زیر شاخ خرما. (مهذب الاسماء). بیخ شاخ خرما ستبر و پهن ملصق به تنه. (منتهی الارب). بیخ ستبر و پهن شاخۀ خرما که چسبیده به تنه درخت باشد. (ناظم الاطباء). بیخ شاخ ستبر پهن خرما که با آن بریده شود. واحدش کَرَبه است. (از اقرب الموارد) ، رسن که به دستۀ دلو بندند تا رسن کلان نپوسد و تباه نگردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رسن که دو سه تو کنند و بر سر دول بندند. (مهذب الاسماء)
غم. اندوه. اضطراب و وحشت. کَرب: جهان به کام تو باد و فلک مطیع تو باد موافق از تو به راحت عدو ز تو به کرب. فرخی. به هیچ چیز نباشند عاشقان خرسند نه شان به هجر شکیب و نه شان به وصل طرب به روز هجر بودشان ز بهر وصل خروش به روز وصل بودشان ز بیم هجر کرب. قطران. پند گیر از شعر حجت وز پس ایشان مرو تا نمانی عمرهای بیکران اندر کرب. ناصرخسرو. هر طرب را برابرست کرب هر یمین را مقابل است یسار. خاقانی. جملگان بر بامها بودند شب که پدید آمد ز بالا آن کرب. مولوی. لیک چون آمیخت با خاک کرب کی دهند این زیر و آن بم آن طرب. مولوی. آن سگی می مرد و گریان آن عرب اشک می بارید و می گفت از کرب. مولوی. گر تو شش سلّه کشیدی تا بشب من کشیدم بیست سلّه بی کرب. مولوی
اندوه دم گیر. ج، کُروب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندوه که نفس بازگیرد. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). اندوهی که خبه کند. (ترجمان جرجانی ص 81). اندوه خفه کننده. (دهار)، اضطراب و اندوه باشد. (از برهان). اضطراب و وحشت و اندوه. (ناظم الاطباء). غم. انده. گُرم. (یادداشت مؤلف). تاسه. (مهذب الاسماء). تلواسه. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد (شراب انگوری) منش گشتن و کرب آرد و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). قسم تو بادا ز جهان خرمی قسم بداندیش تو کرب و حزن. فرخی. هرکه بر او سایه فکند آن درخت رست ز تیمار و ز کرب و حزن. فرخی. من چو آدم بودم اول حبس و کرب پر شد اکنون نسل جانم شرق و غرب. مولوی
یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلهای شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلهاست. کرف. کرکو. تلین. ککم. کیکم. چیت. که پلت. افرای صحرایی. (فرهنگ فارسی معین)