جدول جو
جدول جو

معنی کراراً - جستجوی لغت در جدول جو

کراراً(رَ /رِ نِ / نَ دَ)
باربار. چندین بار. (ناظم الاطباء). بتکرار. بکرات. مکرراً. (فرهنگ فارسی معین). به دفعات
لغت نامه دهخدا
کراراً((کِ رَ نْ))
مکرراً، به تکرار، به کرامت
تصویری از کراراً
تصویر کراراً
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراراد
تصویر فراراد
(پسرانه)
مرکب از فرا (بالاتر) + راد (بخشنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کراخان
تصویر کراخان
(پسرانه)
نام پسر بزرگ افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارران
تصویر کارران
کارگزار، پیشکار، وکیل
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ باریک و بلندی که با گره مخصوصی به دور یقۀ پیراهن بسته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
جمع واژۀ کرامت. (یادداشت مؤلف). چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد. کرامتها. (ناظم الاطباء) :
عشق چو در پرده کرامات شد
چون بدرآمدبه خرابات شد.
نظامی.
از مرگ براهیم که علامۀ دین بود
دردا که علامات کرامات نگون شد.
خاقانی.
یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور. (گلستان).
زاهد چو کرامات بت عارض او دید
از خانه میان بسته بزنار برآمد.
سعدی.
شرممان باد ز پشمینۀ آلودۀ خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم.
حافظ.
، اشیاء نفیس. (فرهنگ فارسی معین) : فرمودیم تا رسول خلیفه را پیش آرند تا آنچه منشور و خلعت و کرامات و نعوت آورده است خبر آن بهر جای رسد. (تاریخ بیهقی). پس از رسیدن ما به نیشابور رسول خلیفه در رسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات. (تاریخ بیهقی). اما رسول چون به نشابور آمد با دو خادم دو خلعت و کرامات و لوا و عهد آوردند هفتصدهزار درم در کار ایشان بشد. (تاریخ بیهقی). رسول خلیفه القادرباللّه رضی اﷲعنه به بیهق رسید و با وی آن کرامات است که خلق یادندارند هیچ پادشاهی را مانند آن. (تاریخ بیهقی) ، نوازشها. نواختها. (فرهنگ فارسی معین) : و امیر نیز این شهر را دوستتر گیرد که این کرامات وی را در شهر ما حاصل نبود. (تاریخ بیهقی). کسری گفت: ای بزرجمهر! چه ماند از کرامات و مراتب که آنرا نه از حسن رای ما بیافتی. (تاریخ بیهقی). با وی خادمی است از خویش خدم خلیفه کرامات به دست وی است. (تاریخ بیهقی). پادشاه اهل فضل و مروت را بر اطلاق به کرامات مخصوص نگرداند. (کلیله و دمنه). به معالجۀ مجروحان آن لشکر و مواساه خستگان و مراعات اسیران و بذل انواع کرامات و تشریفات و تخصیص هر یک به عطایا و صلات آثار کرم و انوار شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227) ، جوانمردیها، بزرگیها. (فرهنگ فارسی معین).
- ارباب کرامات، کسانی که از آنها کرامت صدور می یابد. (ناظم الاطباء). رجوع به کرامت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آرارات. جبال (آتشفشانی) به ارمنستان، که طبق روایت کتاب مقدس کشتی نوح آنجا مستقر شد. جودی. اراراط. در قاموس کتاب مقدس آمده: اراراط (ملعون) مقاطعه ایست در مرکز ارمنستان که مابین رود ارس و دریای وان و ارومیه واقع است (کتاب دوم پادشاهان 19:37، کتاب اشعیا 37:38). گاهی این لفظ بر تمام آن مملکت اطلاق شده (کتاب ارمیا 51:27) و موافق روایات کشتی نوح بر این کوه قرار گرفت. این کوه بلند را ارامنه مسیس و ترکان اگریداغ یعنی سراشیب و ایرانیان کوه نوح و اروپائیان غالباً اراراط و اعراب جودی نامند. و آن صاحب دوقله است که یکی مقدار چهارهزار قدم از دیگری بلندترو بسلسلۀ کوههائی که بطرف شمال مغربی و مغرب ممتدند می پیوندد و همیشه این کوه عظیم دارای رتبۀ عالی بوده دائماً بر قله اش برف نمودار است و 17000 قدم از سطح دریا مرتفع و از جمله آتشفشانهائی است که انفجارآخری وی بسال 1840 میلادی بوده - انتهی. هرودت مورخ یونانی مردم ارارات را الارد نوشته است. (ایران باستان ص 36 و 2269). و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
نام کوههای آتش فشان آذربایجان که بگفتۀ توریه کشتی نوح بر یکی از قله های آن قرار گرفت، و کوه جودی و اگری داغ و آغری داغ جبل نوح و مسیس و مازیک از نامهای این کوه است، و آن را آراراط نیز نویسند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام محلی از توابع آمل مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 113 بخش انگلیسی و ص 153 ترجمه آن)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرار و قراره. رجوع به همین مدخل ها شود، خوراکها و علوفه های سپاهیان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
