خفتان، نوعی جامۀ کژآگند که هنگام جنگ بر تن می کردند، گپر، گبر، قزاگند، تجفاف، برای مثال یکی کبر پوشید زال دلیر / به جنگ اندر آمد به کردار شیر (فردوسی - ۱/۳۱۲)
خِفتان، نوعی جامۀ کژآگند که هنگام جنگ بر تن می کردند، گَپر، گَبر، قَزاگَند، تِجفاف، برای مِثال یکی کبر پوشید زال دلیر / به جنگ اندر آمد به کردار شیر (فردوسی - ۱/۳۱۲)
درخت اصف و عامه آن را کبّار و قبّار گویند. (از اقرب الموارد). نباتی است وعامه آن را کبار گویند. ج، کبار و اکبار. (منتهی الارب). رستنیی باشد که در سرکه پرورده کنند و خورند و در دواها نیز بکار برند خصوصاً خنازیر را نافع است اگر با سرکه طلا کنند و به عربی اصف خوانند. (برهان). میوۀ ترش مزه که از آن آچار سازند. فارسی آن کور با واو است و کبر معرب آن است. (آنندراج). قبار. (داود انطاکی جزء 1 ص 141) (منتهی الارب). لصف. اصف. کبر. خرنوب نبطی. کورز. کورک. کور. اخلود. کورزه. (یادداشت مؤلف). نباتی است خاردار و پر شاخ و برگش باریک و غلاف گل او مثل زیتون و گلش سفید و در وسط آن چیزی شبیه به موی و ثمرش که خیار کبر نامند از بلوط درازتر و تخم او زرد و با رطوبت لزجه و در خرابه ها و کوهها بسیار می باشد و بیخ او و پوست بیخ آن قویتر از سایر اجزاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). کبر دارای تخمدان یک خانه است و در خرابه ها می روید و گلهای آن شبیه به خاجیان است و غنچه های نشکفتۀ آن برای ساختن ترشی بکار می رود و مدور است. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 210) : پس نوشیروان صندوقی بخواست بگشاد و صندوقچه ای از او بیرون کرد و مشتی کبر از آنجا برآورد و رسول را داد گفت در ولایت شما از این بود؟ رسول گفت بسیار باشد نوشیروان گفت برو ملک هند را بگوی نخست ولایت خویش آبادان کن که همه ویران گشته است (و کور گرفته است) بعد از آن طمع در مملکت آبادان کن که اگرتمامت مملکت من بگردی و یک بن کبر جویی نیابی و اگرمن بشنوم که در ولایت من یک بن کبر است عامل آنجا رابردار کنم. (نصیحهالملوک چ جلال الدین همایی ص 111). هر هویجی باشدش کردی دگر در میان باغ از سیر و کبر. مولوی. اگر چه هست کبر از اکابر سرخوان چه خار می خورد از رشک جاه کنگر ما. بسحاق اطعمه. ، تره. گندنا (در تداول مردم گیلان). (یادداشت مؤلف)
درخت اصف و عامه آن را کُبّار و قُبّار گویند. (از اقرب الموارد). نباتی است وعامه آن را کُبار گویند. ج، کِبار و اکبار. (منتهی الارب). رستنیی باشد که در سرکه پرورده کنند و خورند و در دواها نیز بکار برند خصوصاً خنازیر را نافع است اگر با سرکه طلا کنند و به عربی اصف خوانند. (برهان). میوۀ ترش مزه که از آن آچار سازند. فارسی آن کور با واو است و کبر معرب آن است. (آنندراج). قبار. (داود انطاکی جزء 1 ص 141) (منتهی الارب). لصف. اَصف. کبر. خرنوب نبطی. کورز. کَورک. کور. اخلود. کورزه. (یادداشت مؤلف). نباتی است خاردار و پر شاخ و برگش باریک و غلاف گل او مثل زیتون و گلش سفید و در وسط آن چیزی شبیه به موی و ثمرش که خیار کبر نامند از بلوط درازتر و تخم او زرد و با رطوبت لزجه و در خرابه ها و کوهها بسیار می باشد و بیخ او و پوست بیخ آن قویتر از سایر اجزاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). کبر دارای تخمدان یک خانه است و در خرابه ها می روید و گلهای آن شبیه به خاجیان است و غنچه های نشکفتۀ آن برای ساختن ترشی بکار می رود و مدور است. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 210) : پس نوشیروان صندوقی بخواست بگشاد و صندوقچه ای از او بیرون کرد و مشتی کبر از آنجا برآورد و رسول را داد گفت در ولایت شما از این بود؟ رسول گفت بسیار باشد نوشیروان گفت برو ملک هند را بگوی نخست ولایت خویش آبادان کن که همه ویران گشته است (و کَور گرفته است) بعد از آن طمع در مملکت آبادان کن که اگرتمامت مملکت من بگردی و یک بن کبر جویی نیابی و اگرمن بشنوم که در ولایت من یک بن کبر است عامل آنجا رابردار کنم. (نصیحهالملوک چ جلال الدین همایی ص 111). هر هویجی باشدش کردی دگر در میان باغ از سیر و کبر. مولوی. اگر چه هست کبر از اکابر سرخوان چه خار می خورد از رشک جاه کنگر ما. بسحاق اطعمه. ، تره. گندنا (در تداول مردم گیلان). (یادداشت مؤلف)
