جدول جو
جدول جو

معنی کرش - جستجوی لغت در جدول جو

کرش
فروتنی، افتادگی، تواضع
تصویری از کرش
تصویر کرش
فرهنگ فارسی عمید
کرش
شکمبۀ چهارپایان مثل گاو یا گوسفند و مانند آن
تصویری از کرش
تصویر کرش
فرهنگ فارسی عمید
کرش
(رَ)
درترنجیدن پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسیدن آتش به پوست و جمع شدن و منقبض شدن. (از اقرب الموارد) ، با گروه شدن پس از تنهایی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرش
(رَ مَ)
به شکنبه درآوردن چیزی را. به شکنبه درآوردن چیزی و قول الرجل بعد ما کلفته امرا: ان وجدت الی ذلک فاکرش. گویند مردی گوسپندی کشت و آن را تکه تکه کرد و آن تکه ها را در شکنبۀ وی داخل نمود تا طبخ کندکسی به آن مرد گفت: کلۀ گوسپند را نیز در شکنبه داخل کن. آن مرد گفت: ان وجدت الی ذلک فاکرش، یعنی اگرراهی پیدا کنم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرش
(کِ)
آواز و صدایی که در وقت خواب از راه دماغ مردم برمی آید. (برهان). آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید و آن تبدیل و تخفیف غرش است. (آنندراج). خرناسه. خرخر. خروپف. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کرش
(کَ)
چرک و ریم اندام. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به کرس، کرسه و کرسنه شود، سبوسه در پوست اندام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کرش
(کَ / کَ رَ)
کرشه. (جهانگیری) (آنندراج). فریب. خدعه. (از ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). مکر. (فرهنگ فارسی معین) :
ایلچی هیبت حسود ترا
دید بر اسب عمر و گفتش تش
هرکه با دولت تو کرده کرش
کرده در گردنش زمانه کرش.
پوربهای جامی (از فرهنگ فارسی معین از جهانگیری).
، چاپلوسی. (ناظم الاطباء) ، فروتنی. افتادگی. (ناظم الاطباء) (برهان). فروتنی از روی تزویر. (آنندراج). فروتنی کردن بود از روی فریب. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به کرشه، کرشیدن، کرسیدن، کرس و کریس شود
لغت نامه دهخدا
کرش
(کُ رُ)
ریسمانی را گویند که از موی بافته باشند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) :
هرکه با دولت تو کرده کرش
کرده در گردنش زمانه کرش.
پوربهای جامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کرش
(کِ / کَ رِ)
شکنبه. (دهار) (مهذب الاسماء). ج، اکراش، کروش. (مهذب الاسماء). شکنبۀ ستور نشخوار زننده چون معده مردم را. ج، کروش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شکنبه و روده های حیوان را شامل است و بهترین او از گوسفند و بز جوان است. (تحفه) ، شکنبۀ یربوع و خرگوش، مؤنث آید. ج، کروش. (از ناظم الاطباء) ، عیال. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، فرزندان خرد. یقال: هم کرش منثوره، ای صبیان صغار. (منتهی الارب). و فرزندان خرد مرد. یقال: هم کرش منثوره، یعنی ایشان فرزندان کوچکند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گروه مردم و منه الحدیث الانصار کرشی و عیبتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعتی از مردم: کرش القوم، معظم ایشان. کرش کل ّ شی ٔ، مجتمع هر چیز. (از اقرب الموارد) ، پاره ای زمین بلند یا پشته. (منتهی الارب). پاره ای زمین بلند و پشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گیاهی است از خوشگوارترین چراگاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرش
خدعه، چاپلوسی، تملق
تصویری از کرش
تصویر کرش
فرهنگ لغت هوشیار
کرش
((کُ رُ))
ریسمانی را گویند که از موی بافته باشند
تصویری از کرش
تصویر کرش
فرهنگ فارسی معین
کرش
((کَ رَ))
فریب، خدعه، تملق، چاپلوسی
تصویری از کرش
تصویر کرش
فرهنگ فارسی معین
کرش
((کَ))
علف حصیر
تصویری از کرش
تصویر کرش
فرهنگ فارسی معین
کرش
((کِ))
آوازی که در وقت خواب از بینی برآید، خرناسه، خروپف
تصویری از کرش
تصویر کرش
فرهنگ فارسی معین
کرش
جای موقتی گوسفندان، گوساله ها و بره ها، از اصواتکشیدن چیزی بر روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عکرش
تصویر عکرش
گیاهی ترش که در بیخ نخل می روید و از آفات نخل است، گیاهی مرتعی با ساقه های نازک، برگ های باریک و گل های سبز رنگ که بیشتر در مناطق کوهستانی و جنگل ها می روید و خوراک حیوانات علف خوار است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
کرش، فروتنی، افتادگی، تواضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرشف
تصویر کرشف
کرفس، گیاهی علفی و دوساله، با ساقه های بلند و برگ های بریده که مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ شَ)
پنبه باشد که به عربی قطن خوانند و شحم الارض نیز گویند و بعضی گویند به این لفظ عربی است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کرشمه. صورت. یقال: قبح اﷲ کرشمه. (از اقرب الموارد) :
هرچه او خواهد رساند او به چشم
از جمال و از کمال و از کرشم.
مولوی.
رجوع به کرشمه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ)
به معنی کرشمه است. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
رنجور شد آن نرگس پر ناز و کرشم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ)
کرش. کرس. کریس. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی کرش است که فریب و خدعه باشد. (از برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). آدم بازی دادن. (برهان). حیله. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی، فروتنی و افتادگی. (برهان) (ناظم الاطباء). فروتنی از روی تزویر، آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید (و آن را به کسر نیز گفته اند) و آن تبدیل و تخفیف غرش است. (انجمن آرای ناصری). رجوع به کرش، کرشیدن و دیگر مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ رُ شَ / شِ)
ریسمانی را گویند که از موی تافته باشند. (برهان) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ شَ / شِ)
نوعی پارچۀ نخی نازک که بافتی چین خورده مانند دارد
لغت نامه دهخدا
ثیل. نجمه. (یادداشت مؤلف). اسم صنف اخیر ثیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عکرش
تصویر عکرش
مرغدیس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرش
تصویر شکرش
بد نام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
فریب خدعه، چاپلوسی فروتنی افتادگی. ریسمانی که از موی تافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشا
تصویر کرشا
مونث اکرش شکم گنده: زن، پای گوشتالود، زهدان بزرگ، آوند شکمدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشف
تصویر کرشف
پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشم
تصویر کرشم
اشاره بچشم و ابرو غمزه: (ناز اگر خواب را سزا ست بشرط نسزد جز ترا کرشمه و ناز) (رودکی)، نغمه کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آواز ها نواخته میشود (خالقی. موسیقی ایران. پیام نوین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرشه
تصویر کرشه
((کَ شَ))
فریب، خدعه، چاپلوسی، فروتنی، افتادگی
فرهنگ فارسی معین
حالت کشیده شدن به زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
آماده کردن شالی برای خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دشتی در مرتع هلیشت واقع در سوادکوه، از حال رفتن از دشت بیماری
فرهنگ گویش مازندرانی