وکیل، (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء)، وزیر و پیشکار و وکیل، (آنندراج)، کارگزار و پیشکار، (ناظم الاطباء)، مصلحت گذار، (شعوری ج 2 ص 351) :
یکی کارران بود سلطان را
مسلم مر او راست دیوان را،
میرنظمی (از شعوری)،
، عامل و دلال، حاذق و دانای کار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهری از ایتالیا (توسکان) نزدیک مدیترانه، سکنه 5000 تن، سنگهای مرمر سفیدش معروفیت تام دارد
لغت نامه دهخدا
نام سه تن از نقاشان ایتالیائی متولد در ’بولونی’: لوئی (1555- 1619)، اوگوستن (1557- 1602)، انیبال که کثیرالاولاد و دالان ’فارنز’ را نقاشی کرد
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ)
نام شهری. (ناظم الاطباء). نام شهری است در ساحل خلیج فارس. (از فهرست شاهنامۀ ولف) :
ز شهر کجاران به دریای پارس
چو گوید ز بالا و پهنای پارس
یکی شهر بدتنگ و مردم بسی
ز کوشش بدی خوردن هر کسی.
فردوسی.
ز شهر کجاران برآمد نفیر
برفتند با نیزه و تیغ و تیر.
فردوسی.
بنزدیک او مردم انبوه شد
ز شهر کجاران سوی کوه شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
چوب زیرین در. چوب آستانۀ در. کرار، زمینی که برای زراعت آماده ساخته و اطراف آن را بلند کرده باشند. (ناظم الاطباء). کرار. رجوع به کرار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ / کِ دَ)
بسیار وقت و زمان بسیار، مکرراً و چندین بار. (ناظم الاطباء). بدفعات، بمقدار بسیار
لغت نامه دهخدا
(کْرا / کِ)
دستمال گردن. (یادداشت مؤلف). پارچۀ سبک و لطیف دو تو کرده که حلقه کنند و بطرزی خاص به دور گردن یا به یقۀ پیراهن گره بندند و دو سر آن را فروآویزند از پیش سینه و روی پیراهن:
حال فارغ گشته از هر دغدغه
تنگتر بسته کراوات و یقه.
ملک الشعرای بهار (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ شُدَ)
بارها. به کرات عدیده. چندین بار. (یادداشت مؤلف). بارها. کراراً. مکرراً. (ناظم الاطباء). رجوع به مرار و مره شود
لغت نامه دهخدا
در کنار گرفتن: دست بگشاد و کنار انش گرفت همچو عشق اندر دل و جانش گرفت. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کرامت، چیزهای عجیب و خارق عادت که از بعضی مردمان بزرگ گاه گاه صدور یابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراریس
تصویر کراریس
جمع کراسه، از ریشه پارسی کراسه ها کراسک ها
فرهنگ لغت هوشیار
دستمال گردن، پارچه سبک و لطیف، دو تو کرده که حلقه کنند و بطرزی خاص بدور گردن یا به یقه پیراهن گره زنند و دو سر آنرا آویزان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرورات
تصویر کرورات
جمع کرور، پانصد ها، هزار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرارات
تصویر قرارات
خوراک سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکرارات
تصویر تکرارات
جمع تکرار
فرهنگ لغت هوشیار
چندین بار، مکرراً، بکرات، باربار، از ساخته های فارسی گویان به کرت ها مکررا بتکرار بکرات: (کرارا تجربه کرده ایم. {توضیح: باین معنی در کتب معتبر عرب نیامده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارران
تصویر کارران
دانای کار، مطلع، کارگزار، پیشکار، دلال
فرهنگ فارسی معین
((کِ))
پارچه ای باریک و بلند که مردان به یقه پیراهن گره زنند و از جلو سینه آویزان کنند، فکل
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
جمع کرامه. کارهای عجیب و خارق العاده که از بعضی اولیاء و صالحان دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکرراً
تصویر مکرراً
((مُ کَ رَّ رَ نْ))
بارها، به تکرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهاراً
تصویر جهاراً
((جِ رَ))
آشکارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکراماً
تصویر اکراماً
بزرگ منشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
بارها، به دفعات، به کرات، مکرراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کریسپی، فراق
دیکشنری اردو به فارسی