کاج، آبگینه را گویند و خشت و ظرف گلی را که بر زبر آن آبگینه ریخته باشند کاچی نامند، (جهانگیری)، شیشۀ صلایه کرده را نیز گویند که کاسه گران بر روی طبق و کاسۀ ناپخته مالند، (برهان)، تارک سر و فرق سر را نیز گویند، (برهان)، در شرفنامه بمعنی سر آمده که اورا تارک و چکاد نیز گویند، (رشیدی)، بمعنی افسوس و کاش و کاشکی هم باشد، (برهان)، بمعنی قفا زدن و گردنی هم هست، (برهان)، سیلی باشد که بر قفا زنند، (رشیدی) : مرد را کرد گردن و سر و پشت سر بسر کوفته بکاچ و بمشت، عنصری، ز انتقام شیخ ابواسحاق رفت از جهان ظلم و تعدی خورده کاچ، شمس فخری، ، درخت صنوبر را نیز گویند، (رشیدی) : از تف محنت دل اعدای او شاخ شاخ آمد بسان بار کاچ، شمس فخری، نیز رجوع به کاج شود
کاج، آبگینه را گویند و خشت و ظرف گلی را که بر زبر آن آبگینه ریخته باشند کاچی نامند، (جهانگیری)، شیشۀ صلایه کرده را نیز گویند که کاسه گران بر روی طبق و کاسۀ ناپخته مالند، (برهان)، تارک سر و فرق سر را نیز گویند، (برهان)، در شرفنامه بمعنی سر آمده که اورا تارک و چکاد نیز گویند، (رشیدی)، بمعنی افسوس و کاش و کاشکی هم باشد، (برهان)، بمعنی قفا زدن و گردنی هم هست، (برهان)، سیلی باشد که بر قفا زنند، (رشیدی) : مرد را کرد گردن و سر و پشت سر بسر کوفته بکاچ و بمشت، عنصری، ز انتقام شیخ ابواسحاق رفت از جهان ظلم و تعدی خورده کاچ، شمس فخری، ، درخت صنوبر را نیز گویند، (رشیدی) : از تف محنت دل اعدای او شاخ شاخ آمد بسان بار کاچ، شمس فخری، نیز رجوع به کاج شود
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه، برای مثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)
کاش، برای مثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶) لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نَشک، وُهل سیلی، پس گردنی، کِشیده، لَت، چَک، صَفعه، برای مِثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)
کاش، برای مِثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶) لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کَژبین، چَپ چِشم، چِشم گَشته، کَج چِشم، کَج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کِلیک، کَلاژ، کَلاژِه، کَلاج، اَحوَل، دُوبین کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
لوچ، آنکه چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول برای مثال ای تیغ زبان آخته بر قافلۀ ژاژ / چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ (ناصرخسرو - لغت نامه - کاژ)، به یک پای لنگ و به یک دست شل / به یک چشم کور و به یک چشم کاژ (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)، در علم زیست شناسی کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل
لوچ، آنکه چشمش پیچیده باشد، کَژبین، دُوبین، چَپ چِشم، چِشم گَشته، کَج چِشم، کَج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کِلیک، کَلاژ، کَلاژِه، کَلاج، اَحوَل برای مِثال ای تیغ زبان آخته بر قافلۀ ژاژ / چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ (ناصرخسرو - لغت نامه - کاژ)، به یک پای لَنگ و به یک دست شَل / به یک چشم کور و به یک چشم کاژ (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)، در علم زیست شناسی کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل
بر وزن و معنی کاشی است، (برهان) (آنندراج)، وآن سفالی باشد که شیشۀ صلایه کرده بر روی آن مالیده و پخته باشند، (برهان)، کاشی و لعاب از شیشۀ صلایه کرده که بر روی سفال اندود نموده در کوره پزند، (ناظم الاطباء)، کاجی، حریقه، قابولا، صمحلّه، نجیره، عاقولا، عصیده (امروز در عراق عرب)، سخینه، آردهاله، (زمخشری)، نفیته، (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر)، حلوای روانی را نیز گویند که از دواها و تخمهای گرم پزند، (برهان)، شلۀ شیر و شله ای که از شیره و یا شکر و آرد و روغن سازند ویژه برای زچه، (ناظم الاطباء)، طعامی از آرد سرخ کرده و روغن و زعفران یا زردچوبه و بیشتر زچگان را پزند، آرد بوداده با روغن که از آن حلوائی پزند، (در گناباد خراسان) : صحن کاچی چو پر از روغن و دوشاب بود نرساند بگلو لقمۀ آن هیچ آزار، بسحاق اطعمه، بهر کاچی ّ و عدس در خانه ای باشم مقیم با کماج گرم و یخنی من که باشم در سفر، بسحاق اطعمه، کاچی نتوان پخت از این تخم که کشتیم کیپانتوان دوخت از این رشته که رشتیم، بسحاق اطعمه (از آنندراج و انجمن آرای ناصری)، کاچیش وزیر و رشته نایب لفتی حاجب، هریسه دربان، فخرالدین منوچهر، - امثال: کاچی به از هیچی است، رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
بر وزن و معنی کاشی است، (برهان) (آنندراج)، وآن سفالی باشد که شیشۀ صلایه کرده بر روی آن مالیده و پخته باشند، (برهان)، کاشی و لعاب از شیشۀ صلایه کرده که بر روی سفال اندود نموده در کوره پزند، (ناظم الاطباء)، کاجی، حریقه، قابولا، صمحلّه، نجیره، عاقولا، عصیده (امروز در عراق عرب)، سخینه، آردهاله، (زمخشری)، نفیته، (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر)، حلوای روانی را نیز گویند که از دواها و تخمهای گرم پزند، (برهان)، شلۀ شیر و شله ای که از شیره و یا شکر و آرد و روغن سازند ویژه برای زچه، (ناظم الاطباء)، طعامی از آرد سرخ کرده و روغن و زعفران یا زردچوبه و بیشتر زچگان را پزند، آرد بوداده با روغن که از آن حلوائی پزند، (در گناباد خراسان) : صحن کاچی چو پر از روغن و دوشاب بود نرساند بگلو لقمۀ آن هیچ آزار، بسحاق اطعمه، بهر کاچی ّ و عدس در خانه ای باشم مقیم با کماج گرم و یخنی من که باشم در سفر، بسحاق اطعمه، کاچی نتوان پخت از این تخم که کشتیم کیپانتوان دوخت از این رشته که رشتیم، بسحاق اطعمه (از آنندراج و انجمن آرای ناصری)، کاچیش وزیر و رشته نایب لِفتی حاجب، هریسه دربان، فخرالدین منوچهر، - امثال: کاچی به از هیچی است، رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
زنخ باشد و شیرازیان کچه خوانند. (جهانگیری) ، بمعنی چانه و زنخ باشد که موضع برآمدن ریش است. (برهان). کاجه. چانه. ذقن، بمعنی خوشی و طرب آمده است. زراتشت بهرام گفته: چو نامه نزد ’چنگرنگهاچه’ آمد دلش در شادی و در کاچه آمد. (از جهانگیری)
زنخ باشد و شیرازیان کچه خوانند. (جهانگیری) ، بمعنی چانه و زنخ باشد که موضع برآمدن ریش است. (برهان). کاجه. چانه. ذقن، بمعنی خوشی و طرب آمده است. زراتشت بهرام گفته: چو نامه نزد ’چنگرنگهاچه’ آمد دلش در شادی و در کاچه آمد. (از جهانگیری)
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود، کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود. تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین، ، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود، کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود. تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین، ، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.