جدول جو
جدول جو

معنی کرمین - جستجوی لغت در جدول جو

کرمین
از میوه های جنگلی مشابه زال زالک که درخت آن بسیار بلند است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرمین
تصویر آرمین
(پسرانه)
آرام گرفتن، دلیر، جنگجو، نام چهارمین پسر کیقباد پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرمین
تصویر فرمین
(پسرانه)
فرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شرمین
تصویر شرمین
(دخترانه)
شرمسار، خجل، با شرم، با حیا، محجوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرمین
تصویر نرمین
(دخترانه)
منسوب به نرم، لطیف، مهربان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارمین
تصویر ارمین
(پسرانه)
آرمین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرمین
تصویر پرمین
آخرین دوره از دوران پالئوزوئیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرمینه
تصویر کرمینه
مرحله ای از رشد حشرات که شکل آن ها مانند کرم است، لارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرمین
تصویر شرمین
شرمگین، شرمسار، باشرم، برای مثال گرچه شرمین بود شرمش حرص برد / حرص اژدرهاست نه چیزی ست خرد (مولوی - ۶۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
محلی است در فارس که طایفۀ بهارلو در آنجا سکونت میکردند، (جغرافیای غرب ایران ص 181)
لغت نامه دهخدا
ریشه خولنجان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
تبر یا تبر بزرگ و ابن سیده گوید: تبری که یک سر دارد. ج، کرازین. (از اقرب الموارد). و رجوع به کرزن و کرازین شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جامۀ پشمی که که کوردین هم گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قلعه ای است. (منتهی الارب). قلعه ای است از نواحی حلب بین نهر جوز و بیره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منسوب به چرم. (ناظم الاطباء). چرمی. از چرم. چرمینه. جنس چرمی. چیزی از چرم. آنچه از چرم سازند چون کیف چرمین، کفش چرمین، جامۀ چرمین و غیره:
چون جامۀ چرمین شمرم صحبت نادان
زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد.
ابن یمین.
رجوع به چرم و چرمی و چرمینه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قسمی از ماهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است. (منتهی الارب). قریه ای است از اعمال موصل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
صاحب مهذب الاسماء آن را بمعنی داحوس آورده است. شاید کلمه مصحف کژدمک باشد. (یادداشت مؤلف). رجوع به ناخن پال شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گل میخ است که سر پهن آهنی است، میخ سربزرگ چوبی را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی فرمان است و امالۀ آن. (آنندراج) (انجمن آرا) :
هر دلی کز سرکشی ننهاد سر برهیچ خط
زیر زلف او کنون سر بر خط فرمین نهاد.
معزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
قلعه و حصار، بندر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کی ارمین، نام پسر چهارم کیقباد و برادر کوچک کاوس. (برهان) (جهانگیری) (مؤیدالفضلاء) :
نخستین چه کاوس باآفرین
کی آرش دوم بد، سوم کی پشین
چهارم کی ارمین، کجا بود نام
سپردند گیتی به آرام و کام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ارمینا. نام ارمنستان بزبان پارسی باستان (هخامنشی). (ایران باستان ص 1452)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج، ذرت و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 8) ، نیروهای آهرمنی و دیوی، در برابر نیروهای اورمزدی و الهی: گفت چون برنایشتی ها بسته گردد و روزه بود، دیو بسته گردد این قوت فرمایندۀ بدی بسته گردد و آن دیو است. (شرح قصیدۀ ابوالهیثم از یادداشت محمد پروین گنابادی)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ناحیتی است مشرق وی حدود سند است و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب وی ناحیت پارس است و شمال وی بیابان سیستان است و این ناحیتی است که هرچه بسوی دریاست جایهای گرمسیری است و مردمانی اند اسمر و جای بازرگانان است و اندر وی بیابانهاست و از وی زیره و خرما و نیل و نی شکر و پانید خیزد. طعامشان نان ارزن است و هرچه از دریا دور است و به بیابان سیستان نزدیک است جایهایی است سردسیر، آبادان، با نعمتهای بسیار و تنهای درست و اندر وی کوههای بسیار است و اندر وی معدن زر و سیم است و مس وسرب و مغناطیس. شهرهای کرمان بنابه نقل حدود العالم عبارت بوده است از: 1- سیرگان، قصبۀ کرمان است و مستقر پادشاست و شهری بزرگ است. 2- بافت و خیر، دو شهرکند آبادان و با نعمت فراوان. 