لالکی. (فرهنگ فارسی معین). درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است: گشته زمین او بخیل آب اندرو مانده قلیل آورده بر روی نخیل اینک کرات اینک رغل. لامعی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به لالکی شود
لالکی. (فرهنگ فارسی معین). درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است: گشته زمین او بخیل آب اندرو مانده قلیل آورده بر روی نخیل اینک کرات اینک رغل. لامعی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به لالکی شود
جمع واژۀ کرّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مکرراً و چندین بار. (ناظم الاطباء). رجوع به کره شود. - به کرات، باربار و دفعه های بسیار و پی درپی. (ناظم الاطباء). - کرات مرات، به کرات. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب به کرات شود
جَمعِ واژۀ کَرّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مکرراً و چندین بار. (ناظم الاطباء). رجوع به کره شود. - به کرات، باربار و دفعه های بسیار و پی درپی. (ناظم الاطباء). - کرات مرات، به کرات. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب به کرات شود
عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تننده، تنندو، برای مثال همی بستد سنان من روان ها همچو بویحیی / همی برشد کمیت من به تاری همچو کراتن (فرقدی - لغتنامه - سنان)
عَنکَبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند تارتَن، تارتَنَک، کاربافَک، کارتَن، کارتَنَک، شیرمَگَس، مَگَس گیر، تَنَنده، تَنَندو، برای مِثال همی بستد سنان من روان ها همچو بویحیی / همی برشد کمیت من به تاری همچو کراتن (فرقدی - لغتنامه - سنان)
جمع واژۀ سکره. (دهار). بی شعوری. بیهوشیها و تکلیفی که بوقت مرگ باشد. (آنندراج) (غیاث) : یکی از سکرات ملک آن است که همیشه جانیان را بجمال رضا آراسته دارد. (کلیله و دمنه). یک دو آواز برآید ز چراغ وقت مردن که بود در سکرات. خاقانی
جَمعِ واژۀ سکره. (دهار). بی شعوری. بیهوشیها و تکلیفی که بوقت مرگ باشد. (آنندراج) (غیاث) : یکی از سکرات ملک آن است که همیشه جانیان را بجمال رضا آراسته دارد. (کلیله و دمنه). یک دو آواز برآید ز چراغ وقت مردن که بود در سکرات. خاقانی
عنکبوت. کارتن. کارتنه. دیوپا. کارتنگ. کره تن. کروتنه. کراتین. (فرهنگ فارسی معین) : مگس را پرده کی برگیرد آنگه که اندر پردۀ کراتن افتاد. قوامی رازی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کراتین، عنکبوت و کارتنه شود
عنکبوت. کارتن. کارتنه. دیوپا. کارتنگ. کره تن. کروتنه. کراتین. (فرهنگ فارسی معین) : مگس را پرده کی برگیرد آنگه که اندر پردۀ کراتن افتاد. قوامی رازی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کراتین، عنکبوت و کارتنه شود