جدول جو
جدول جو

معنی کرا - جستجوی لغت در جدول جو

کرا
(دخترانه)
نام همسر مولانا جلال الدین بلخی
تصویری از کرا
تصویر کرا
فرهنگ نامهای ایرانی
کرا
مخفّف واژه های کدام کس را، چه کس را، هر که را، هر کس را
کرایه
کرای چیزی (کاری) را کردن: به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
تصویری از کرا
تصویر کرا
فرهنگ فارسی عمید
کرا
(زَ)
کلمه ای است مرکب از که و را. (ناظم الاطباء). مخفف و مختصر هرکراست. (آنندراج). به معنی هرکه را و هر کس را. (فرهنگ فارسی معین) :
کرا پشتی کند گردون چه باید پشتی لشکر
چه باید یاری مردم کرا دولت بود یاور.
قطران (از آنندراج).
کرا خرما نسازد خار سازد
کرا منبر نسازد دار سازد.
(المعجم) (از فرهنگ فارسی معین).
، بطریق استفهام بمعنی کدام کس را باشد چنانکه هرگاه گویند:کرا میگوئی ؟ مراد آن باشد که کدام کس را می گویی ؟ (برهان). ادات استفهام در حالت مفعولی (مفعول صریح). (فرهنگ فارسی معین). چه کس را. کدام کس را. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کرا
(کِ)
کرایه و اجرت نشستن در خانه و دکان و جز آن. (ناظم الاطباء). در عربی کرایه را گویند که اجرت نشستن در خانه و د کان کسی باشد. (برهان)، اجرت بار کردن شتر و استر و خر و اسب و مانند آنها. (ناظم الاطباء). اجرت بار کردن شتر و الاغ و امثال آن باشد. (از برهان) : و آنچه آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت به سی دینار هم این وزیر (ابوالفتح علی بن احمد وزیر ملک اهواز) بفرمود تا بدو دادند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی صص 115- 116). عربی گفت من ترا به بصره برم و با من هیچ نبود که به کرا دهم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 107). پس اشتری به یک دینار و نیم کرا گرفتم و از این شهر روانه شدم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 81). رجوع به کراء، کرای و کرایه شود
لغت نامه دهخدا
کرا
((کِ))
مزد، کرایه
تصویری از کرا
تصویر کرا
فرهنگ فارسی معین
کرا
پرنده ای شبیه لک لک که در مسیر آب پرواز کند و شب ها صدایی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرار
تصویر کرار
چوب زیر در، آستانۀ در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرار
تصویر کرار
از القاب علی بن ابی طالب (ع)، ساقی کوثر، اسداللّٰه، شیر خدا
بازگردنده
سخت حمله کننده در جنگ، بسیار حمله کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراد
تصویر کراد
جامۀ کهنه و پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرات
تصویر کرات
کره ها، گوی ها، در علم نجوم سیاره ها، جمع واژۀ کره
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
مزد مستأجر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مزد و اجرت مستأجر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَقْ یَ)
کرایه دادن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکاراه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مکاراه، کرا و کرایه دادن شود
لغت نامه دهخدا
(رَک ک)
بار کردن ناقه را. (از منتهی الارب). بار بستن بر ستور. (فرهنگ فارسی معین). کرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) :
جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب
آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل.
لامعی (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به کرب شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کرّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کر شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْرا)
کس. ما بالدّار کراب ٌ، نیست در خانه کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کربه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به کربه شود، جمع واژۀ کربه. (ناظم الاطباء). رجوع به کربه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لالکی. (فرهنگ فارسی معین). درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است:
گشته زمین او بخیل آب اندرو مانده قلیل
آورده بر روی نخیل اینک کرات اینک رغل.
لامعی (از فرهنگ فارسی معین).
رجوع به لالکی شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
جمع واژۀ کرّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مکرراً و چندین بار. (ناظم الاطباء). رجوع به کره شود.
- به کرات، باربار و دفعه های بسیار و پی درپی. (ناظم الاطباء).
- کرات مرات، به کرات. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب به کرات شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کره. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کره ها. گویها. (ناظم الاطباء). رجوع به کره شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را)
کرّاث. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کراث شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
چوب زیرین در خانه باشد که چوب آستان است. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی که بجهت سبزی کاشتنی و غیر آن مستعد کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. (از آنندراج). کرد و زمینی که برای کشتکاری آماده ساخته و کناره های آن را بلند کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نزدیک شدن با هم. (از منتهی الارب). مقاربه. (از اقرب الموارد) ، مکاربه. رجوع به مکاربه شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
برگردنده. (منتهی الارب). بازگردنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازگرداننده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، حمله کننده. (منتهی الارب). بتکرار حمله برنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : داعیه ای که هر یارب که او در صمیم سحرگاهی بر درگاه الهی کند به لشکری جرار و سپاهی کرار کار کند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین) ، مهربانی نماینده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کراب
تصویر کراب
بار بستن بار کردن بار نهادن بر ستور بار بستن بر ستور: (جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل) (لامعی)
فرهنگ لغت هوشیار
اجرت، مزد، کرایه، کرایه دادن، ستور و جز آنرا بمزد دادن، مزد مستاجر کرایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرات
تصویر کرات
جمع کره، کره ها، گویها
فرهنگ لغت هوشیار
تره گندنا تره باشد چون خنجر ز سهم هیبت شمشیر شاه و خنجر مرگ مخالفانش نیارند گندنا دیدن (امیر معزی) زبوده پراسه باقسام تره اطلاق شود، گونه ای تره وحشی که دارا بویی تند شبیه سیر میباشد کرات کوچوک پراسه. یا کرات ابو شوشه. یا کرات اسپانیا. گونه ای پیاز که بدان پیاز کوهی گویند. یا کرات رومی. گونه ای تره که بدان تره فرنگی گویند. یا کرات نبطی. گونه ای تره که خود رو است و بان تره خاور نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراخ
تصویر کراخ
بانگ و فریاد ماکیان بهنگام تخم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرار
تصویر کرار
بازگردنده، حمله کننده در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراب
تصویر کراب
((کِ))
بار بستن بر ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرات
تصویر کرات
((کَ رّ))
جمع کرت، حمله ها، دفعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراخ
تصویر کراخ
((کَ))
بانگ و فریاد ماکیان به هنگام تخم نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کراد
تصویر کراد
((کُ))
جامه کهنه و پاره، کراده، کراره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرار
تصویر کرار
((کَ رّ))
بسیار حمله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرات
تصویر کرات
((کُ))
جمع کره
فرهنگ فارسی معین