جدول جو
جدول جو

معنی کروبیین - جستجوی لغت در جدول جو

کروبیین
(کَ / کَرْ رو بی یی)
جمع واژۀ کروبی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کروبی شود
لغت نامه دهخدا
کروبیین
جمع کروبی در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
تصویری از کروبیین
تصویر کروبیین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
فرود آوردن چیزی با شدت مثلاً تخم مرغ را به دیوار کوبید،
میخ یا چیز دیگر را با چکش زدن که در چیزی فرو رود،
به شدت برخورد کردن با چیزی مثلاً ماشین را به دیوار کوبید،
به صدا درآوردن کوبۀ در مثلاً در را کوبیدند،
کنایه از خراب و ویران کردن ساختمان
کنایه از به شدت مخالفت یا انتقاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
میگو، جانوری آبی با چنگال و پاهای بلند به اندازۀ ملخ که بعضی از انواع آن مصرف خوراکی دارد، ملخ دریایی، اربیان، روبیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
رفتن، جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک، پاک کردن، روفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَلْ لَ گَ تَ)
کشوفتن. کشفتن:
مصاف دشمن بدر دیدۀ حاسد بدوز
حشمت این برکشوب هیبت آن برفشان.
مسعودسعد.
رجوع به کشوفتن و کشفتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَرْ رو بی یو / کَ بی یو)
جمع واژۀ کروبی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کروبیّه. (اقرب الموارد). بزرگان ملائکه یا مقربان آنها. عبرانی آن کروبیم و جمع کروب است. بسا که به همان لفظ عبرانی به کار رود و معنی آن حافظ یا حارس یا مقرب است. (اقرب الموارد). رجوع به کروبی، کروبیان و کروبیم شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ رو)
فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست. (برهان) (آنندراج) :
پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان
عودسوزان آفتاب و عود کیوان آمده.
خاقانی.
شو بده انصاف خویش کز همه کروبیان
حجرۀ روح القدس به ز تو مهمان نداشت.
خاقانی.
قلب و میمنه از کروبیان ملک و میسره از تواتر امداد سعادات فلک.... (جهانگشای جوینی).
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا.
سعدی.
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم.
سعدی.
درون خلوت کروبیان عالم قدس
صریر کلک تو باشد سماع روحانی.
حافظ.
ای ملهمی که در صف کروبیان قدس
فیضی رسد بخاطر پاکت زمان زمان.
حافظ.
رجوع به کروبی، کروبیون و کروبیم شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به یونانی انجدان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
این قوم آنند که ابوسعد از ایشان... کردندی و چوپانی و شبانی کردندی و مقدم ایشان محمد بن مما بود، پدر ابوسعد و فضلویه او را برکشید همچون دیگر شبانکارگان و سپاهی شد و بعد از این ابوسعد به خدمت عمیدالدولۀپارس رفت و او به لجاج دیگر اصحاب اطراف پارس برکشید... اتابک چاولی او را برداشت و از این کرزوبیان هیچ معروف نماند جز این و دیگر اتباعند. (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 167)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کروبیم
تصویر کروبیم
مه فرشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
جانوری است آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
جاروب کردن و از گرد و غبار پاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتن قرع: خود را مرنجان ای پدر سر را بکوب اندر حجر... (دیوان کبیر)، زدن ضرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروچیدن
تصویر کروچیدن
جویدن اشیای سفت و سخت مانند قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروسیون
تصویر کروسیون
فرانسوی خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کروبی، مه فرشتگان فرشتگان پاسدار در فارسی کروبیان می گویند، جمع کروبی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربیون
تصویر کربیون
فرشتگان مقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
((دَ))
کوفتن، له کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
((دَ))
جاروب کردن، روفتن، رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروبیان
تصویر کروبیان
((کَ یّ))
کروبی. فرشتگان مقرب درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کروبیون
تصویر کروبیون
((کَ یُّ))
جمع کروبی. فرشتگان مقرب درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
Drum, Knock, Pound, Slam, Stub
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خرمن کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
۲به مرحله ی بذر دهی رسیدن گیاهانی مانند کاهو اسفناج ۲رشد
فرهنگ گویش مازندرانی
برتر بودن و برتری یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پر شدن، لبریز شدن، فراوان بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوبیدن، ضربه زدن، خراب کردن، تازاندان اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
bater
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
trommeln, klopfen, schlagen, stoßen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
bić w bęben, pukać, bić, uderzać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
барабанить , стучать , бить , ударять , ударяться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
бити в барабан , стукати , бити , вдаряти , ударити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوبیدن
تصویر کوبیدن
golpear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی