مخفّف واژه های کدام کس را، چه کس را، هر که را، هر کس را کرایه کرای چیزی (کاری) را کردن: به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
مخفّفِ واژه های کدام کس را، چه کس را، هر که را، هر کس را کرایه کرای چیزی (کاری) را کردن: به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مِثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
کلمه ای است مرکب از که و را. (ناظم الاطباء). مخفف و مختصر هرکراست. (آنندراج). به معنی هرکه را و هر کس را. (فرهنگ فارسی معین) : کرا پشتی کند گردون چه باید پشتی لشکر چه باید یاری مردم کرا دولت بود یاور. قطران (از آنندراج). کرا خرما نسازد خار سازد کرا منبر نسازد دار سازد. (المعجم) (از فرهنگ فارسی معین). ، بطریق استفهام بمعنی کدام کس را باشد چنانکه هرگاه گویند:کرا میگوئی ؟ مراد آن باشد که کدام کس را می گویی ؟ (برهان). ادات استفهام در حالت مفعولی (مفعول صریح). (فرهنگ فارسی معین). چه کس را. کدام کس را. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
کلمه ای است مرکب از که و را. (ناظم الاطباء). مخفف و مختصر هرکراست. (آنندراج). به معنی هرکه را و هر کس را. (فرهنگ فارسی معین) : کرا پشتی کند گردون چه باید پشتی لشکر چه باید یاری مردم کرا دولت بود یاور. قطران (از آنندراج). کرا خرما نسازد خار سازد کرا منبر نسازد دار سازد. (المعجم) (از فرهنگ فارسی معین). ، بطریق استفهام بمعنی کدام کس را باشد چنانکه هرگاه گویند:کرا میگوئی ؟ مراد آن باشد که کدام کس را می گویی ؟ (برهان). ادات استفهام در حالت مفعولی (مفعول صریح). (فرهنگ فارسی معین). چه کس را. کدام کس را. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
کرایه و اجرت نشستن در خانه و دکان و جز آن. (ناظم الاطباء). در عربی کرایه را گویند که اجرت نشستن در خانه و د کان کسی باشد. (برهان)، اجرت بار کردن شتر و استر و خر و اسب و مانند آنها. (ناظم الاطباء). اجرت بار کردن شتر و الاغ و امثال آن باشد. (از برهان) : و آنچه آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت به سی دینار هم این وزیر (ابوالفتح علی بن احمد وزیر ملک اهواز) بفرمود تا بدو دادند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی صص 115- 116). عربی گفت من ترا به بصره برم و با من هیچ نبود که به کرا دهم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 107). پس اشتری به یک دینار و نیم کرا گرفتم و از این شهر روانه شدم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 81). رجوع به کراء، کرای و کرایه شود
کرایه و اجرت نشستن در خانه و دکان و جز آن. (ناظم الاطباء). در عربی کرایه را گویند که اجرت نشستن در خانه و د کان کسی باشد. (برهان)، اجرت بار کردن شتر و استر و خر و اسب و مانند آنها. (ناظم الاطباء). اجرت بار کردن شتر و الاغ و امثال آن باشد. (از برهان) : و آنچه آن اعرابی کرای شتر بر ما داشت به سی دینار هم این وزیر (ابوالفتح علی بن احمد وزیر ملک اهواز) بفرمود تا بدو دادند. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی صص 115- 116). عربی گفت من ترا به بصره برم و با من هیچ نبود که به کرا دهم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 107). پس اشتری به یک دینار و نیم کرا گرفتم و از این شهر روانه شدم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 81). رجوع به کراء، کرای و کرایه شود
بار کردن ناقه را. (از منتهی الارب). بار بستن بر ستور. (فرهنگ فارسی معین). کرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل. لامعی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرب شود
بار کردن ناقه را. (از منتهی الارب). بار بستن بر ستور. (فرهنگ فارسی معین). کَرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : جایی همی بینم خراب اندر میان او سحاب آتش زده گاه کراب از قوت برق و هطل. لامعی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرب شود
لالکی. (فرهنگ فارسی معین). درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است: گشته زمین او بخیل آب اندرو مانده قلیل آورده بر روی نخیل اینک کرات اینک رغل. لامعی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به لالکی شود
لالکی. (فرهنگ فارسی معین). درختی خاردار که در اراضی مرطوب و پست جنگلهای شمال بسیار است: گشته زمین او بخیل آب اندرو مانده قلیل آورده بر روی نخیل اینک کرات اینک رغل. لامعی (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به لالکی شود
جمع واژۀ کرّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مکرراً و چندین بار. (ناظم الاطباء). رجوع به کره شود. - به کرات، باربار و دفعه های بسیار و پی درپی. (ناظم الاطباء). - کرات مرات، به کرات. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب به کرات شود
جَمعِ واژۀ کَرّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مکرراً و چندین بار. (ناظم الاطباء). رجوع به کره شود. - به کرات، باربار و دفعه های بسیار و پی درپی. (ناظم الاطباء). - کرات مرات، به کرات. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب به کرات شود
چوب زیرین در خانه باشد که چوب آستان است. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی که بجهت سبزی کاشتنی و غیر آن مستعد کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. (از آنندراج). کرد و زمینی که برای کشتکاری آماده ساخته و کناره های آن را بلند کرده باشند. (ناظم الاطباء)
چوب زیرین در خانه باشد که چوب آستان است. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی که بجهت سبزی کاشتنی و غیر آن مستعد کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. (از آنندراج). کرد و زمینی که برای کشتکاری آماده ساخته و کناره های آن را بلند کرده باشند. (ناظم الاطباء)
برگردنده. (منتهی الارب). بازگردنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازگرداننده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، حمله کننده. (منتهی الارب). بتکرار حمله برنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : داعیه ای که هر یارب که او در صمیم سحرگاهی بر درگاه الهی کند به لشکری جرار و سپاهی کرار کار کند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین) ، مهربانی نماینده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
برگردنده. (منتهی الارب). بازگردنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازگرداننده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، حمله کننده. (منتهی الارب). بتکرار حمله برنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : داعیه ای که هر یارب که او در صمیم سحرگاهی بر درگاه الهی کند به لشکری جرار و سپاهی کرار کار کند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین) ، مهربانی نماینده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
تره گندنا تره باشد چون خنجر ز سهم هیبت شمشیر شاه و خنجر مرگ مخالفانش نیارند گندنا دیدن (امیر معزی) زبوده پراسه باقسام تره اطلاق شود، گونه ای تره وحشی که دارا بویی تند شبیه سیر میباشد کرات کوچوک پراسه. یا کرات ابو شوشه. یا کرات اسپانیا. گونه ای پیاز که بدان پیاز کوهی گویند. یا کرات رومی. گونه ای تره که بدان تره فرنگی گویند. یا کرات نبطی. گونه ای تره که خود رو است و بان تره خاور نیز گویند
تره گندنا تره باشد چون خنجر ز سهم هیبت شمشیر شاه و خنجر مرگ مخالفانش نیارند گندنا دیدن (امیر معزی) زبوده پراسه باقسام تره اطلاق شود، گونه ای تره وحشی که دارا بویی تند شبیه سیر میباشد کرات کوچوک پراسه. یا کرات ابو شوشه. یا کرات اسپانیا. گونه ای پیاز که بدان پیاز کوهی گویند. یا کرات رومی. گونه ای تره که بدان تره فرنگی گویند. یا کرات نبطی. گونه ای تره که خود رو است و بان تره خاور نیز گویند