جدول جو
جدول جو

معنی کرمئوش - جستجوی لغت در جدول جو

کرمئوش
نوعی قارچ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامنوش
تصویر کامنوش
(دخترانه و پسرانه)
کام + نوش، آرزو و خواسته شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرموش
تصویر فرموش
فراموش، آنچه از خاطر شخص محو شده، از یاد رفته، دچار فراموشی
فرهنگ فارسی عمید
خوشۀ انگور بدون دانه. عرمش. ج، عرامیش. (از دزی). و رجوع به عرمش شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی فراموش است که از یاد رفتن و در خاطر نماندن باشد. (برهان) :
بخور کاین جام شیرین نوش بادت
بجز شیرین همه فرموش بادت.
نظامی.
ترکیب ها:
- فرموش شدن. فرموش کار. فرموش کردن. فرموشی. فرموشیدن. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قسمی مروارید. لؤلؤ. (الجماهر بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کرش و کرش. (اقرب الموارد). بمعنی شکنبۀ ستور نشخوارزننده چون معده مردم را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کرش شود
شکنبه را گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
دهی است از دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان محلات. جلگه ای و معتدل است و 466 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
قهر و غلبه کننده، یکی از خدایان موآبیان است که قوم کموش بر آن مسمی بودند. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کومش. مقنی. کاریزکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کومش شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
موشی است که مزروعات را از ساقه میبرد و آن را تباه میکند و بغایت مضر است. (شعوری ج 2 ص 298)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
موش کور که شب پره و شبکور نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
چرخ روغن گیری را گویند. (برهان) (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از موش است که اندکی از خرگوش کوچکتر باشد و گربه آنرا نتواند گرفت بلکه بسیار باشد که با گربه جنگ کند و غالب آید. آنرا بهندی کهوس گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
یابویی هست مرا خرد و خبزدوک صفت
کش ز خرگوش نمونه ست وز خرموش نژاد.
مطهر (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از توابع فردوس (تون) و غالباً آن را با ده دیگری در جنب آن بنام مصابی ’مصعبی’ نام می برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شاه کموش، گوسپند کوتاه سرپستان یا خردپستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ)
دهی است از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع در 18هزاروپانصدگزی جنوب باختری سردشت و 17 هزارگزی جنوب راه ارابه رو بیوران به سردشت. منطقه ای است کوهستانی و معتدل دارای 130 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و توتون و مازوج کتیرا وشغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. در دو محل پانصد گز بفاصله بنام گرماوش بالا و پائین مشهور و سکنۀ گرماوش بالا 70 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ وَ)
مانند درم. درم مانند. درم گونه. درم وار:
تا خال درم وش تو دیدم
خلخال ترا درم خریدم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
موش کور (به اضافه)، (از فرهنگ فارسی معین)، نوعی از موش باشد بغایت گنده و بدبوی و کریه منظر و روزها بیرون نیاید، (برهان) (آنندراج)، خلد، جلذ، موش کور، انگشت برک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدای تعالی موشی بفرستاد که آن را کورموش خوانند تاآن بند را پاره کرد، (تفسیر کمبریج از فرهنگ فارسی معین)، عرم، کورموشان باشند، (قصص الانبیاء ص 177)،
چشم ننهاده ست حق در کورموش
زآنکه بی چشمش چریدن هست خوش،
مولوی
لغت نامه دهخدا
کرم کشنده. کشندۀ کرم. قاتل الدود. قاتل الدیدان. هر یک از داروها که کرم روده کشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مرکّب از: کرم + و، پسوند اتصاف و دارندگی، کرموندی. کرم زده. دارای کرم. کرم خورده. که در آن کرم باشد. که در وی کرم افتاده بود. مدوّد. (یادداشت مؤلف) ، حسود. رشگن. رشگین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
از یاد رفتن از خاطر محو شدن، از یاد رفته از خاطر محو شده: مبادت فراموش گفتار من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرموش
تصویر خرموش
نوعی موش بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
آنچه دارا کرم باشد کرمدار کرم خورده: میوه کرمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرموش
تصویر فرموش
((فَ))
فراموش، از یاد رفته، از خاطر محو شده، فرامش، فرامشت، فراموش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرموش
تصویر خرموش
((خَ))
نوعی موش بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
((کِ))
کرم دار، کرم خورده
فرهنگ فارسی معین
از مکان های واقع در روستای زیارت در جنوب شهر گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
فرد مبتلا به کرم کدو، میوه ی کرمو
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای غرش و دعوای گربه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی خودرو که در مناطق ییلاقی روید، نوعی قارچ
فرهنگ گویش مازندرانی
گربه ی نر بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی