جدول جو
جدول جو

معنی کراو - جستجوی لغت در جدول جو

کراو
(کُ)
کراوه. جامۀ کهنه و پاره پاره را گویند. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از براو
تصویر براو
(پسرانه)
زمینی که بوسیله چشمه یا رودخانه آبیاری شود (نگارش کردی: بهراو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کراع
تصویر کراع
گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، فسیله، نسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراش
تصویر کراش
کراشیدن، پریشانی، آشفتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرات
تصویر کرات
کره ها، گوی ها، در علم نجوم سیاره ها، جمع واژۀ کره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراک
تصویر کراک
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سلویٰ، بدبده، کرک، سمان، سمانه، ورتیج، وشم برای مثال سراینده سار و چکاوک ز سرو / چمان بر چمن ها کراک و تذرو (اسدی - لغت نامه - کراک)
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد، دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کران
تصویر کران
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کورنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرار
تصویر کرار
چوب زیر در، آستانۀ در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراه
تصویر کراه
کناره، کران، کرانه، نهایت
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
چرخ روغن گیری را گویند. (برهان) (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
اجرت، مزد، کرایه، کرایه دادن، ستور و جز آنرا بمزد دادن، مزد مستاجر کرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراع
تصویر کراع
پاچه گاو و گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاو
تصویر کلاو
غوک وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراب
تصویر کراب
بار بستن بار کردن بار نهادن بر ستور بار بستن بر ستور: (جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل) (لامعی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرات
تصویر کرات
جمع کره، کره ها، گویها
فرهنگ لغت هوشیار
تره گندنا تره باشد چون خنجر ز سهم هیبت شمشیر شاه و خنجر مرگ مخالفانش نیارند گندنا دیدن (امیر معزی) زبوده پراسه باقسام تره اطلاق شود، گونه ای تره وحشی که دارا بویی تند شبیه سیر میباشد کرات کوچوک پراسه. یا کرات ابو شوشه. یا کرات اسپانیا. گونه ای پیاز که بدان پیاز کوهی گویند. یا کرات رومی. گونه ای تره که بدان تره فرنگی گویند. یا کرات نبطی. گونه ای تره که خود رو است و بان تره خاور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراخ
تصویر کراخ
بانگ و فریاد ماکیان بهنگام تخم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرار
تصویر کرار
بازگردنده، حمله کننده در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تنگ کوزه سر تنگ باژن نخزار نهاز قچقار که خرجینه شبان بر دارد. شیشه و کوزه سر تنگ که مسافر ان با خود برند: (با نعمتی تمام بدر گاهت آمدم امروز با کراز و چوبی همی روم) (فاخری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراش
تصویر کراش
آشفتگی، سرگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کران
تصویر کران
طرف، لب، لبه، حاشیه، جانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراک
تصویر کراک
کرک، بلدر چین: (چنان اندیشد او از دشمن خویش که باز تیز چنگال از کراکا) (دقیقی رودکی) توضیح: در فرهنگها بمعنی عکه (کشکرک) و نیز دم جنبانک آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراگ
تصویر کراگ
فرانسوی کمر زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
بخشنده، جمع کریم، نواخن ها بزرگواری ها ورچ ها، جمع کریم بزرگوار ان بلند همتان: (او چو ذوق راستی دید از کرام بی تکبر راستی را شد غلام) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراه
تصویر کراه
نهایت، کران
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه ای که از درخت بریده باشند، بخشی از مزرعه که کنار های آنرا بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبز کارند یا زراعت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
کرب، کی کف، یکی از گونه های افرا که بنام افرای ماهون نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
آنچه دارا کرم باشد کرمدار کرم خورده: میوه کرمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براو
تصویر براو
علیه کسی، بزیان کسی، بزبان کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردو
تصویر کردو
((کَ))
شاخه ای که از درخت بریده باشند، بخشی از مزرعه که کنارهای آن را بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبزی کارند یا زراعت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراه
تصویر کراه
((کَ))
نهایت، کرانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرمو
تصویر کرمو
((کِ))
کرم دار، کرم خورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کران
تصویر کران
((کَ))
طرف، کنار، حاشیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کران
تصویر کران
افق، حد
فرهنگ واژه فارسی سره