آن موضع از بدن آدمی که در آن دوش می باشد. (آنندراج). شانه گاه. (از منتهی الارب). آن موضع از بدن آدمی که در آن شانه جای دارد. (فرهنگ فارسی معین) ، کتف. دوش. (فرهنگ فارسی معین) : زدش بر کتفگاه و بردش ز جای چنان کان ستمگر درآمد ز پای. نظامی
آن موضع از بدن آدمی که در آن دوش می باشد. (آنندراج). شانه گاه. (از منتهی الارب). آن موضع از بدن آدمی که در آن شانه جای دارد. (فرهنگ فارسی معین) ، کتف. دوش. (فرهنگ فارسی معین) : زدش بر کتفگاه و بردش ز جای چنان کان ستمگر درآمد ز پای. نظامی
کارخانه، محل کار، جای کار کردن کارگران محل انجام کارهای هنری، کنایه از منسوج، پارچه، دار قالی، دکان، برای مثال ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست / کجا رود مگس از کارگاه حلوایی (سعدی۲ - ۶۷۴)
کارخانه، محل کار، جای کار کردن کارگران محل انجام کارهای هنری، کنایه از منسوج، پارچه، دار قالی، دکان، برای مِثال ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست / کجا رود مگس از کارگاه حلوایی (سعدی۲ - ۶۷۴)
بنایی در پیرامون شهرها که زردشتیان در آن آتش روشن می کنند، آتشخانه، آتشکده، دیر مغان، آذرکده برای مثال نفسم سرد و سینه آتشگاه / دهنم خشک و دیده طوفان بار (انوری - ۱۹۲)، جای افروختن آتش مقدس در آتشکده
بنایی در پیرامون شهرها که زردشتیان در آن آتش روشن می کنند، آتَشخانِه، آتَشکَدِه، دِیرِ مُغان، آذَرکَدِه برای مِثال نفسم سرد و سینه آتشگاه / دهنم خشک و دیده طوفان بار (انوری - ۱۹۲)، جای افروختن آتش مقدس در آتشکده
کارگه، محل ساختن چیزها خصوصاً بافتن جامه، (غیاث) (آنندراج)، منسج، چارچوبی که بر آن جامه ای کشند و بر آن نقوش از ابریشم و نخ زرین و سیمین دوزند، دستگاه، کارخانه، طراز، کارگاه شکر، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، معمل، جای کار: صد کارگاه ششتر کرده است باغ لاش صد کارگاه تبت کرده است دشت طی، منوچهری، چنان کارگاه سمرقند شد زمین از در بلخ تا خاوران در و بام و دیوار آن کارگاه چنان زنگیانند کاغذگران، منوچهری، همه شهر از آذین دیبا و ساز بیاراست چون کارگاه طراز، (گرشاسب نامه ص 206)، و مثال بر آمدن و بازفرود آمدن این بخارها و رطوبتها همچون کارگاه گلابگیران است که عرق گل بقوت آتش ببالا بر آید و اندرسه دیگ گلاب گرد آید چون بسیار گردد بدان منفذ که فروسوی اوست فرود آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و بخارا را کارگاهی بوده است میان حصار و شهرستان نزدیک مسجد جامع ودر وی بساط و شادروانها بافتندی، (تاریخ بخارا ص 24)، از پی کاهش هوا بر کارگاه اعتدال مهره ای بر روی این دیبای سقلاطون زده است، اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج)، گوئی ترا به رشتۀ زرین آفتاب نساج کارگاه فلک بافت پود و تار، خاقانی، از جنس کارگاه نشابور و کار روم بر من خراج روم و نشابور خوار کرد، خاقانی، به عملگاه آمل هر سال بیست و پنجهزار من بورک و قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی و بدابوهی پانزده هزارمن واز خوزستان، محمد خوزی و علی خوزی گفتند و کارگاههاو شکرخانه ها بحکم ایشان بودی، (تاریخ طبرستان)، امیدم چنانست ازین بارگاه که چون من شوم دور ازین کارگاه، نظامی، خوشتراز صد نگار خانه چین نقش آن کارگاه دست گزین، نظامی، چو نقش کارگاه رومیت هست زرومی کار از من دور کن دست، نظامی، چون ز حسرت رست و باز آمد براه دید برده دزد رخت از کارگاه، مولوی، بوریاباف اگر چه بافنده ست نبرندش به کارگاه حریر، سعدی (گلستان)، بارگاه زاهدان درهم نورد کارگاه صوفیان درهم شکن، سعدی، بیا که پردۀ گلریز هفت خانه چشم کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال، حافظ، نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم بر کارگاه دیدۀ بیخواب میزدم، حافظ، خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم بصورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم، حافظ، ، مجازاً به دنیا، جهان و گیتی اطلاق شود و غالباً به اضافت آید: بارگاه تو کارگاه وجود پایگاه تو پیشگاه صدور، مسعودسعد، کارگاهی ز بهر من کردی شب و روز از برای من بر کار، مسعودسعد، برآرندۀ سقف این بارگاه نگارندۀ نقش این کارگاه، نظامی، ز کارگاه قضا بر درخت پوشانند قبای سبز که تاراج کرده بود خزان، سعدی، چه چیز است این کارگاه بلند یکی شاددل زو یکی مستمند، (از صحاح الفرس در ذیل لغت مستمند)، عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید ناخوانده نقش مقصوداز کارگاه هستی، حافظ، - کارگاه پروسواس، کنایه از دنیا، ، دکان و کارخانه و پیشه گاه، (ناظم الاطباء)، - کارگاه جولا، محاکه، - کارگاه دیبا، طراز، - کارگاه روغن، مدهنه، تنگ گاه، - کارگاه نبرد، میدان جنگ
کارگه، محل ساختن چیزها خصوصاً بافتن جامه، (غیاث) (آنندراج)، منسج، چارچوبی که بر آن جامه ای کشند و بر آن نقوش از ابریشم و نخ زرین و سیمین دوزند، دستگاه، کارخانه، طراز، کارگاه شکر، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، معمل، جای کار: صد کارگاه ششتر کرده است باغ لاش صد کارگاه تبت کرده است دشت طی، منوچهری، چنان کارگاه سمرقند شد زمین از در بلخ تا خاوران در و بام و دیوار آن کارگاه چنان زنگیانند کاغذگران، منوچهری، همه شهر از آذین دیبا و ساز بیاراست چون کارگاه طراز، (گرشاسب نامه ص 206)، و مثال بر آمدن و بازفرود آمدن این بخارها و رطوبتها همچون کارگاه گلابگیران است که عرق گل بقوت آتش ببالا بر آید و اندرسه دیگ گلاب گرد آید چون بسیار گردد بدان منفذ که فروسوی اوست فرود آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و بخارا را کارگاهی بوده است میان حصار و شهرستان نزدیک مسجد جامع ودر وی بساط و شادروانها بافتندی، (تاریخ بخارا ص 24)، از پی کاهش هوا بر کارگاه اعتدال مهره ای بر روی این دیبای سقلاطون زده است، اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج)، گوئی ترا به رشتۀ زرین آفتاب نساج کارگاه فلک بافت پود و تار، خاقانی، از جنس کارگاه نشابور و کار روم بر من خراج روم و نشابور خوار کرد، خاقانی، به عملگاه آمل هر سال بیست و پنجهزار من بورک و قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی و بدابوهی پانزده هزارمن واز خوزستان، محمد خوزی و علی خوزی گفتند و کارگاههاو شکرخانه ها بحکم ایشان بودی، (تاریخ طبرستان)، امیدم چنانست ازین بارگاه که چون من شوم دور ازین کارگاه، نظامی، خوشتراز صد نگار خانه چین نقش آن کارگاه دست گزین، نظامی، چو نقش کارگاه رومیت هست زرومی کار از من دور کن دست، نظامی، چون ز حسرت رست و باز آمد براه دید برده دزد رخت از کارگاه، مولوی، بوریاباف اگر چه بافنده ست نبرندش به کارگاه حریر، سعدی (گلستان)، بارگاه زاهدان درهم نورد کارگاه صوفیان درهم شکن، سعدی، بیا که پردۀ گلریز هفت خانه چشم کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال، حافظ، نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم بر کارگاه دیدۀ بیخواب میزدم، حافظ، خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم بصورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم، حافظ، ، مجازاً به دنیا، جهان و گیتی اطلاق شود و غالباً به اضافت آید: بارگاه تو کارگاه وجود پایگاه تو پیشگاه صدور، مسعودسعد، کارگاهی ز بهر من کردی شب و روز از برای من بر کار، مسعودسعد، برآرندۀ سقف این بارگاه نگارندۀ نقش این کارگاه، نظامی، ز کارگاه قضا بر درخت پوشانند قبای سبز که تاراج کرده بود خزان، سعدی، چه چیز است این کارگاه بلند یکی شاددل زو یکی مستمند، (از صحاح الفرس در ذیل لغت مستمند)، عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید ناخوانده نقش مقصوداز کارگاه هستی، حافظ، - کارگاه پروسواس، کنایه از دنیا، ، دکان و کارخانه و پیشه گاه، (ناظم الاطباء)، - کارگاه جولا، مَحاکَه، - کارگاه دیبا، طراز، - کارگاه روغن، مدهنه، تنگ گاه، - کارگاه نبرد، میدان جنگ
