کبود بودن، لکه ای که بر اثر ضربه بر روی پوست ایجاد می شود خال که با نیل و سوزن بر پوست بدن ایجاد کنند، خال کوبی، خالکوبی، وشم کبودی زدن: خال کوبی کردن، برای مثال بر تن و دست و کتف ها بی گزند / از سر سوزن کبودی ها زدند (مولوی - ۱۵۵)
کبود بودن، لکه ای که بر اثر ضربه بر روی پوست ایجاد می شود خال که با نیل و سوزن بر پوست بدن ایجاد کنند، خال کوبی، خالکوبی، وَشم کبودی زدن: خال کوبی کردن، برای مِثال بر تن و دست و کتف ها بی گزند / از سر سوزن کبودی ها زدند (مولوی - ۱۵۵)
ظرفی باشد سر آن گشاده و بن آن تنگ که شیر گاومیش و گاو در آن دوشند و آن را به عربی علبه و محلب خوانند، و طغار دیوارۀ بلندی را نیز گفته اند که لوله یا ناوی مانند جرغتو داشته باشد، گاودوشه، (برهان)، ظرفی است که آنرا دوشه نیز گفته اند، (آنندراج)، آنین، گویس، گاویش، گویشه، تغار، گویسه، شیردوشه، گودوش: وی گفت بخنده اشرف خورازن ای لاک دهانت گاودوش کس من بسیار بگاه خنده مگشای دهن بی تیغ مبادا سرت افتد از تن، ؟ (از جهانگیری)، ، دوشندۀ گاو، آنکه گاو دوشد
ظرفی باشد سر آن گشاده و بُن آن تنگ که شیر گاومیش و گاو در آن دوشند و آن را به عربی علبه و محلب خوانند، و طغار دیوارۀ بلندی را نیز گفته اند که لوله یا ناوی مانند جرغتو داشته باشد، گاودوشه، (برهان)، ظرفی است که آنرا دوشه نیز گفته اند، (آنندراج)، آنین، گویس، گاویش، گویشه، تغار، گویسه، شیردوشه، گودوش: وی گفت بخنده اشرف خورازن ای لاک دهانت گاودوش کس من بسیار بگاه خنده مگشای دهن بی تیغ مبادا سرت افتد از تن، ؟ (از جهانگیری)، ، دوشندۀ گاو، آنکه گاو دوشد
دهی است در میان دریاچۀ اورمیه که بر جزیره ای قرار داشته است. و اما اندر دریای ارمینیه (صحیح اورمیه) یک جزیره است بر او یک ده است آنرا کبودان خوانند جایی با نعمت و مردم بسیار. (حدودالعالم چ ستوده، ص 23). ابی دلف در سفرنامه گوید: کوهی است میان دریاچۀ اورمیه در آن قریه هایی وجوددارد که محل سکونت و توقف دریانوردان و کشتی های دریاچه است. (سفرنامۀ ابودلف در ایران ترجمه ابوالفضل طباطبائی ص 48). پرفسور مینورسکی در توضیح عبارت سفرنامه افزاید: کبوذان (کبودان) نام خود دریاچه است. ولی مسعودی معتقد است که نام دریاچه، از نام قلعۀ قریه گرفته شده است. عبارت ما، به جملۀ مسعودی (کتاب التنبیه ص 75) نزدیک است وی می نویسد: ’و بحیره کبودان... لایتکون ذی روح فیها و هی مضافه الی قریه جزیرهفی وسطها تعرف بکبوذان یسکنها ملاحوا المراکب التی یرکب فیها فی هذه البحیره و تصب الیها انهار کثیره’، در دریاچۀ کبوذان جانداری وجود ندارد و آن ضمیمۀ قریه ای است واقع در میان جزیره ای که کبودان نامیده می شود و ملوانانی که با کشتی در این دریاچه رفت و آمد می کنند در آن قریه سکونت دارند و رودخانه های بسیار بدانجا می ریزد. (تعلیقات مینورسکی بر سفرنامۀ ابودلف در ایران ترجمه ابوالفضل طباطبائی ص 107 و 108)
دهی است در میان دریاچۀ اورمیه که بر جزیره ای قرار داشته است. و اما اندر دریای ارمینیه (صحیح اورمیه) یک جزیره است بر او یک ده است آنرا کبودان خوانند جایی با نعمت و مردم بسیار. (حدودالعالم چ ستوده، ص 23). ابی دلف در سفرنامه گوید: کوهی است میان دریاچۀ اورمیه در آن قریه هایی وجوددارد که محل سکونت و توقف دریانوردان و کشتی های دریاچه است. (سفرنامۀ ابودلف در ایران ترجمه ابوالفضل طباطبائی ص 48). پرفسور مینورسکی در توضیح عبارت سفرنامه افزاید: کبوذان (کبودان) نام خود دریاچه است. ولی مسعودی معتقد است که نام دریاچه، از نام قلعۀ قریه گرفته شده است. عبارت ما، به جملۀ مسعودی (کتاب التنبیه ص 75) نزدیک است وی می نویسد: ’و بحیره کبودان... لایتکون ذی روح فیها و هی مضافه الی قریه جزیرهفی وسطها تعرف بکبوذان یسکنها ملاحوا المراکب التی یرکب فیها فی هذه البحیره و تصب الیها انهار کثیره’، در دریاچۀ کبوذان جانداری وجود ندارد و آن ضمیمۀ قریه ای است واقع در میان جزیره ای که کبودان نامیده می شود و ملوانانی که با کشتی در این دریاچه رفت و آمد می کنند در آن قریه سکونت دارند و رودخانه های بسیار بدانجا می ریزد. (تعلیقات مینورسکی بر سفرنامۀ ابودلف در ایران ترجمه ابوالفضل طباطبائی ص 107 و 108)