به بزرگی غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی). در قدر بزرگ شدن. کبر. کباره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کبر و کباره شود، بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن. (منتهی الارب) ، پیر و فرتوت شدن آدمی و جانور در سن. مکبر. (اقرب الموارد). رجوع به مکبر شود
به بزرگی غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی). در قدر بزرگ شدن. کُبر. کباره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کبر و کباره شود، بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن. (منتهی الارب) ، پیر و فرتوت شدن آدمی و جانور در سن. مَکبَر. (اقرب الموارد). رجوع به مکبر شود
گبر. پهلوی است و به پارسی خفتان گویند. (صحاح الفرس). به زبان پهلوی خفتان جنگ را گویند. (برهان). جامه ای است که در جنگ پوشند مثل خفتان، و کژاگن نیز گویندش. (اوبهی). خفتان را گویند. (آنندراج) : یکی کبر پوشید زال دلیر به جنگ اندرآمد به کردار شیر. فردوسی. ز اسبان جنگی فرود آمدند هشیوار با کبر و خود آمدند. فردوسی. برفتند با نیزه و خود و کبر همی گرد لشکر برآمد چو ابر. فردوسی. بفرمود تا جوشن و خود و کبر ببردند با تیغ پیش هزبر. فردوسی. چو بشنید شد همچو یک پاره ابر بسر برش پولاد و در تنش کبر. فردوسی. و رجوع به گبر شود
گبر. پهلوی است و به پارسی خفتان گویند. (صحاح الفرس). به زبان پهلوی خفتان جنگ را گویند. (برهان). جامه ای است که در جنگ پوشند مثل خفتان، و کژاگن نیز گویندش. (اوبهی). خفتان را گویند. (آنندراج) : یکی کبر پوشید زال دلیر به جنگ اندرآمد به کردار شیر. فردوسی. ز اسبان جنگی فرود آمدند هشیوار با کبر و خود آمدند. فردوسی. برفتند با نیزه و خود و کبر همی گرد لشکر برآمد چو ابر. فردوسی. بفرمود تا جوشن و خود و کبر ببردند با تیغ پیش هزبر. فردوسی. چو بشنید شد همچو یک پاره ابر بسر برش پولاد و در تنش کبر. فردوسی. و رجوع به گبر شود
به زاد برآمدن. (زوزنی). به زاد برآمدن یعنی بزرگ ساله شدن. (یادداشت مؤلف). بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن. کلان سال گردیدن. (منتهی الارب). کبر. کباره. مکبر
به زاد برآمدن. (زوزنی). به زاد برآمدن یعنی بزرگ ساله شدن. (یادداشت مؤلف). بزرگ گردیدن و کلان و تن دار شدن. کلان سال گردیدن. (منتهی الارب). کُبر. کَبارَه. مَکبَر
به زاد برآمدگی. (السامی) (برهان). بلند سالی. (برهان). کلان سالی. پیری. (غیاث اللغات). مقابل صغر. - کبر سن، کلانی و کلانسالی. پیری. (غیاث اللغات) (آنندراج). سالخوردگی. (فرهنگ رازی). بلندسالی. فزونی سال. (ناظم الاطباء) : امیرنصر به قضاء حق و کبر سن و قایم به لوازم اطاعت برادر وفا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440). به حکم کبر سن به مدارات و مجانبت جانب مماراه و تفاری از وحشت و تجافی از کراهیت او پیش باز رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 286). - کبر جثه، بزرگی و کلانی جثه. (ناظم الاطباء)
به زاد برآمدگی. (السامی) (برهان). بلند سالی. (برهان). کلان سالی. پیری. (غیاث اللغات). مقابل صغر. - کبر سن، کلانی و کلانسالی. پیری. (غیاث اللغات) (آنندراج). سالخوردگی. (فرهنگ رازی). بلندسالی. فزونی سال. (ناظم الاطباء) : امیرنصر به قضاء حق و کبر سن و قایم به لوازم اطاعت برادر وفا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440). به حکم کبر سن به مدارات و مجانبت جانب مماراه و تفاری از وحشت و تجافی از کراهیت او پیش باز رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 286). - کبر جثه، بزرگی و کلانی جثه. (ناظم الاطباء)
کبر. کبرّه. کبره. کلانتر قوم یا قریب تر آنها به جد اعلا. (از منتهی الارب). بزرگتر یا اقعد و اقرب ایشان (قوم) در نسب. (از اقرب الموارد). رجوع به کبره شود
