جدول جو
جدول جو

معنی کرتان - جستجوی لغت در جدول جو

کرتان(کَرْ رَ)
تثنیۀ کرّه. رجوع به کره شود، بامداد و شام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرتان
تصویر آرتان
(پسرانه)
پر برکت، افزاینده، نام پدر زن داریوش بزرگ، نام برادر داریوش پادشاه هخامنشی و پسر ویشتاسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتان
تصویر ارتان
(پسرانه)
نام پسر ویشتاسب و برادر داریوش اول پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
در آیین زردشتی کسی که گوش دارد ولی کلام حق را نمی شنود. در زمان زردشت کسانی را که به تعلیمات گوش نمی دادند و مخالفت می کردند کاوی و کرپان می خواندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراتن
تصویر کراتن
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، برای مثال همی بستد سنان من روان ها همچو بویحیی / همی برشد کمیت من به تاری همچو کراتن (فرقدی - لغتنامه - سنان)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
قطران. (برهان) (زمخشری). کتیران. (آنندراج). دارویی است سیاه که از درخت عرعر که آن سرو کوهی است گیرند و بعضی گویند ازدرخت صنوبر میگیرند. رشک و شپش را می کشد و علت گر وجرب انسان و حیوان خصوصاً شتر گرگین را مالیدن آن نافع باشد و قطران معرب آن است. (برهان). صمغ سرو کوهی که آن سرو را ابهل گویند و آن صمغ بغایت حارو محرق است بهتر آن است که از درخت عرعر حاصل نمایند و آتش زود در آن میگیرد و بر شتر گرگین مالند نافع بود و معرب آن قطران است. (آنندراج). رجوع به قطران شود
لغت نامه دهخدا
(طُرْ رَ)
تثنیۀ طره. دو خط پشت خر و گاو دشتی که بر دو شانه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شهر و بندر صقلیه (سیسیل) در ساحل شرقی که اغلب اوقات از آتشفشان ’اتنا’ خراب و ویران میگردد، سکنه 245700 تن است، محصول آنجا پوست حیوانات، انواع میوه و شراب و روغن نباتی است
لغت نامه دهخدا
(قُ تُ)
موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ رَ)
بامداد و شبانگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَرْ رَ)
دو تپۀ سیاه است در سمت چپ راه توز (وو) به سمیرا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اناء کربان، آوند نزدیک به پری رسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
به لغت هندی مزارع و زراعت کننده را گویند. (برهان) (انجمن آرا). مصحح برهان نوشته که کرسان لفظ هندی بمعنی کشاورز است که آن را کسان نیز گویند و آن مرادف و مشتق است از لفظ سنسکریت که کرشمان باشد بمعنی خداوند زراعت چه کرش بمعنی زراعت و کشتگاری آمده و مان بمعنی خداوند است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
اسمی است که در کتاب دوم پادشاهان (18:17) دلالت بر رئیس لشکر می نمود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کراز، بمعنی کوزه و شیشۀ سرتنگ. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کراز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / کَرْ را تَ)
عنکبوت. کارتن. کارتنه. دیوپا. کارتنگ. کره تن. کروتنه. کراتین. (فرهنگ فارسی معین) :
مگس را پرده کی برگیرد آنگه
که اندر پردۀ کراتن افتاد.
قوامی رازی (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به کراتین، عنکبوت و کارتنه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان دهدز شهرستان اهواز. کوهستانی و معتدل است و از چشمه و قنات مشروب می شود. 139 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بمعنی عزم همت باشد، یعنی امور عالیه مادام که به نهایت نرسیده باشد به نظر او درنیاید. (برهان) (آنندراج) ، کار مهم معوق و انجام نایافته. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ظرفی باشد مدور و صندوق مانند که از گل یااز چوب سازند و نان و حلوا و میوه و امثال آن در آن گذارند. (برهان) (جهانگیری). کارسان. چاشدان. (جهانگیری) (انجمن آرا). چاشکدان. (انجمن آرا) :
نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب
نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو.
نزاری.
ببیند سال قحط سخت درویش و توانگر را
هم از گندم تهی کندوک و هم خالی ز نان کرسان.
نزاری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کراع، بمعنی پشتۀ دراز و بیرون آمده از زمین سنگلاخ سوخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
نام جائی است، مواصلت کردن: سیدهادی با قصبه آمد و پدر من او را ارتباط کرد... و او را فرزندان و ذیل و عقب پدید آمد. (تاریخ بیهق) ، ربط بکسی دادن بدوستی: جدّمرا... از نیسابور بلطایف و کرامات بسیار با بیهق آورد و او را بمساعی خوب ارتباط فرمود و میان ایشان مکاتبات است در اخوانیات. (تاریخ بیهق) ، ارتباط فرس، معین کردن اسب بر رباط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
مکان و مأوای خروسان و آن به منزلۀ آشیانه مرغان دیگر را بود. (آنندراج). جای باش مرغان. (ناظم الاطباء) :
که یارب خروسان بیچاره را
ز کرتانه ها گشته آواره را.
سیدحسن عطار (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کراتن
تصویر کراتن
عنکبوت: (مگس را پرده کی بر گیرد آنگه که اندر پرده کراتن افتاد) (قوامی رازی)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاروانک چکرنه در برخی از واژه نامه ها (کبک) امده کبک، پرنده ایست از راسته پا بلندان که در حدود 12 گونه آن در سراسر کره زمین میزیند. این پرنده دارا جثه ای متوسط (باندازه یک سار) است و رنگ پر هایش زرد مخلوط با خرمایی و خاکستر یست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریان
تصویر کریان
چرتی خواب آلوده، دونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردان
تصویر کردان
پارسی تازی گشته گردان ک افسار افسار، پاسخ راست در خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
هندی کشاورز ظرفی مدور و صندوق مانند که از گل یا چوب سازند و نان و حلوا و میوه و مانند آن در آن نهند: (ببند سال قحط سخت درویش و توانگر را هم از گندم تهی کندوک (کندوی) و هم خالی زنان کرسان)، (نزاری) کشاورز فلاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرعان
تصویر کرعان
خار پوست دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتران
تصویر کتران
صمغ سرو کوهی صمغ ابهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرتان
تصویر قرتان
بام وشام بامدادوشبانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرتان
تصویر ضرتان
دو انباغ انباغان، جمع ضره،، دو سنگ آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپان
تصویر کرپان
((کَ))
در اصطلاح زرتشتیان، کسی که گوش دارد ولی کلام حق را نمی شنود، کسانی که پیام زردشت را نمی شنیدند و نمی پذیرفتند
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
ظرفی مدور و صندوق مانند که از گل یا چوب سازند و نان و حلوا و میوه و مانند آن در آن نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتران
تصویر کتران
((کَ))
قطران، روغنی است سیاه که از درخت عرعر یا درخت صنوبر می گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کردان
تصویر کردان
اکراد
فرهنگ واژه فارسی سره