جدول جو
جدول جو

معنی کبر

کبر(کِ بَ)
به زاد برآمدگی. (السامی) (برهان). بلند سالی. (برهان). کلان سالی. پیری. (غیاث اللغات). مقابل صغر.
- کبر سن، کلانی و کلانسالی. پیری. (غیاث اللغات) (آنندراج). سالخوردگی. (فرهنگ رازی). بلندسالی. فزونی سال. (ناظم الاطباء) : امیرنصر به قضاء حق و کبر سن و قایم به لوازم اطاعت برادر وفا نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440). به حکم کبر سن به مدارات و مجانبت جانب مماراه و تفاری از وحشت و تجافی از کراهیت او پیش باز رفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 286).
- کبر جثه، بزرگی و کلانی جثه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا