جدول جو
جدول جو

معنی کرغست - جستجوی لغت در جدول جو

کرغست
(کَ غَ)
برغست. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). گیاهی است و آن گل زردی دارد و به چهارپایان دهند و بیشتر خورش خرالاغ کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، بعضی گویند ترۀ بهاری است. طعم آن تیز و تند می باشد تر و تازۀ آن را پزند و خورند وچون خشک شود به خر و گاو دهند و آن را به عربی قنابری و غملول خوانند. (برهان). و رجوع به برغست شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برغست
تصویر برغست
گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود
پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغست
برغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرست
تصویر کرست
سینه بند زنان، کمربندی که مبتلایان به کمردرد به دور کمر خود می بندند تا از آن محافظت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرغست
تصویر فرغست
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود
پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورغست
تصویر ورغست
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود
پژند، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، فرغست
فرهنگ فارسی عمید
(دَ غَ)
هرزه و نامعقول. (برهان) (آنندراج). ابله. بیهوده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ سِ)
شکم بند زنان. بندی پهن و کش آمدنی و چسبان که زنان بر سرین و شکم و قسمتی از سینه بندند تا کلان ننماید و از کلان شدن بازدارد
لغت نامه دهخدا
(وَ غَ)
برغست. گیاهی باشد مانند اسفناج و آن بیشتر در کناره های جوی آب روید و در آش ها کنند و خورند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
به سان ماده خر خایید ورغست.
سوزنی.
رجوع به برغست شود
لغت نامه دهخدا
(گَ غَ)
رستنی باشد خودروی شبیه به اسفناج که در غله زارها و کنارهای جوی آب روید و درعوض اسفناج در آش و شله کنند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
ترۀ بهاری باشد که آن را بپزند و آدمی و چارپایان خورند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی بود که خر خورد بیشتر و زردگلی دارد خرد بسیار گه گاه. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). صاحب منتهی الارب در ذیل تملول می نویسد گیاهی است نبطی و آن را قنابری نیز گویند و به فارسی برغست گویند - انتهی. بجند. (ریاض الادویه). کملول. کر. مچه. (منتهی الارب). قچه. (ناظم الاطباء). شجرهالبهق. (منتهی الارب). سبزه (بزبان شیرازی). (از یادداشت مؤلف). گیاهی که بیشتر خر خورد و گل زرد دارد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گیاهی باشد خودروی شبیه باسفناج که در آشها داخل کنند و آن بیشتر در میان زراعت و کنارهای جوی آب روید و آنرا مچه گویند و بعربی قنابری و غملول وتملول و شجرهالبهق خوانند و بعضی گویند گیاهی است که گل زردی دارد و آنرا بیشتر اوقات بخر و گاو دهند وبعضی دیگر گفته اند تره ایست بهاری و طعم تیزی دارد تازۀ آنرا بپزند و بخورند و چون خشک شود به خر و گاودهند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). قنابری. (بحرالجواهر). کرغست. (اسدی). غملول. (مهذب الاسماء). برغشت. ورغست. پزند. بچند. (مهذب الاسماء) :
همیشه تا نبود خوید سرخ چون گلنار
همیشه تا نبود سبز لاله چون برغست.
؟ (از فرهنگ اسدی).
- برغست خائیدن، جویدن برغست. ژاژ خائیدن:
بسان ماده خر خایید برغست.
سوزنی.
-
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
شهری بزرگ که بنابه گفتۀ گزنفون در کنار رود ماس کاس بوده و رود مزبور شهر را از هر طرف احاطه می کرده است. (ایران باستان ج 2 ص 1008)
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ)
گیاهی باشد که بپزند و بخورند. و پارسیانش سبزه گویند. (اسدی). برغست. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گیاهی از رده دو لپه ییها جزو راسته پیوسته گلبرگها که سر دسته تیره برغستها میباشد. گیاهی است پایا گلهایش آبی سفید و یا قرمزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرست
تصویر کرست
شکم بند، سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورغست
تصویر ورغست
برغست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورغست
تصویر ورغست
((وَ غَ))
گیاهی است خودرو و بیابانی با گل های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک ها بکار می رود، برغست، بلغس، بلغست، پژند، مچه، هنجمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورغست
تصویر ورغست
((وَ غَ))
برغست، گیاهی است شبیه به اسفناج که پخته آن در بعضی خوراکی ها به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرست
تصویر کرست
((کُ س))
سینه بند، شکم بند، تن پوشی طبی برای جلوگیری از افتادگی یا جا به جایی اندام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برغست
تصویر برغست
((بَ غَ))
گیاهی است خودرو و بیابانی با گل های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک ها بکار می رود، بلغس، ورغست، بلغست، پژند، مچه، هنجمک
فرهنگ فارسی معین