3- جیرفت، شهری است نیم فرسنگ اندر نیم فرسنگ و جای آبادان است و بسیار با نعمت است. 4- شیران، شهرکی است به براکوه نهاده میوه و هیزم و برف جیرفت ازاین شهرست. 5- مغون، ولاشکرد، کومین و بهروکان، شهرکهایی اند خرد و بزرگ و از این شهرها نیل و زیره و نی شکر خیزد. 6- بلوچ، مردمانی اند میان این شهرها و میان کوه کوفج نشسته بر صحرا و دزدپیشه و شبان و ناپاک و خونخواره و این مردمان بسیار بودند و پناه خسرو ایشان را بکشت به حیلتهای گوناگون. 7- کوفج، مردمانی اندبر کوه کوفج و کوهیانند و ایشان هفت گروهند و هر گروهی را مهتری است و این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان و برزیگر. 8- هرموز، بر نیم فرسنگی دریای اعظم است جایی است سخت گرم و بارگه کرمان است. 9- شهر روا، شهرکی است بر کنارۀ دریا و اندر وی صیادانند. 10- سوریقان، مزروقان، کسبان، روین، خبروقان شهرهایی اند با آب چاه و نعمتی فراخ و هوایی معتدل. 11- کاهون، خشناباد، دو شهرکند خرد به راه پارس. 12- کفتر و دهک، دو شهرکند بر کوه بارجان. 13- ده کور و دارجین، دو شهرکند میان بم و جیرفت، آبادان و با نعمت بسیار و از وی دارچین خیزد. 14- خواش و ریقان، دو شهرکند میان سند و میان کرمان اندر بیابان نهاده. 15- شامات... قار، حنان غبیرا، کوغون، رائین، سروستان ودارجین، شهرهایی اند میان سیرگان و بم. 16- بل، شهری است با هوائی تندرست و حصاری محکم و از جیرفت مهمتراست و اندر وی سه مزگت جامع است: یکی خوارج و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار. 17- نرماشیر، شهری خرم و آبادان. 18- بهره، آخر شهر کرمان است و بر بیابان نهاده و از آنجا به سیستان روند. 19- سبه، شهری است اندر میان بیابان میان نهله و سیستان نهاده و ازعمل کرمان است. 20- فردسر، ماهان و خبیص شهرهایی است با نعمت بسیار. 21- بردسیر و چترود، دو شهرکند بر راه هری و کوهستان. 22- کوتمیدان، کردکان و انار، شهرکهایی است بر راه رودان از پارس. و میان سیرگان و بردسیر کوهستانی است سخت آبادان با نعمت بسیار و اندروی 268 ده است آبادان و اندر همه ناحیت کرمان رودی نیست بزرگ، چنانکه کشتی اندر وی بتواند رفتن و اندرکوههای وی مردمان اند دراز زندگانی و تندرست. (از حدود العالم چ ستوده صص 126-129). صاحب نزهه القلوب درشرح کرمان آرد: کرمان به کرمی منسوب است که هفتواد داشته و حکایت آن مشهور است، پانزده شهر است و اکثر هوای معتدل دارد حدودش تا مکران و مفازه ای که در آن حدود است و تا شبانکاره و عراق عجم و مفازه ای که مابین کرمان و قهستان است و دارالملکش، شهر گواشیر است. در تاریخ کرمان آمده است که گشتاسف آنجا آتش خانه ساخته بود، پس اردشیر بابکان قلعۀ شهر ساخت و بردشیر خواند بهرام بن شاپور ذوالاکتاف بر آن عمارات افزود و در کتاب سمطالعلی آمده است که حجاج بن یوسف غضبان بن القبشعری را به فتح آن ولایت فرستاده بود او به حجاج نوشته بود: ماؤها و شل و ثمرها دفل و لصهابطل ان قل الجیوش بها ضاعوا و ان کثرت جاعوا. او آن سپاه را بازخواند و در عهد عمر بن عبدالعزیز بر دست صفوان فتح شد و به فرمان عمر عبدالعزیز در او مسجد جامع عتیق ساختند. جامع تبریزی تورانشاه سلجوقی ساخت و در گواشیراز مزار اکابر، اولیا شاه شجاع کرمانی است. شهرهای مهم کرمان بنابه نقل کتاب نزهه القلوب عبارتند از: 1- بم، که کرم هفتواد آنجا بترکید بدین سبب آن را بم خواندند. 2- جیرفت در تاریخ کرمان آمده است بوقت آنکه عبداﷲ عمر عبدالعزیز رضی اﷲ عنها فتح کرمان می کرد. آن موضع بیشه بود و در او سباع ضاری بود، لشکر اسلام آن را پاک کردند و دیهها ساختند و هر یک به نام بانیش موسوم گردانیدند. هوایش گرم است و آبش از دیورود. 3-خبیص، هواش گرم است و آبش از رود است. 4- ریغان، درتاریخ کرمان آمده که بهمن بن اسفندیار ساخت هوایش گرم است. 5- سیرجان، هوایش به گرمی مایل است و در او قلعه ای محکم است. 6- شهر بابک، بابک جد مادری اردشیربابکان ساخته است. 7- نرماشیر، در تاریخ کرمان آمده که اردشیر بابکان ساخت. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀسوم صص 139-141). کتاب ایرانشهر و فرهنگ جغرافیایی ایران شهرهای استان کرمان را بدینگونه آورده اند: کرمان، رفسنجان، جیرفت، سیرجان، بم و بافت:
چو بگذشت یک چند بر هفتواد
مر آن حصن را نام کرمان نهاد.
فردوسی.
ترا بشارت باد ای ولایت کرمان
به فتح نامۀ شاه از بلاد هندستان.
عثمان مختاری (از آنندراج).
از بهر صدر خواستمی اصفهان کنون
چون صدر غایبست چه کرمان چه اصفهان.
خاقانی.
طمع کرده بودم که کرمان خورم
که ناگه بخوردند کرمان سرم.
سعدی (بوستان).
در روی زمین نیست چو کرمان جایی
کرمان دل عالم است و ما اهل دلیم.
شاه نعمت اﷲ ولی.
رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7، ایرانشهر ج 2، تاریخ سیستان و کتاب مفصل تاریخ کرمان احمدعلی خان وزیری کرمانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جمع واژۀ اکرم:اکرم الاکرمین. (یادداشت مؤلف). رجوع به اکرم شود، (اصطلاح ادبیات و نقاشی) روشی که جهان را بیشتر از نظر عواطف و احساس می نگرد تا حقیقت واقع خارجی، به عبارت دیگر کوشش هنرمند مصروف نمایش دادن حقایقی است که بر حسب احساسات و تأثرات شخصی خود درک کرده است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ نی یَ / کَ یَ)
از جمله روستاهای بخاراست و آب او از آب بخاراست و خراج او از خراج بخاراست و وی را روستایی علیحده است و مسجدجامع دارد و اندر وی ادبا و شعرا بسیار بوده اند و بمثل در قدیم کرمینه را بادیه خروک خوانده اند و از بخارا تا کرمینه چهارده فرسنگ است. (تاریخ بخارا ص 12). یاقوت در معجم البلدان و سمعانی در الانساب آن را کرمینیه ضبط نموده و آن را شهری از ماوراءالنهر بین صغد و بخارا واقعدر هیجده فرسنگی شهر اخیر دانسته اند. سمعانی روایت کرده که اعراب پس از ورود به آنجا از بسیاری آب و سبزه و خرمی و صفا آنجا را به ارمنیه تشبیه نموده و گفتند ’کارمنیه’ و بنابراین در زبان مردم آنجا تخفیف یافته کرمینه شد. (حاشیۀ تاریخ بخارا از یادداشت مؤلف). در انیس الطالبین مسافت میان بخارا و کرمینه دوازده فرسنگ ضبط شده است. (انیس الطالبین ص 142). صاحب الفهرست گوید در شرق بخاراست و تا بخارا یازده فرسنگ است. در کرمینه از درویشان و محبان و متابعان حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه بسیار بودند. (انیس الطالبین ص 149). در آن فرصت که حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه به کرمینه رسیدند در منزل شیخ خسرو که از درویشان ایشان بود نزول فرمودند. (انیس الطالبین ص 99). رجوع به انیس الطالبین، تاریخ بخارا و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کرمینه که از بلاد ماوراءالنهر می باشد. (از الانساب سمعانی). رجوع به کرمینه و کرمینیه شود
لغت نامه دهخدا
از قرای نسف است. (الانساب سمعانی ذیل کرمجینی). قریه ای است از قرای نسف و منسوب است به آنجا یمان بن طبیب بن حنیس بن عمر ابوالحسن که در ذی الحجۀ سنۀ 332 هجری قمری وفات یافته است و به گفتۀ سمعانی در 382 هجری قمری (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرمین
تصویر شرمین
شرمناک، محجوب، با حیا، با شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمین
تصویر حرمین
دو مشکوی: خدایخانه و آرامگاه پیامبر ص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرمین
تصویر چرمین
منسوب به چرم هر چیز که از چرم ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمین
تصویر ارمین
فرانسوی گلبویه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکرمین
تصویر مکرمین
جمع مکرم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرمین
تصویر چرمین
((چَ))
هر چیز که از چرم ساخته شده باشد، چرمینه
فرهنگ فارسی معین