درترنجیدن پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسیدن آتش به پوست و جمع شدن و منقبض شدن. (از اقرب الموارد) ، با گروه شدن پس از تنهایی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
درترنجیدن پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسیدن آتش به پوست و جمع شدن و منقبض شدن. (از اقرب الموارد) ، با گروه شدن پس از تنهایی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به شکنبه درآوردن چیزی را. به شکنبه درآوردن چیزی و قول الرجل بعد ما کلفته امرا: ان وجدت الی ذلک فاکرش. گویند مردی گوسپندی کشت و آن را تکه تکه کرد و آن تکه ها را در شکنبۀ وی داخل نمود تا طبخ کندکسی به آن مرد گفت: کلۀ گوسپند را نیز در شکنبه داخل کن. آن مرد گفت: ان وجدت الی ذلک فاکرش، یعنی اگرراهی پیدا کنم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به شکنبه درآوردن چیزی را. به شکنبه درآوردن چیزی و قول الرجل بعد ما کلفته امرا: ان وجدت الی ذلک فاکرش. گویند مردی گوسپندی کشت و آن را تکه تکه کرد و آن تکه ها را در شکنبۀ وی داخل نمود تا طبخ کندکسی به آن مرد گفت: کلۀ گوسپند را نیز در شکنبه داخل کن. آن مرد گفت: ان وجدت الی ذلک فاکرش، یعنی اگرراهی پیدا کنم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آواز و صدایی که در وقت خواب از راه دماغ مردم برمی آید. (برهان). آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید و آن تبدیل و تخفیف غرش است. (آنندراج). خرناسه. خرخر. خروپف. (فرهنگ فارسی معین)
آواز و صدایی که در وقت خواب از راه دماغ مردم برمی آید. (برهان). آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید و آن تبدیل و تخفیف غرش است. (آنندراج). خرناسه. خرخر. خروپف. (فرهنگ فارسی معین)
کرشه. (جهانگیری) (آنندراج). فریب. خدعه. (از ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). مکر. (فرهنگ فارسی معین) : ایلچی هیبت حسود ترا دید بر اسب عمر و گفتش تش هرکه با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش. پوربهای جامی (از فرهنگ فارسی معین از جهانگیری). ، چاپلوسی. (ناظم الاطباء) ، فروتنی. افتادگی. (ناظم الاطباء) (برهان). فروتنی از روی تزویر. (آنندراج). فروتنی کردن بود از روی فریب. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به کرشه، کرشیدن، کرسیدن، کرس و کریس شود
کرشه. (جهانگیری) (آنندراج). فریب. خدعه. (از ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). مکر. (فرهنگ فارسی معین) : ایلچی هیبت حسود ترا دید بر اسب عمر و گفتش تش هرکه با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش. پوربهای جامی (از فرهنگ فارسی معین از جهانگیری). ، چاپلوسی. (ناظم الاطباء) ، فروتنی. افتادگی. (ناظم الاطباء) (برهان). فروتنی از روی تزویر. (آنندراج). فروتنی کردن بود از روی فریب. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به کرشه، کرشیدن، کرسیدن، کرس و کریس شود
ریسمانی را گویند که از موی بافته باشند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) : هرکه با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش. پوربهای جامی (از آنندراج)
ریسمانی را گویند که از موی بافته باشند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) : هرکه با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش. پوربهای جامی (از آنندراج)
شکنبه. (دهار) (مهذب الاسماء). ج، اکراش، کروش. (مهذب الاسماء). شکنبۀ ستور نشخوار زننده چون معده مردم را. ج، کروش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شکنبه و روده های حیوان را شامل است و بهترین او از گوسفند و بز جوان است. (تحفه) ، شکنبۀ یربوع و خرگوش، مؤنث آید. ج، کروش. (از ناظم الاطباء) ، عیال. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، فرزندان خرد. یقال: هم کرش منثوره، ای صبیان صغار. (منتهی الارب). و فرزندان خرد مرد. یقال: هم کرش منثوره، یعنی ایشان فرزندان کوچکند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گروه مردم و منه الحدیث الانصار کرشی و عیبتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعتی از مردم: کرش القوم، معظم ایشان. کرش کل ّ شی ٔ، مجتمع هر چیز. (از اقرب الموارد) ، پاره ای زمین بلند یا پشته. (منتهی الارب). پاره ای زمین بلند و پشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گیاهی است از خوشگوارترین چراگاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
شکنبه. (دهار) (مهذب الاسماء). ج، اکراش، کروش. (مهذب الاسماء). شکنبۀ ستور نشخوار زننده چون معده مردم را. ج، کُروش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شکنبه و روده های حیوان را شامل است و بهترین او از گوسفند و بز جوان است. (تحفه) ، شکنبۀ یربوع و خرگوش، مؤنث آید. ج، کُروش. (از ناظم الاطباء) ، عیال. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، فرزندان خرد. یقال: هم کرش منثوره، ای صبیان صغار. (منتهی الارب). و فرزندان خرد مرد. یقال: هم کرش منثوره، یعنی ایشان فرزندان کوچکند. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گروه مردم و منه الحدیث الانصار کرشی و عیبتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعتی از مردم: کَرِش َالقوم، معظم ایشان. کرش کل ّ شی ٔ، مجتمع هر چیز. (از اقرب الموارد) ، پاره ای زمین بلند یا پشته. (منتهی الارب). پاره ای زمین بلند و پشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گیاهی است از خوشگوارترین چراگاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
گیاهی ترش که در بیخ نخل می روید و از آفات نخل است، گیاهی مرتعی با ساقه های نازک، برگ های باریک و گل های سبز رنگ که بیشتر در مناطق کوهستانی و جنگل ها می روید و خوراک حیوانات علف خوار است
گیاهی ترش که در بیخ نخل می روید و از آفات نخل است، گیاهی مرتعی با ساقه های نازک، برگ های باریک و گل های سبز رنگ که بیشتر در مناطق کوهستانی و جنگل ها می روید و خوراک حیوانات علف خوار است
کرش. کرس. کریس. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی کرش است که فریب و خدعه باشد. (از برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). آدم بازی دادن. (برهان). حیله. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی، فروتنی و افتادگی. (برهان) (ناظم الاطباء). فروتنی از روی تزویر، آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید (و آن را به کسر نیز گفته اند) و آن تبدیل و تخفیف غرش است. (انجمن آرای ناصری). رجوع به کرش، کرشیدن و دیگر مترادفات کلمه شود
کرش. کرس. کریس. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی کرش است که فریب و خدعه باشد. (از برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). آدم بازی دادن. (برهان). حیله. (ناظم الاطباء) ، چاپلوسی، فروتنی و افتادگی. (برهان) (ناظم الاطباء). فروتنی از روی تزویر، آواز و صدایی باشد که از بینی مرد خفته برآید (و آن را به کسر نیز گفته اند) و آن تبدیل و تخفیف غرش است. (انجمن آرای ناصری). رجوع به کرش، کرشیدن و دیگر مترادفات کلمه شود
اشاره بچشم و ابرو غمزه: (ناز اگر خواب را سزا ست بشرط نسزد جز ترا کرشمه و ناز) (رودکی)، نغمه کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آواز ها نواخته میشود (خالقی. موسیقی ایران. پیام نوین)
اشاره بچشم و ابرو غمزه: (ناز اگر خواب را سزا ست بشرط نسزد جز ترا کرشمه و ناز) (رودکی)، نغمه کوچک سه ضربی است و در اکثر دستگاهها و آواز ها نواخته میشود (خالقی. موسیقی ایران. پیام نوین)