ظروف و اوانی دوغ و ماست را گویند. کویشه. (برهان) (آنندراج). کویشه. خنوری که در آن دوغ و ماست ریزند و مسکه از آن گیرند. (ناظم الاطباء). شیرزنه. (مجمل اللغه) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابریج. مخض. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کویشه. گویس. گویش. گویشه. ظروف دوغ و ماست. (فرهنگ فارسی معین) : الزبد، کویش جنبانیدن تا مسکه برآرد. (تاج المصادر بیهقی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ظروف و اوانی دوغ و ماست را گویند. کویشه. (برهان) (آنندراج). کویشه. خنوری که در آن دوغ و ماست ریزند و مسکه از آن گیرند. (ناظم الاطباء). شیرزنه. (مجمل اللغه) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابریج. مخض. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کویشه. گویس. گویش. گویشه. ظروف دوغ و ماست. (فرهنگ فارسی معین) : الزبد، کویش جنبانیدن تا مسکه برآرد. (تاج المصادر بیهقی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بمعنی جاویش در طرابلس و مصر باشد که در برابر سلطان میدویدند، (از دزی ج 1 ص 718)، معرب جاویش و اصل کلمه ترکی است و امروزه نزد اعراب به گروهبان گویند، (از متن اللغه)، رجوع به جاوش و جاویش و چاووش شود
بمعنی جاویش در طرابلس و مصر باشد که در برابر سلطان میدویدند، (از دزی ج 1 ص 718)، معرب جاویش و اصل کلمه ترکی است و امروزه نزد اعراب به گروهبان گویند، (از متن اللغه)، رجوع به جاوش و جاویش و چاووش شود
شهری است در لهستان واقع در ناحیۀ وارتا که 68300 تن سکنه دارد، اقسام کلاه و جوراب و حلویات آن معروف است، پیمان آلیانس بین پادشاه پروس و تزار بر ضدناپلئون اول در سال 1813 میلادی در آنجا منعقد گردید
شهری است در لهستان واقع در ناحیۀ وارتا که 68300 تن سکنه دارد، اقسام کلاه و جوراب و حلویات آن معروف است، پیمان آلیانس بین پادشاه پروس و تزار بر ضدناپلئون اول در سال 1813 میلادی در آنجا منعقد گردید
کابین که مهر زنان باشد و آن مبلغی است که در وقت نکاح کردن مقرر کنند، (برهان)، صداق، (یادداشت مؤلف) : دختر شهنشاه فخرالدوله را از بهر نوح بن منصور بخواستند مبلغ صد هزار دینار کاوین، (مجمل التواریخ و القصص)، موسی گفت: من چیزی ندارم که کاوین دهم، شعیب گفت: کاوین او خواهم که تو هشت سال مزدوری کنی، (تاریخ بلعمی)، که بی کاوین اگر چه پادشاهی ز من برنایدت کامی که خواهی، نظامی، گشت با او بشرط کاوین جفت نعمتی یافت، شکر نعمت گفت، نظامی، عروسانی زناشویی ندیده بکاوین از جهان خود را خریده، نظامی، در شکر ریز طرب بر عده داران رزان از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند، خاقانی، گفت: این دختران را به این پسران خویش دادم و هر یکی را ده هزار دینار کاوین کردم، (تذکرهالاولیاء)، خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد، حافظ، - در کاوین آوردن، به عقد خود درآوردن، به حبالۀ نکاح درآوردن: فرستد مهد و در کاوینش آرد بمهد خود عروس آیینش آرد، نظامی، رجوع به کابین شود
کابین که مهر زنان باشد و آن مبلغی است که در وقت نکاح کردن مقرر کنند، (برهان)، صداق، (یادداشت مؤلف) : دختر شهنشاه فخرالدوله را از بهر نوح بن منصور بخواستند مبلغ صد هزار دینار کاوین، (مجمل التواریخ و القصص)، موسی گفت: من چیزی ندارم که کاوین دهم، شعیب گفت: کاوین او خواهم که تو هشت سال مزدوری کنی، (تاریخ بلعمی)، که بی کاوین اگر چه پادشاهی ز من برنایدت کامی که خواهی، نظامی، گشت با او بشرط کاوین جفت نعمتی یافت، شکر نعمت گفت، نظامی، عروسانی زناشویی ندیده بکاوین از جهان خود را خریده، نظامی، در شکر ریز طرب بر عده داران رزان از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند، خاقانی، گفت: این دختران را به این پسران خویش دادم و هر یکی را ده هزار دینار کاوین کردم، (تذکرهالاولیاء)، خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد، حافظ، - در کاوین آوردن، به عقد خود درآوردن، به حبالۀ نکاح درآوردن: فرستد مهد و در کاوینش آرد بمهد خود عروس آیینش آرد، نظامی، رجوع به کابین شود
کاویدن. حفر. کندگی. نقب، تفتیش وتجسس و تفحص، غور و تفکر و تأمل. (ناظم الاطباء) ، نفوذ. تأثیر: پرستیدن داور افزون کنید ز دل کاوش دیو بیرون کنید. فردوسی. ، (اصطلاح باستانشناسی) حفاری در خرابه های بناهای تاریخی و مطالعه در آثاری که از صنایع و فرهنگ مردمان روزگاران پیش بدست می آید
کاویدن. حفر. کندگی. نقب، تفتیش وتجسس و تفحص، غور و تفکر و تأمل. (ناظم الاطباء) ، نفوذ. تأثیر: پرستیدن داور افزون کنید ز دل کاوش دیو بیرون کنید. فردوسی. ، (اصطلاح باستانشناسی) حفاری در خرابه های بناهای تاریخی و مطالعه در آثاری که از صنایع و فرهنگ مردمان روزگاران پیش بدست می آید
بضم اول و کسر ثالث وجود و هستی. (ناظم الاطباء). هویت که تشخص و تعین باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی هویت از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
بضم اول و کسر ثالث وجود و هستی. (ناظم الاطباء). هویت که تشخص و تعین باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی هویت از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دارو یی که سبب سوختن و ضمنا تصلب دهانه عروق و محل برید گی و زخم در انساج بشود و با نتیجه مجاری عروق را بهم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسید تری کلر استیک
دارو یی که سبب سوختن و ضمنا تصلب دهانه عروق و محل برید گی و زخم در انساج بشود و با نتیجه مجاری عروق را بهم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسید تری کلر استیک
دارویی که سبب سوختن و ضمناً تصلب دهانه عروق و محل بریدگی و زخم در انساج بشود و بالنتیجه مجاری عروق را به هم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسیدتری کلراستیک
دارویی که سبب سوختن و ضمناً تصلب دهانه عروق و محل بریدگی و زخم در انساج بشود و بالنتیجه مجاری عروق را به هم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسیدتری کلراستیک