نوشته، اوراق چاپ شدۀ جلد شده، کنایه از قرآن، نامه کتاب مقدس: کتابی مشتمل بر عهد عتیق (تورات) و عهد جدید (انجیل) و کتاب های دیگر از پیامبران بنی اسرائیل
نوشته، اوراق چاپ شدۀ جلد شده، کنایه از قرآن، نامه کتاب مقدس: کتابی مشتمل بر عهد عتیق (تورات) و عهد جدید (انجیل) و کتاب های دیگر از پیامبران بنی اسرائیل
جمع واژۀ کاتب. نویسندگان و دانایان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و اگر اندر اشارتی دینی یا اندر عبارتی تأویل لفظی یا نکته ای یابد که آن میان فضلاء نام آور دنیاوی، از ادبا و شعرا و کتاب، معروف نیست. (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین). ز بس امان که نبشتند از تو شاهان را ز کار ماند شها، دست و جامۀ کتاب. مسعودسعد. چهره هارا چو صفحۀ کتاب کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452). بفرمود (حسن میمندی) تا کتاب دولت از پارس اجتناب نمایند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367) .وزیر ابوالعباس از معاریف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356). عقل کودک گفت بر کتاب تن لیک نتواند بخود آموختن. مولوی. رجوع به کاتب شود. ، جای تعلیم. ج، کتاتیب. (از اقرب الموارد). دبیرستان. (مهذب الاسماء). دبستان. مدرسه. مکتب. مدرس اطفال. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از قدیم بمعنی مکتب و مدرسه متداول بوده است چنانکه در اخبار الصین و الهند که در 237 هجری قمری تألیف شده این کلمه در عبارت ذیل دیده میشود: و فی کل مدینه (فی الصین) کتاب و معلم الفقراء واولادهم من بیت المال یأکلون. (اخبارالصین و الهند ص 21). رو به کتاب انبیا یک چند بر خود این جهل و این ستم مپسند. (حدیقه، از فرهنگ فارسی معین). مرغان چون طفلکان ابجدی آموخته بلبل الحمدخوان گشته خلیفه ی کتاب. خاقانی. مادرانشان خشمگین گشتند وگفت روز کتاب و شما با لهو جفت. مولوی. که برو کتاب تا مرغت خرم یا مویز و جوز و فستق آورم. مولوی. کودکان خرد در کتابها وان امامان جمله در محرابها. مولوی. من تن به قضای عشق دادم پیرانه سر آمدم به کتاب. سعدی. بکتابش آن روز سائق نبرد بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد. سعدی (بوستان). معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترش روی. (گلستان چ یوسفی ص 155). پیر بودی و ره ندانستی تو نه پیری که طفل کتابی. سعدی. ، تیر خرد گردسر که کودکان بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کتاتیب. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ کاتب. نویسندگان و دانایان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و اگر اندر اشارتی دینی یا اندر عبارتی تأویل لفظی یا نکته ای یابد که آن میان فضلاء نام آور دنیاوی، از ادبا و شعرا و کتاب، معروف نیست. (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین). ز بس امان که نبشتند از تو شاهان را ز کار ماند شها، دست و جامۀ کتاب. مسعودسعد. چهره هارا چو صفحۀ کتاب کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452). بفرمود (حسن میمندی) تا کتاب دولت از پارس اجتناب نمایند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367) .وزیر ابوالعباس از معاریف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356). عقل کودک گفت بر کتاب تن لیک نتواند بخود آموختن. مولوی. رجوع به کاتب شود. ، جای تعلیم. ج، کَتاتیب. (از اقرب الموارد). دبیرستان. (مهذب الاسماء). دبستان. مدرسه. مکتب. مدرس اطفال. