کاج، آبگینه را گویند و خشت و ظرف گلی را که بر زبر آن آبگینه ریخته باشند کاچی نامند، (جهانگیری)، شیشۀ صلایه کرده را نیز گویند که کاسه گران بر روی طبق و کاسۀ ناپخته مالند، (برهان)، تارک سر و فرق سر را نیز گویند، (برهان)، در شرفنامه بمعنی سر آمده که اورا تارک و چکاد نیز گویند، (رشیدی)، بمعنی افسوس و کاش و کاشکی هم باشد، (برهان)، بمعنی قفا زدن و گردنی هم هست، (برهان)، سیلی باشد که بر قفا زنند، (رشیدی) : مرد را کرد گردن و سر و پشت سر بسر کوفته بکاچ و بمشت، عنصری، ز انتقام شیخ ابواسحاق رفت از جهان ظلم و تعدی خورده کاچ، شمس فخری، ، درخت صنوبر را نیز گویند، (رشیدی) : از تف محنت دل اعدای او شاخ شاخ آمد بسان بار کاچ، شمس فخری، نیز رجوع به کاج شود