کُبْر. کُبُرَّه. کِبْرَه. کلانتر قوم یا قریب تر آنها به جد اعلا. (از منتهی الارب). بزرگتر یا اقعد و اقرب ایشان (قوم) در نسب. (از اقرب الموارد). رجوع به کِبرَه شود
گیاهی است از رده دو لپه ای های جدا گلبرگ که سردسته تیره ای به نام کبرها می باشد. بوته های گیاه مزبور اکثر به شکل درختچه می باشد و گاهی هم به صورت درخت درمی آید
گیاهی است از رده دو لپه ای های جدا گلبرگ که سردسته تیره ای به نام کبرها می باشد. بوته های گیاه مزبور اکثر به شکل درختچه می باشد و گاهی هم به صورت درخت درمی آید
مؤنث اکبر. بزرگتر. (منتهی الارب). ج، کبر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کبریات. (اقرب الموارد). در فارسی بدون توجه به تذکیر و تأنیث این کلمه صفت استعمال شود. (فرهنگ فارسی معین) : ترا عطیۀ عمری چنانکه هیلاجش کند کبیسۀ سالش عطای کبری را. انوری. رب العالمین در آن عرصۀ عظمی و انجمن کبری اول خطابی که با بندگان کند. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین) ، نامی از نامهای زنان. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از فاصله. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد علمای عربیت بر قسمی از جمله اطلاق می شود. (کشاف اصطلاحات الفنون)
مؤنث اکبر. بزرگتر. (منتهی الارب). ج، کُبَر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کُبرَیات. (اقرب الموارد). در فارسی بدون توجه به تذکیر و تأنیث این کلمه صفت استعمال شود. (فرهنگ فارسی معین) : ترا عطیۀ عمری چنانکه هیلاجش کند کبیسۀ سالش عطای کبری را. انوری. رب العالمین در آن عرصۀ عظمی و انجمن کبری اول خطابی که با بندگان کند. (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین) ، نامی از نامهای زنان. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از فاصله. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد علمای عربیت بر قسمی از جمله اطلاق می شود. (کشاف اصطلاحات الفنون)
یکی از دو مقدمۀ قیاس اقترانی است. هر قیاس ناچار از دو مقدمه است: مقدمۀ اول که آن را صغری می گویند و مقدمۀ دوم که کبرایش گویند، مثلا در: جهان متغیر است و هر متغیری حادث است، جهان حادث است، جملۀ هر متغیری حادث است کبرای قیاس است. آن مقدمه که محمول نتیجه در وی می افتد مقدمۀ کبری خوانند و محمول نتیجه را حد اکبر. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 191). رجوع به فرهنگ علوم عقلی و رهبر خرد چ خیام سال 1313 ص 271 و نیز به قضیه و مقدمه شود
یکی از دو مقدمۀ قیاس اقترانی است. هر قیاس ناچار از دو مقدمه است: مقدمۀ اول که آن را صغری می گویند و مقدمۀ دوم که کبرایش گویند، مثلا در: جهان متغیر است و هر متغیری حادث است، جهان حادث است، جملۀ هر متغیری حادث است کبرای قیاس است. آن مقدمه که محمول نتیجه در وی می افتد مقدمۀ کبری خوانند و محمول نتیجه را حد اکبر. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 191). رجوع به فرهنگ علوم عقلی و رهبر خرد چ خیام سال 1313 ص 271 و نیز به قضیه و مقدمه شود
گیاهی است از تیره گواچ ها که دارای برگها متقابل و گلها منفرد است و در مناطق گرم یا معتدل میروید. برای این گیاه اثر قابض و مدر در کتب دارو یی ذکر شده است. گیاه مذکور در اکثر نقاط ایران میروید بستیباج بستیاج حمض امیر خار خسک حسک خسک
گیاهی است از تیره گواچ ها که دارای برگها متقابل و گلها منفرد است و در مناطق گرم یا معتدل میروید. برای این گیاه اثر قابض و مدر در کتب دارو یی ذکر شده است. گیاه مذکور در اکثر نقاط ایران میروید بستیباج بستیاج حمض امیر خار خسک حسک خسک
پیری سالخوردگی گناه بزرگ پوسته نازکی که روی زخم بندد. توضیح لخته خونی که روی زخم منعقد شود پرده الیافی خون که پس از زخمهای سطحی بر روی پوست و مخاط پدید آید، کلفت شدن پوست کف دست یا جای دیگر بسبب بسیاری کار و تماس با اشیا
پیری سالخوردگی گناه بزرگ پوسته نازکی که روی زخم بندد. توضیح لخته خونی که روی زخم منعقد شود پرده الیافی خون که پس از زخمهای سطحی بر روی پوست و مخاط پدید آید، کلفت شدن پوست کف دست یا جای دیگر بسبب بسیاری کار و تماس با اشیا