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از قدیم بمعنی مکتب و مدرسه متداول بوده است چنانکه در اخبار الصین و الهند که در 237 هجری قمری تألیف شده این کلمه در عبارت ذیل دیده میشود: و فی کل مدینه (فی الصین) کتاب و معلم الفقراء واولادهم من بیت المال یأکلون. (اخبارالصین و الهند ص 21). رو به کتاب انبیا یک چند بر خود این جهل و این ستم مپسند. (حدیقه، از فرهنگ فارسی معین). مرغان چون طفلکان ابجدی آموخته بلبل الحمدخوان گشته خلیفه ی ْ کتاب. خاقانی. مادرانشان خشمگین گشتند وگفت روز کتاب و شما با لهو جفت. مولوی. که برو کتاب تا مرغت خرم یا مویز و جوز و فستق آورم. مولوی. کودکان خرد در کتابها وان امامان جمله در محرابها. مولوی. من تن به قضای عشق دادم پیرانه سر آمدم به کتاب. سعدی. بکتابش آن روز سائق نبرد بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد. سعدی (بوستان). معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترش روی. (گلستان چ یوسفی ص 155). پیر بودی و ره ندانستی تو نه پیری که طفل کتابی. سعدی. ، تیر خرد گردسر که کودکان بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کتاتیب. (منتهی الارب)
کتب. کتابه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). کتبه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نبشتن و یقال کتبت بالقلم. (از منتهی الارب). نگاشتن لفظ به حروف هجاء در چیزی، مانند خط. (اقرب الموارد) ، فرمان راندن. کتب علیه کذا، فرمان داد و حکم کرد بر او. (متن اللغه) ، کتاب شی ٔ، جمع کردن آن. (از متن اللغه). و رجوع به کتب و کتابه وکتبه شود، آزاد کردن غلام و کنیزک به معاوضۀ مال ایشان. (آنندراج). بنده بدو بازفروختن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). رجوع به کتابت شود
کَتب. کِتابَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). کِتبَه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). نبشتن و یقال کتبت بالقلم. (از منتهی الارب). نگاشتن لفظ به حروف هجاء در چیزی، مانند خط. (اقرب الموارد) ، فرمان راندن. کتب علیه کذا، فرمان داد و حکم کرد بر او. (متن اللغه) ، کتاب شی ٔ، جمع کردن آن. (از متن اللغه). و رجوع به کَتب و کِتابَه وکِتبَه شود، آزاد کردن غلام و کنیزک به معاوضۀ مال ایشان. (آنندراج). بنده بدو بازفروختن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). رجوع به کتابت شود
نوشتاری مانند مثلاً سخن کتابی، دارای شکل تخت و کتاب مانند مثلاً باتری کتابی، ظرف شیشه ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مکعب مستطیل برای نوشیدنی های الکلی، بغلی، کنایه از کنار هم و بدون فاصله، در فقه غیرمسلمان معتقد به یکی از کتاب های آسمانی، اهل کتاب، کتابی زدن مثلاً کنایه از نوشیدن شراب از شیشۀ کتابی
نوشتاری مانند مثلاً سخن کتابی، دارای شکل تخت و کتاب مانند مثلاً باتری کتابی، ظرف شیشه ای با دهانۀ باریک و بدنۀ مکعب مستطیل برای نوشیدنی های الکلی، بغلی، کنایه از کنار هم و بدون فاصله، در فقه غیرمسلمان معتقد به یکی از کتاب های آسمانی، اهل کتاب، کتابی زدن مثلاً کنایه از نوشیدن شراب از شیشۀ کتابی
نامه ای - نیپک، بغلی منسوب به کتاب، کافر کتابی: (از علم رهی بمعرفت پیدا کن، مانند کتابی که مسلمان گردد) (جل سیادت) یا کافر کتابی، نوعی شیشه مخصوص مشروب بغلی. یا کتابی ایستادن (در اتوبوس و غیره)، مانند کتاب (در قفسه) پهلوی هم و تنگ یکدیگر سر پا ایستادن
نامه ای - نیپک، بغلی منسوب به کتاب، کافر کتابی: (از علم رهی بمعرفت پیدا کن، مانند کتابی که مسلمان گردد) (جل سیادت) یا کافر کتابی، نوعی شیشه مخصوص مشروب بغلی. یا کتابی ایستادن (در اتوبوس و غیره)، مانند کتاب (در قفسه) پهلوی هم و تنگ یکدیگر سر پا ایستادن
کتابت در فارسی نویسندگی، نویساری کتابه در فارسی کتیبه بنگرید به کتیبه خطی که آنرا بقلم جلی روی کاغذ یا پارچه باریک نویسند، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند
کتابت در فارسی نویسندگی، نویساری کتابه در فارسی کتیبه بنگرید به کتیبه خطی که آنرا بقلم جلی روی کاغذ یا پارچه باریک نویسند، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند