جدول جو
جدول جو

معنی مکرراً

مکرراً((مُ کَ رَّ رَ نْ))
بارها، به تکرار
تصویری از مکرراً
تصویر مکرراً
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مکرراً

مکرراً

مکرراً
بارها. به کرات. به دفعات: مکرراً عرایض مشتمل بر شکایات به پایۀ سریراعلی می فرستادند. (عالم آرای عباسی). و رجوع به مکرر شود
لغت نامه دهخدا

مکرماً

مکرماً
باتکریم. بااحترام. به عزت: صواب آن است که عزیزاً و مکرماً بدان قلعت مقیم می باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 9). معتصم گفت حاجبی را بخوانید، بخواندند بیامد گفت به خانه افشین رو با مرکب خاص ما و بودلف قاسم عجلی را برنشان و به سرای بوعبداﷲ باز بر عزیزاً مکرماً. (تاریخ بیهقی چ ا دیب ص 174). تا ترا به شام فرستم بی بند عزیزاً مکرماً آنگاه او داند که چه باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 186). و رجوع به مکرم شود
لغت نامه دهخدا

مکرهاً

مکرهاً
به اکراه. کرهاً. باکراهت: مکرهاً لابطلا، در پیش رفت و گفت مرا شبان به نزدیک تو فرستاد. (مرزبان نامه). و رجوع به مُکرَه شود
لغت نامه دهخدا

مکررا

مکررا
بارها، به دفعات، بکرات، بار ها، به کرت ها، بتکرار، بار ها
مکررا
فرهنگ لغت هوشیار