جدول جو
جدول جو

معنی کبوج - جستجوی لغت در جدول جو

کبوج
(کَ)
کبوجیه. مسعودی در مروج الذهب (چ قاهره ج 1 ص 98) قنوج ضبط کرده. قنوج هم در اصل قبوج بوده، تردیدی نیست که ’ب’ از اشتباه کاتب مبدل به ’ن’ گشته است و قبوج هم معرب کبوج است. (تاریخ ایران باستان ج 1 صص 478- 479). رجوع به کبوجیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبود
تصویر کبود
نیلی رنگ، آبی سیر یا بنفش پررنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبوک
تصویر کبوک
پرنده ای آبی رنگ به اندازۀ باشه
کبوتر
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، ورقا، کوکو، کالنجه، صلصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبوس
تصویر کبوس
کج، ناراست، خمیده
فرهنگ فارسی عمید
اسم هندی کافور است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کبل (ک / ک ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَبْ بو)
کبوک. (فهرست مخزن الادویه). چکاوک باشد که عربان ابوالملیحش خوانند. (برهان) (از فهرست مخزن الادویه). چکاوک و ابوالملیح. (ناظم الاطباء). رجوع به کبوک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرغی است کبودرنگ بمقدار باشه و گویند که با هم جنس خود جفت نشود. (برهان). مرغی است کبود به مقدار باشه و گویند با غیر خویش نیز جفت شود و گویند اگر نر جانور دیگر را ببیند در زمان ماده گردد و با او جفت شود و شاهد بازان استخوان آن را برای قوت باه با خود دارند. (آنندراج). کپوک. (لغت فرس). یک قسم مرغ ماده بقدر باشه که گویندبا همجنس خود جفت نشود. (ناظم الاطباء) :
مرغ ز هر جنس که بیندکبوک
ماده شود گیرد از آن جنس نر.
سوزنی (از آنندراج).
، بعضی گویند مرغی است آبی و سرخ رنگ و آنرا سرخاب گویند و ترکان عنقدش خوانند. (از برهان). مرغی آبی و سرخ رنگ که سرخاب نیز گویند. (ناظم الاطباء). گفته اند طایری است که به عربی شکواد و به ترکی عنقد و به فارسی سرخاب و به هندی چکوا نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به کپوک شود، اسم هندی قبج (کبک) است. (تحفۀ حکیم مؤمن) ، چکاوک. (از فهرست مخزن الادویه). و رجوع به کبّوک و کپوک شود
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ تا)
خواری و فروتنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذلیل و خوار شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
کج و ناراست باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). کژ و ناراست را گویند. (آنندراج). کژ باشد. (از فرهنگ اسدی) :
بجز بر آن صنم عاشقی فسوس آید
که جز بر آن رخ او عاشقی کبوس آید.
دقیقی.
در فرهنگ جهانگیری کلمه بصورت کیوس آمده است به همین معنی و صورت متن را هم ندارد
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
ساکن شدن و آرام گردیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرم و سست دویدن یا کوتاهی کردن در دویدن. کبن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کبن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
نام میوه ای هندی است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کبد (ک /ک ) و کبد و این قلیل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری کوچک از (ولایت ارمن) و حقوق دیوانیش چهار هزار و سیصد دینار است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 101)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اسم هندی شفنین بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مایطبخ من الادویه و یکسب علی بخاره. (بحرالجواهر). دواها که بجوشانند و بخور آن به بینی و گوش و گلو دهند. (یادداشت مؤلف). ج، کبوبات
لغت نامه دهخدا
(کُ دِهْ)
دهی است از دهستان جغتای حومه شهرستان سبزوار. کوهستانی و سردسیر است و 123 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَبْ بو)
کلمه روسی شده از آسین یای فرانسه، چاو. شهروا. شهرروا و اهل الصین لایبتاعون بدینار و لا درهم و جمیع ما یتحصل ببلادهم من ذلک یسبکونه قطعاً کما ذکرناه و انما بیعهم و شراؤهم بقطع کاغذ کل قطعه منها بقدر الکف مطبوعه بطابع السلطان و تسمی الخمس والعشرون قطعه منها بالشت (بباء موحده و لام مکسوره) و هی بمعنی الدینار عندنا و اذا تمزقت تلک الکواغذ فی ید انسان حملها الی دار کدارالسکه عندنا فأخذ عوضها جدداً و دفع تلک و لایعطی علی ذلک اجره. (ابن بطوطه). و رجوع به بالشت و بالش شود
لغت نامه دهخدا
(کُبْ وَ)
بوی سوز. (منتهی الارب) (آنندراج). مجمر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری است در یهودا و در موقع آن اختلاف هست. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(کَبْ وَ)
بروی افتادگی، بی آتش شدگی آتش زنه، گرد و تیرگی. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد. (اقرب الموارد) ، وقفه و بازایستادگی به کراهت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت درخشیدن برق. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُسْ وَ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان. جلگه و معتدل است و 108تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
نانی که خمیر آن از دیوار تنور ریخته باشد و در میان آتش ریخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی است معروف که آسمان بدان رنگ است، نیلگون، لاجوردی زرقاء، هر چیز برنگ نیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
روز دهم از ماه تشری و آنرا} عاشور {نیز خوانند. درین روز روزه داشتن بر یهودیان فریضه است (التفهیم 224)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبوس
تصویر کبوس
کج نار است
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبوه
تصویر کبوه
درنگ باز ایستادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبود
تصویر کبود
((کَ))
نیلی، لاجوردی
فرهنگ فارسی معین
((کِ بّ))
روز دهم از ماه تشری و آن را «عاشور» نیز خوانند. در این روز روزه داشتن بر یهودیان فریضه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبوس
تصویر کبوس
((کَ))
ناراست، کج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبوک
تصویر کبوک
((کَ))
چکاوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوج
تصویر کلوج
((کُ))
قرص نان روغنی بزرگ، نان ریزه شده
فرهنگ فارسی معین
کشف، جستجو
دیکشنری اردو به فارسی