جمع واژۀ کاتب. نویسندگان و دانایان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : و اگر اندر اشارتی دینی یا اندر عبارتی تأویل لفظی یا نکته ای یابد که آن میان فضلاء نام آور دنیاوی، از ادبا و شعرا و کتاب، معروف نیست. (جامعالحکمتین، از فرهنگ فارسی معین). ز بس امان که نبشتند از تو شاهان را ز کار ماند شها، دست و جامۀ کتاب. مسعودسعد. چهره هارا چو صفحۀ کتاب کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452). بفرمود (حسن میمندی) تا کتاب دولت از پارس اجتناب نمایند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367) .وزیر ابوالعباس از معاریف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356). عقل کودک گفت بر کتاب تن لیک نتواند بخود آموختن. مولوی. رجوع به کاتب شود. ، جای تعلیم. ج، کتاتیب. (از اقرب الموارد). دبیرستان. (مهذب الاسماء). دبستان. مدرسه. مکتب. مدرس اطفال. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه از قدیم بمعنی مکتب و مدرسه متداول بوده است چنانکه در اخبار الصین و الهند که در 237 هجری قمری تألیف شده این کلمه در عبارت ذیل دیده میشود: و فی کل مدینه (فی الصین) کتاب و معلم الفقراء واولادهم من بیت المال یأکلون. (اخبارالصین و الهند ص 21). رو به کتاب انبیا یک چند بر خود این جهل و این ستم مپسند. (حدیقه، از فرهنگ فارسی معین). مرغان چون طفلکان ابجدی آموخته بلبل الحمدخوان گشته خلیفه ی کتاب. خاقانی. مادرانشان خشمگین گشتند وگفت روز کتاب و شما با لهو جفت. مولوی. که برو کتاب تا مرغت خرم یا مویز و جوز و فستق آورم. مولوی. کودکان خرد در کتابها وان امامان جمله در محرابها. مولوی. من تن به قضای عشق دادم پیرانه سر آمدم به کتاب. سعدی. بکتابش آن روز سائق نبرد بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد. سعدی (بوستان). معلم کتابی را دیدم در دیار مغرب ترش روی. (گلستان چ یوسفی ص 155). پیر بودی و ره ندانستی تو نه پیری که طفل کتابی. سعدی. ، تیر خرد گردسر که کودکان بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کتاتیب. (منتهی الارب)