- کرجی
- قایق
معنی کرجی - جستجوی لغت در جدول جو
- کرجی
- نوعی قایق کوچک پارویی یا موتوری، زورق
- کرجی
- قایق موتوری یا پاروئی کوچک
- کرجی ((کَ رَ))
- زورق، قایق کوچک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گویالی
هزینه روزانه
امید مندی، امید داشتن امید داشتن امیدوار بودن، امیدواری، جمع ترجیحت
امیدوار شدن، امید داشتن
از مردم گرجستان، از قوم گرج، زبان قوم گرج
چهارپایۀ چوبی بزرگی که در زمستان در زیر آن منقلی روشن کرده و رویش را با لحافی بزرگ می پوشانند و پاها را زیر آن قرار می دهند
کرکرانک، استخوان نرم، غضروف، کرجن، کرکرک، کرکری
چهارپایه ای که بر روی آن می نشینند، صندلی
پست، شغل، رشتۀ تخصصی دانشگاه مثلاً کرسی فلسفه در دانشگاه هاروارد
مرکز شهر یا کشور یا منطقه
جای قرار دادن کتاب، رحل
تخت پادشاهی، سریر،برای مثال همان روز گفتی که نرسی نبود / همان تخت و دیهیم و کرسی نبود (فردوسی - ۶/۲۸۲) ، فلک هشتم
پست، شغل، رشتۀ تخصصی دانشگاه مثلاً کرسی فلسفه در دانشگاه هاروارد
مرکز شهر یا کشور یا منطقه
جای قرار دادن کتاب، رحل
تخت پادشاهی، سریر،
جامۀ ردامانندی که بر روی جامه های دیگر بر تن می کنند
هزینۀ روزانه، پولی که برای هزینۀ خاصی لازم است، مقابل خاصّه، معمولی، متعارف
این واژه را شاد فراهم آورنده آنندراج از غیاث اللغات برگرفته و آن را تازی دانسته یک لا گونه ای پوشش در ویشانه است نوعی جبه صوفیان
کلنگ از پرندگان
تخت، سریر، چیزی از چوب که بر آن نشینند
منسوب به کرد از قوم کرد، زبان کردان، نیمتنه ای که در قدیم روی قبا می پوشیدند و آن یا آستین نداشت و یا دارا آستینی کوتاه بود و نیز گاه بلند و تمام آستین بود و درین صورت آنرا} کدبی {میگفتند
خشکی، صلابت، درشتی، بی حسی و بی خبری
استخوان نرمی که توان جاوید مانند استخوان گوش و سر استخوان شانه و استخوان پهلو و مانند آن غضروف
پلی که از روی مرداب بدریا وصل گردد
به شکل کره، مدور، گوی گونه
کرایه دار، اجاره دار، مزدور، اجیر
منسوب به گرج: از قوم گرج گرجستانی، زبان مردم گرجستان، خط مردم گرجستان
((خَ))
فرهنگ فارسی معین
هزینه، هزینه زندگی
خاصه خرجی: ول خرجی تبعیض آمیز، بذل و بخشش اسراف آمیز و معمولاً غیرعادلانه
خاصه خرجی: ول خرجی تبعیض آمیز، بذل و بخشش اسراف آمیز و معمولاً غیرعادلانه
کاش، کاشکی
چهار پایه ای پهن، کوتاه و چهارگوش که در زمستان در زیر آن منقل می گذارند و بر رویش لحاف اندازند و در زیر آن خود را گرم کنند
((کَ دِ))
فرهنگ فارسی معین
سریر، تخت، جمع کراسی، فلک هشتم، درس تخصصی یک استاد دانشگاه، دندان هایی که پس از دندان های نیش قرار دارند
حرف خود را به کرسی نشاندن: کنایه از سخن خود را تحمیل کردن
حرف خود را به کرسی نشاندن: کنایه از سخن خود را تحمیل کردن
درنا، پرنده ای آبچر، وحشی و حلال گوشت با پاهای بلند، گردن دراز و دم کوتاه که هنگام پرواز در آسمان دسته دسته به شکل مثلث حرکت می کنند