جای کشتن حیوانات. (آنندراج) : مضجع، قتلگاه در جنگ. (منتهی الارب). مکان کشته شدن: به قتلگاه وفا تا شهید او نشدم دهان تیر بخندید و تیغ آب نخورد. علی خراسانی. چون محبان دگر لب تشنه همراه حسین کاش می بودم علی در قتلگاه کربلا. علی خراسانی (از آنندراج)
جای کشتن حیوانات. (آنندراج) : مضجع، قتلگاه در جنگ. (منتهی الارب). مکان کشته شدن: به قتلگاه وفا تا شهید او نشدم دهان تیر بخندید و تیغ آب نخورد. علی خراسانی. چون محبان دگر لب تشنه همراه حسین کاش می بودم علی در قتلگاه کربلا. علی خراسانی (از آنندراج)
نام قلعه ای بوده است محکم به ترشیز. (نزهه القلوب) ، نام محلی در مغرب باکو بفاصله پانزده هزار گز، و ایرانیان را در قدیم چندین آتشکدۀ معروف در آنجا بوده است. در این محل چاه نفتی است با دهانۀ بیضی بطول چهل گز که پیوسته در حال احتراق است و شعله های آتش از آن بیرون آید و گاه تا شش گز بالا رود. در اطراف این محل هر کجا زمین را گود کنند نفت در آن جمعشود، و چون کبریتی نزدیک زمین آتش زنند درحال زمین مشتعل گردد، نام محلی کنار راه اصفهان بنجف آباد میان کلادان و امیریه به 7300 گزی اصفهان
نام قلعه ای بوده است محکم به ترشیز. (نزهه القلوب) ، نام محلی در مغرب باکو بفاصله پانزده هزار گز، و ایرانیان را در قدیم چندین آتشکدۀ معروف در آنجا بوده است. در این محل چاه نفتی است با دهانۀ بیضی بطول چهل گز که پیوسته در حال احتراق است و شعله های آتش از آن بیرون آید و گاه تا شش گز بالا رود. در اطراف این محل هر کجا زمین را گود کنند نفت در آن جمعشود، و چون کبریتی نزدیک زمین آتش زنند درحال زمین مشتعل گردد، نام محلی کنار راه اصفهان بنجف آباد میان کلادان و امیریه به 7300 گزی اصفهان
بیت النار. (السامی فی الاسامی). آتشکده. معبد آتش پرستان: کیخسرو آنجا شد (به آتشگاه کرکو) و پلاس پوشید و دعا کرد ایزد تعالی آنجا روشنائی فرا دید آورد که اکنون آتشگاه است. (تاریخ سیستان). وآنجایگه که اکنون آتشگاه کرکوی است معبدجای گرشاسب بود. (تاریخ سیستان). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیسا و گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان). از فراوان طپش غم که مرا در دل بود گفتی اندر دل من ساخته اند آتشگاه. فرخی. و اسفندیار بفرمان پدر آن را از بتان خالی کرد و آتشگاه کرد. (مجمل التواریخ). نفسم سرد و سینه آتشگاه دهنم خشک و دیده طوفان بار. انوری. ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی وز هر رگ جان من به آتش راهی چون میدانی که در دل آتش دارم ناآمده بگذری چو آتش خواهی. عطار
بیت النار. (السامی فی الاسامی). آتشکده. معبد آتش پرستان: کیخسرو آنجا شد (به آتشگاه کرکو) و پلاس پوشید و دعا کرد ایزد تعالی آنجا روشنائی فرا دید آورد که اکنون آتشگاه است. (تاریخ سیستان). وآنجایگه که اکنون آتشگاه کرکوی است معبدجای گرشاسب بود. (تاریخ سیستان). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیسا و گبرکان را آتشگاه. (تاریخ سیستان). از فراوان طپش غم که مرا در دل بود گفتی اندر دل من ساخته اند آتشگاه. فرخی. و اسفندیار بفرمان پدر آن را از بتان خالی کرد و آتشگاه کرد. (مجمل التواریخ). نفسم سرد و سینه آتشگاه دهنم خشک و دیده طوفان بار. انوری. ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی وز هر رگ جان من به آتش راهی چون میدانی که در دل آتش دارم ناآمده بگذری چو آتش خواهی. عطار
مقتل. مسلخ. سلاخ خانه. آنجای که کشند حیوان را یا کسان را. (یادداشت مؤلف). کشتارگاه، آنجای از تن که چون تیر یا شمشیر در آن شود علاج نپذیرد و مجروح بمیرد. (یادداشت مؤلف). مقتل
مقتل. مسلخ. سلاخ خانه. آنجای که کشند حیوان را یا کسان را. (یادداشت مؤلف). کشتارگاه، آنجای از تن که چون تیر یا شمشیر در آن شود علاج نپذیرد و مجروح بمیرد. (یادداشت مؤلف). مقتل