که کبود پوشد. که جامۀ کبود به تن کند. ازرق پوش: گاهی کبودپوش چو خاک است و همچو خاک گنجور رایگان و لگدخستۀ عوام. خاقانی. دل را کبودپوش صفا کرده ایم از آنک خاقانی فلک دل خورشیددیده ایم. خاقانی
که کبود پوشد. که جامۀ کبود به تن کند. ازرق پوش: گاهی کبودپوش چو خاک است و همچو خاک گنجور رایگان و لگدخستۀ عوام. خاقانی. دل را کبودپوش صفا کرده ایم از آنک خاقانی فلک دل خورشیددیده ایم. خاقانی
صاحب برهان و به تبع او صاحب آنندراج گوید: تخمی باشد که سیاه دانه خوانند. و در فرهنگ جهانگیری نیز سیاه دانه دانسته شده است و در فهرست مخزن الادویه، اسم عربی شاهدانه مذکور گردیده است اما کلمه مصحف کنودان است بمعنی شاهدانه. رجوع به کنودان و کبودانه شود
صاحب برهان و به تبع او صاحب آنندراج گوید: تخمی باشد که سیاه دانه خوانند. و در فرهنگ جهانگیری نیز سیاه دانه دانسته شده است و در فهرست مخزن الادویه، اسم عربی شاهدانه مذکور گردیده است اما کلمه مصحف کنودان است بمعنی شاهدانه. رجوع به کنودان و کبودانه شود
نام یکی از پادشاهان عیلام بود. مرحوم پیرنیا آرد: بعد از سارگن دوم سیناخریت بر تخت آسور نشست. در این اوان کالودوش پادشاه عیلام را محاصره کرده کشتند. پادشاه آسور این واقعه را مغتنم دانسته از طرف جنوب عیلام داخل جلگۀ شوش گردید. (ایران باستان ج 1 ص 631)
نام یکی از پادشاهان عیلام بود. مرحوم پیرنیا آرد: بعد از سارگن دوم سیناخریت بر تخت آسور نشست. در این اوان کالودوش پادشاه عیلام را محاصره کرده کشتند. پادشاه آسور این واقعه را مغتنم دانسته از طرف جنوب عیلام داخل جلگۀ شوش گردید. (ایران باستان ج 1 ص 631)
اوجد احمد بن عبدالوهاب. محدث است. در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
اوجد احمد بن عبدالوهاب. محدث است. در تمدن اسلامی، محدث فردی بود که هم حافظ حدیث و هم تحلیل گر آن محسوب می شد. وی معمولاً هزاران حدیث را با سلسله اسناد حفظ می کرد و در محافل علمی، جلسات روایت حدیث برگزار می نمود. شخصیت هایی مانند احمد بن حنبل، مالک بن انس و ابن ماجه از برجسته ترین محدثان تاریخ اسلام بودند. آثار آنان امروز منابع اصلی سنت نبوی به شمار می روند.
ظرفی است که یک سر آن گشاده و ته آن تنگ باشد و در آن شیر گاو و گاومیش دوشند علبه محلب، تغار دیواره بلندی که لوله یا ناوی مانند جرغتو داشته باشد، آنکه گاو را دوشد
ظرفی است که یک سر آن گشاده و ته آن تنگ باشد و در آن شیر گاو و گاومیش دوشند علبه محلب، تغار دیواره بلندی که لوله یا ناوی مانند جرغتو داشته باشد، آنکه گاو را دوشد
کسی که جامه برنگ کبود پوشد نیلی پوش نیلگون پوش. توضیح صفت صوفیان آید: (چون چشم من بر میهنه آمد جمله صحرا کبود دیدم از بس صوفی کبود پوش ک بصحرا بیرون آمده بودند) (اسرار التوحید) و نیز صفت آسمان و فلک: (که اگر گوشه چشم بخشم بر فلک کبود پوش سرخ کردی روی روز سیاه شدی)
کسی که جامه برنگ کبود پوشد نیلی پوش نیلگون پوش. توضیح صفت صوفیان آید: (چون چشم من بر میهنه آمد جمله صحرا کبود دیدم از بس صوفی کبود پوش ک بصحرا بیرون آمده بودند) (اسرار التوحید) و نیز صفت آسمان و فلک: (که اگر گوشه چشم بخشم بر فلک کبود پوش سرخ کردی روی روز سیاه شدی)