جدول جو
جدول جو

معنی کدیده - جستجوی لغت در جدول جو

کدیده
(کَ)
آبی است مر ابی بکر بن کلاب را. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پدیده
تصویر پدیده
(دخترانه)
چیز جدید، آنچه اتفاق می افتد یا وجود دارد و می توان آن را تجربه کرد، شخص چیز یا حادثه چشمگیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدیده
تصویر صدیده
(پسرانه)
مهم
فرهنگ نامهای ایرانی
صفحۀ فلزی مشبک که فلز را با گذراندن از آن به صورت میلۀ نازک یا مفتول درمی آوردند، آلتی که با آن میلۀ فلزی را به شکل پیچ درمی آورند، قطعۀ آهن، آلت و افزار آهنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندیده
تصویر کندیده
کنده، جداشده، گود شده، گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیده
تصویر کفیده
ازهم بازشده، شکافته، ترکیده، برای مثال کفیدش دل از غم چو آن کفته نار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدیده
تصویر پدیده
آنچه با حواس ظاهری احساس شود، پدیدار، شخصی یا چیزی که در موردی خاص برجسته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه،
کنایه از دراز، بلند، وزن کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
دارای عدد بسیار، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، مفرط، اورت، موفور، درغیش، کثیر، جزیل، بی اندازه، متوافر، وافر، به غایت، خیلی، موفّر، معتدٌ به
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندیده
تصویر ندیده
رویت ناشده، پنهان از نظر، نامرئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیده
تصویر مدیده
مونث مدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیده
تصویر لدیده
مرغزار شکوفا باغ پر گل
فرهنگ لغت هوشیار
کنده، وا داشته بکندن: زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیده اوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
طویل، دراز، ممتد، مدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیده
تصویر کفیده
شکافته شده ترکیده: (کفیدش دل از غم چو آن کفته ناز کفیده شود سنگ تیمار خوار)، (رودکی) یا نار کفیده. انار شکافته و واشده: شکل پروین است یا نار کفیده بر درخت ک رنگ گردو نست یا آب روان در آبدان ک (ازرقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کداده
تصویر کداده
سر شیر، درد روغن
فرهنگ لغت هوشیار
کدکده در زبان فارسی: بلند خندیدن، سنگین راه رفتن، سخت راندن، ستم کردن آواز و صدای خایسک و سندان و جز آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیده
تصویر کبیده
آردی که گندم برنج نخود یا جو آنرا بریان کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عدید بهره، بسیار بی شمار مونث عدید شمرده شده، بسیار کثیر: دفعات عدیده اشکالات عدیده. مونث عدید شمرده شده، بسیار کثیر: دفعات عدیده اشکالات عدیده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث شدید سختوات شماره آن دردبیره فارسی تازی هشت است: همزه - د - ت - طاء - ب - قاف - ک - ج، بدامد گرفتاری مونث شدید، جمع شداید (شدائد)
فرهنگ لغت هوشیار
کارد تیز، آهن، ابزار آهنین، میله ساز قطعه ای از آهن، ابزار آهنین، صفحه ای فلزی و سوراخ دار که فلزات را بتوسط آن بشکل میله نازک و مفتول در آورند، آلتی که میله فلزی را بوسیله آن بشکل پیچ در آورند، جمع حدائد (حداید) حدیدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدیره
تصویر کدیره
کدیره در فارسی تیره، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
((کَ دَ یا دِ))
امتداد داده، ممتد، به سوی خود آورده، جذب کرده، مجذوب، تحمل کرده، برده، حمل کرده، حرکت داده، رسم کرده، خط کشیده، نقاشی کرده، سنجیده، نوشیده، برآورده، ریخته در ظرف (غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندیده
تصویر ندیده
نادیده، دیده نشده، نسل پنجم، فرزند نبیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
((کَ دِ))
چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند، کدین، کدنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبیده
تصویر کبیده
((کُ دَ یا دِ))
آردی که گندم، برنج، نخود یا جو آن را بریان کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
((حَ دِ))
صفحه ای فلزی و سوراخ دار که فلزات را با گذرانیدن از آن به شکل میله نازک و مفتول درآورند، ابزاری که به وسیله آن میله فلزی را رزوه کرده به شکل پیچ درآورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفیده
تصویر کفیده
((کَ دِ))
باز شده، شکافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
((عَ دِ))
شمرده شده، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدیده
تصویر پدیده
((پَ دِ))
آن چه مشاهده یا به وسیله حواس ادارک می شود، چیز تازه پدید آمده، نوظهور، بی مانند در گذشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
جلب کرده، منجر، ضربه دست به صورت به منظور تنبیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عدیده
تصویر عدیده
پرشمار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
Taut
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
tenso
دیکشنری فارسی به پرتغالی