جدول جو
جدول جو

معنی کرب - جستجوی لغت در جدول جو

کرب
غم، غصه، اندوه، مشقت
تصویری از کرب
تصویر کرب
فرهنگ فارسی عمید
کرب
(کَ رَ)
غم. اندوه. اضطراب و وحشت. کرب:
جهان به کام تو باد و فلک مطیع تو باد
موافق از تو به راحت عدو ز تو به کرب.
فرخی.
به هیچ چیز نباشند عاشقان خرسند
نه شان به هجر شکیب و نه شان به وصل طرب
به روز هجر بودشان ز بهر وصل خروش
به روز وصل بودشان ز بیم هجر کرب.
قطران.
پند گیر از شعر حجت وز پس ایشان مرو
تا نمانی عمرهای بیکران اندر کرب.
ناصرخسرو.
هر طرب را برابرست کرب
هر یمین را مقابل است یسار.
خاقانی.
جملگان بر بامها بودند شب
که پدید آمد ز بالا آن کرب.
مولوی.
لیک چون آمیخت با خاک کرب
کی دهند این زیر و آن بم آن طرب.
مولوی.
آن سگی می مرد و گریان آن عرب
اشک می بارید و می گفت از کرب.
مولوی.
گر تو شش سلّه کشیدی تا بشب
من کشیدم بیست سلّه بی کرب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
کرب
(کَرَ)
زیر شاخ خرما. (مهذب الاسماء). بیخ شاخ خرما ستبر و پهن ملصق به تنه. (منتهی الارب). بیخ ستبر و پهن شاخۀ خرما که چسبیده به تنه درخت باشد. (ناظم الاطباء). بیخ شاخ ستبر پهن خرما که با آن بریده شود. واحدش کربه است. (از اقرب الموارد) ، رسن که به دستۀ دلو بندند تا رسن کلان نپوسد و تباه نگردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رسن که دو سه تو کنند و بر سر دول بندند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
کرب
(کَ)
اندوه دم گیر. ج، کروب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندوه که نفس بازگیرد. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). اندوهی که خبه کند. (ترجمان جرجانی ص 81). اندوه خفه کننده. (دهار)، اضطراب و اندوه باشد. (از برهان). اضطراب و وحشت و اندوه. (ناظم الاطباء). غم. انده. گرم. (یادداشت مؤلف). تاسه. (مهذب الاسماء). تلواسه. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری) منش گشتن و کرب آرد و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
قسم تو بادا ز جهان خرمی
قسم بداندیش تو کرب و حزن.
فرخی.
هرکه بر او سایه فکند آن درخت
رست ز تیمار و ز کرب و حزن.
فرخی.
من چو آدم بودم اول حبس و کرب
پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
کرب
(کَ)
یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلهای شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلهاست. کرف. کرکو. تلین. ککم. کیکم. چیت. که پلت. افرای صحرایی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کرب
(تَ)
دشوار و سخت گردیدن غم برکسی و اندوهگین کردن او را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بی آرام کردن اندوه کسی را. (غیاث اللغات). اندوهگین کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ترجمان جرجانی). غمگین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، دشوار آمدن کار بر کسی. (از اقرب الموارد) ، کرب بستن دلو را. (منتهی الارب). رسن بستن به دستۀ دول. (ناظم الاطباء) ، تافتن ریسمان را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تافتن. (منتهی الارب) ، تنگ گردانیدن بند بر بندی. (منتهی الارب) (از تاج المصادر بیهقی). تنگ گردانیدن قید و بند را بر بندی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن وشیار کردن زمین را جهت کشت. کراب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کراب شود، گرفتن بیخ ستبر و پهن نخل را. (از اقرب الموارد)
سپری و بریده شدن رسن دلو کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریدن کرب دلو کسی و آن ریسمان دلو است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرب
(کُ)
نزدیک و مانند و مقدار. یقال:هذا ابل ماءه او کربها، ای نحوها و قربها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کرب
(کُ رَ)
جمع واژۀ کربه، بمعنی حزن که نفس بازگیرد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کرب
غم و غصه
تصویری از کرب
تصویر کرب
فرهنگ لغت هوشیار
کرب
((کَ))
اضطراب، وحشت، اندوه، جمع کروب
تصویری از کرب
تصویر کرب
فرهنگ فارسی معین
کرب
اندوه، حزن، دلگیری، غم، کربت، محنت،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کرب
استخوان کوچک و چهارگوش مفاصل گوسفند، قاب، استخوان کشکک.، تکه ای از چوب که با ضربت تبر از تنه جدا شود، ظرف سر شیر، کاسه.، نوعی از ادوات کوبه ای که از چوب ساخته می شودنوع نواختن کرب.، یکی از گونه های درخت افرا که در جنگل های شمال ایران فراوان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کربش
تصویر کربش
