- کاپیتان
خلبان، ناخدای کشتی، بازیکنی که در حین بازی هدایت گر و سخن گوی تیم است
معنی کاپیتان - جستجوی لغت در جدول جو
- کاپیتان
قهرمان کمدی ایتالیائی از قبیل دلقکان و مسخرگان
- کاپیتان
کاپیتن، رجوع بکاپیتن ش-ود
- کاپیتان
فرانسوی پهلوان پنبه رستم نما بنگرید به کپیتن سلطان سروان، فرمانده، ناخدای کشتی، رهبر تیم ورزش
- کاپیتان
سروان، فرمانده، خلبان، ناخدا، رهبر یک تیم ورزشی، سریار (واژه فرهنگستان)
- کاپیتان
ناخدا، ناوبان، ارشد، رهبر، فرمانده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گیاهی با گل های سبز و میوۀ سیاه که به درخت و سایر اشیای مجاور خود می پیچد و بالا می رود، شاخه های آن به هر جا بچسبد ریشه های فرعی تولید می کند، عشقه، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فژغند، فرغند
کار بزرگ و برجسته، محل کار، کارگاه، قصه، حکایت، داستان، برای مثال خم زلف تو دام کفر و دین است / ز کارستان او یک شمّه این است (حافظ - ۱۲۸)
کلابرگ، ساقه یا نهنجی که گل های کوچک بسیار بر روی آن قرار می گیرند مانند گل آفتابگردان، کاپیتول
گلوانگور، ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع در 54000گزی خاور سعیدآباد و 2000گزی شمال راه فرعی بافت به سیرجان. دارای 10 تن سکنه است و سکنۀ آن از طایفۀ بچاقچی هستند. مزارع میان دوآب، مکی، ده عیش و ده حسن جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
(یَ)
لغت نامه دهخدا
تثنیۀ حاشیه، ابن المخاض و ابن اللبون. یقال: ارسل فلان رائداً فانتهی الی ارض قد شبعت حاشیتاها. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
(کَ)
لغت نامه دهخدا
ناخدای کل در کشتیهای جنگی قدیم، کاپیتان. کاپیتن. درجه ای از درجات لشکری معادل با سروان (اصطلاح امروزی) و سلطان (اصطلاح سابق). و رجوع به کاپیتن شود، ریش سفید صاحب اختیار مهمات پادشاه فرنگ و کسی که از جانب پادشاه فرنگ داروغۀ بندرعباس باشد. (آنندراج). فرمانده متصرفات پرتقالی را در خلیج فارس بدین عنوان می خواندند. (فرهنگ فارسی معین). کاپیتن. کاپیتان. کبیتان. (از فرهنگ فارسی معین) : چون این اخبار به هرموز رسید فیروز شاه والی هرموز و کپیتان فرنگیه هر کدام جمعی از جنود خود را به استرداد ملک بحرین مأمور ساخته فرستاد. (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین).
خوشا دمی که کپیتان حسن یار شود
ز فیض باده کشی سید گلستانه.
میرنجات (از آنندراج)
خوشا دمی که کپیتان حسن یار شود
ز فیض باده کشی سید گلستانه.
میرنجات (از آنندراج)
نوعی از پیچک، پلک، دردس، ولو، بلوه
(رِ)
لغت نامه دهخدا
نام کتابی بوده از کتب شاه اردشیر بابکان مشتمل بر حکمت و حقایق خداپرستی و ایزدشناسی و آن را کارنامه میخوانده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). و ظاهراً مراد کارنامۀ اردشیر بابکان است
سرمایه، دارائی، پایتخت، کرسی نشین، حاکم نشین
دهی از دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب، یازده هزارگزی خاور سراب، در مسیر شوسۀ سراب به اردبیل، کوهستانی، معتدل، سکنه 1161 تن، آب از چشمه و رود، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی: قالی بافی، راه آن مالرو، این ده راکاروان نیز مینامند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
(رِ)
لغت نامه دهخدا
کرسی نشین کانتن مانش بخش ’سن لو’. سکنه 3641 تن. بندری در ساحل ’اوو’، ’توت’ و کانال ’ا- توت’. راه آهن دارد
سرزمینی از ایتالیای جنوبی که امروز در ایالت ’فوژیا’ است
(رِ)
لغت نامه دهخدا
کارسان. حکایت. تاریخ. ترجمه. شرح حال: هزاراسب را از آن (از نامۀ گشتاسب) خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او، و اندر آن پیغامها داد سخت تراز آنکه او نوشته بود و آنگاه کارستان ایشان بجائی رسید که هر دو لشکر بکشیدند. (ترجمه طبری بلعمی).
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است.
حافظ.
، کاری کرد کارستان، یعنی بسیار تغیر و تشدد و داد و فریاد کرد، محل کار و جائی که در آن مشغول کار شوند. شهرکار. (ناظم الاطباء)
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است.
حافظ.
، کاری کرد کارستان، یعنی بسیار تغیر و تشدد و داد و فریاد کرد، محل کار و جائی که در آن مشغول کار شوند. شهرکار. (ناظم الاطباء)
(یُ)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین کانتن ’هرولت’ بخش ’بزیه’ واقع در ساحل مدی، نزدیک آبگیر کاپستان. جمعیت 4039 تن. انواع شراب
کاپیتان (فرمانده متصرفات پرتغالی را در خلیج فارس بدین عنوان میخواندند)
گیاهی است بالا رونده با برگ های درشت و ساقه های نازک، میوه عشقه دارای اثر مسهلی است ولی خالی از سمیت نیست، عشقه
