)
کروبیون. (از اقرب الموارد). رجوع به کروبیون شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش آستانه است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 806 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ نَ)
مؤنث کروان. (از اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به کروان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رُو تَ نَ / نِ)
عنکبوت را گویند. (برهان) (آنندراج). دیوپای. کارتنه. کارتنک. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کارتنه، کارتنک و عنکبوت شود، نسج عنکبوت است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بر حسب نسخۀ شاهنامۀ چاپ پاریس کروشان زمین آن سوی مرز چاچ است:
سپهدار ترکان از آن روی چاج
نشسته به آرام بر تخت عاج
بمرز کروشان زمین هرچه بود
ز برگ درخت وز کشت و درود
بخوردند یکسر همه بار و برگ
جهان را همی آرزوبود مرگ.
و در نسخ دیگر بجای این کلمه بر آن مرز کهسار... آمده است و در این صورت لغت و شاهد آن موضوعاً منتفی است. رجوع به شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1283 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی است از دهستان جاسب بخش دلیجان شهرستان محلات. کوهستانی و سردسیر است و 990 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
طرویلن را گویند و آن نوع از ساسالیوس است. (یادداشت مؤلف). سیسالیوس. (فهرست مخزن الادویه ذیل طرویلون)
لغت نامه دهخدا
در ترجمه یمینی چ طهران در دو موضع آمده و ظاهراً بمعنی حاکم یا مرزبان است: پروچال آن جایگاه مستعد کار نشسته. چون پروچال ایشان را بر روی آب بدید پنج فیل بافوجی از مردان کار به مدافعت ایشان فرستاد. و در نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف این کلمه به دو صورت بروجیبال و تروچیپال آمده است
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام برادر پیران ویسه است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اما ولف در فهرست شاهنامه نوشته نام پهلوان تورانی که پسر ویسه بود. (فهرست ولف) :
یکی نامور ترک را کرد یاد
سپهبد کروخان ویسه نژاد.
فردوسی.
رجوع به کروت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سروگاه
تصویر سروگاه
محل شاخ در سر جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواچه
تصویر رواچه
نوعی از انگور
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرورات
تصویر کرورات
جمع کرور، پانصد ها، هزار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرویاء
تصویر کرویاء
زیره سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروتنه
تصویر کروتنه
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
فاتور گاه فرا روگاه جایی که از آنجا بیشتر کوچ کنند: نخستین خرامش ازین کوچگاه به البرز خواهم برون برد راه. (نظامی)، زمان کوچ کردن زمان رحلت
فرهنگ لغت هوشیار
محل بافتن جاجیم
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای واقع در الستان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین پوشیده از کلوخ های سخت و غیرقابل عبور و مرور
فرهنگ گویش مازندرانی
صخره
فرهنگ گویش مازندرانی