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کربت
تصویر کربت
حزن، غم، اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کربز
تصویر کربز
خیار دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کربن
تصویر کربن
عنصر غیرفلزی جامد که در طبیعت به حالت های مختلف مانند الماس، گرافیت، دوده، زغال و کک یافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
رستنی و گیاهی که آن را خورند و به عربی حلف گویند. (برهان) (آنندراج). گیاهی مأکول. (ناظم الاطباء) ، نی بوریا. (فرهنگ فارسی معین). در فهرست مخزن الادویه آمده ’کربه به فارسی نباتی است که آن را به عربی حلفا نامند’. ظاهراً به این معنی مصحف کرته است. در منتهی الارب آمده ’حلفاء کحمراء و حلف محرکه گیاه دوخ’ و دوخ علفی است پهن و بلند که از آن حصیر بافند و ’کرته اسم اسل است به فارسی و آن نباتی است آجامی که از آن حصیر سازند’. (فهرست مخزن الادویه) (حاشیۀ برهان چ معین)
دکان. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کلبه. کربق. (فرهنگ فارسی معین) :
هم از بامدادان در کربه بست
به از سود و سرمایه دادن ز دست.
سعدی (از فرهنگ سروری).
رجوع به کلبه، کربج و کربق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
جای رفتن آب در وادی و آب راهۀ آن. ج، کراب، و فی المثل:الکراب علی البقر و یقال الکلاب علی البقر، یضرب فی تخلیه المرء و صناعته و معناه خل المرء و صناعته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به کراب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ)
مرغی است که آن را سبزک می گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کلاغ سبز. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سبزک شود، بمعنی وزغه و چلپاسه هم آمده است. (برهان) (آنندراج). چلپاسۀ زهردار. سام ابرص. (ناظم الاطباء). رجوع به چلپاسه، کرباسو و کرباسه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ بَ)
چوب خانه که در آن سر ستون خانه درکنند. (منتهی الارب). مغاکچه ای که سر ستون خانه در آن است. ج، کرب. (از اقرب الموارد). مغاکچه ای که در سرچوب دیرک خانه است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
لقب محمود بن سلیمان قاضی بلخ است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
اندوه دم گیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج، کرب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
کربه. اندوه دم گیر. (فرهنگ فارسی معین) (از بحر الجواهر). حزن. اندوه. دلگیری. (ناظم الاطباء) : اگر امروز سد این ثلمت و کشف این کربت نکنیم فردا... ما را از انقیاد و تتبع او چاره نباشد. (مرزبان نامه از فرهنگ فارسی معین). و از کربت جورش راه غربت گرفتند. (گلستان). رجوع به کربه و کرب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ پِ)
دهی است از دهستان نشتا در شهرستان شهسوار. کوهستانی، سردسیر و سکنۀ آن 150 تن است. شغل اهالی آنجا گله داری است و در زمستان برای تعلیف به حدود دینارسرا و سیاه مشته می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کربه
تصویر کربه
اندوه کشنده گلو گیر خانه کوچک کلبه، حجره دکان. سبزک کلاغ سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربق
تصویر کربق
پارسی تازی گشته کربه کلبه یاخته (حجره) خانه کوچک کلبه، حجره دکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربز
تصویر کربز
خیار دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربس
تصویر کربس
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربش
تصویر کربش
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربل
تصویر کربل
خار باله از ماهیان، بر گبوی کوهستانی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از عناصر شیمیائی است که بطور فراوان در اکثر ترکیبات آلی و معدنی وجود دارد و خالص هم در طبیعت یافت می شود، جز اعظم ترکیب چوب و زغال سنگ و نفت از کربن است و قسمت اعظم بدن موجودات زنده از ترکیبات کربنی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربت
تصویر کربت
مشقت، حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربت
تصویر کربت
((کُ بَ))
اندوه، جمع کرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کربن
تصویر کربن
((کَ بُ))
عنصری است با علامت شیمیایی C، جامد و سیاه رنگ و متبلور و بی شکل که به صورت الماس و گرافیت و زغال در طبیعت یافت می شود. الماس خالص ترین انواع کربن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کربق
تصویر کربق
((کُ بَ))
کلبه، حجره، دکان
فرهنگ فارسی معین