جدول جو
جدول جو

معنی کاویش - جستجوی لغت در جدول جو

کاویش
ظرفی که در آن شیر گاو را می دوشند، گاودوش، گاودوشه، ظرف ماست یا دوغ
تصویری از کاویش
تصویر کاویش
فرهنگ فارسی عمید
کاویش
ظرف وانای دوغ و ماست را گویند، (برهان)، ظرفی که در آن ماست کنند و حرکت دهند تا مسکۀ آن برآید و بحذف الف نیز آمده است، (حاشیۀ برهان چ معین) (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
کاویش
ظرفی که در آن ماست کنند و حرکت دهند تا مسکه آن بر آید، ظرف ماست و دوغ
فرهنگ لغت هوشیار
کاویش
ظرف دوغ و ماست
تصویری از کاویش
تصویر کاویش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاووش
تصویر کاووش
(پسرانه)
جستجو، بررسی، تحقیق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کویش
تصویر کویش
ظرفی که در آن شیر گاو را می دوشیدند، ظرف ماست یا دوغ، گاودوش، گاودوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
جستجو، تفحص، کندن زمین، کنایه از رخنه، نفوذ، برای مثال پرستیدن داور افزون کند / ز دل کاوش دیو بیرون کند (فردوسی - ۷/۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاوی
تصویر کاوی
در آیین زردشتی کسی که چشم دارد ولی حقیقت را نمی بیند. کرپان
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
ظروف و اوانی دوغ و ماست را گویند. کویشه. (برهان) (آنندراج). کویشه. خنوری که در آن دوغ و ماست ریزند و مسکه از آن گیرند. (ناظم الاطباء). شیرزنه. (مجمل اللغه) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابریج. مخض. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کویشه. گویس. گویش. گویشه. ظروف دوغ و ماست. (فرهنگ فارسی معین) : الزبد، کویش جنبانیدن تا مسکه برآرد. (تاج المصادر بیهقی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بمعنی جاویش در طرابلس و مصر باشد که در برابر سلطان میدویدند، (از دزی ج 1 ص 718)، معرب جاویش و اصل کلمه ترکی است و امروزه نزد اعراب به گروهبان گویند، (از متن اللغه)، رجوع به جاوش و جاویش و چاووش شود
لغت نامه دهخدا
شهری است در لهستان واقع در ناحیۀ وارتا که 68300 تن سکنه دارد، اقسام کلاه و جوراب و حلویات آن معروف است، پیمان آلیانس بین پادشاه پروس و تزار بر ضدناپلئون اول در سال 1813 میلادی در آنجا منعقد گردید
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
کابین که مهر زنان باشد و آن مبلغی است که در وقت نکاح کردن مقرر کنند، (برهان)، صداق، (یادداشت مؤلف) : دختر شهنشاه فخرالدوله را از بهر نوح بن منصور بخواستند مبلغ صد هزار دینار کاوین، (مجمل التواریخ و القصص)، موسی گفت: من چیزی ندارم که کاوین دهم، شعیب گفت: کاوین او خواهم که تو هشت سال مزدوری کنی، (تاریخ بلعمی)،
که بی کاوین اگر چه پادشاهی
ز من برنایدت کامی که خواهی،
نظامی،
گشت با او بشرط کاوین جفت
نعمتی یافت، شکر نعمت گفت،
نظامی،
عروسانی زناشویی ندیده
بکاوین از جهان خود را خریده،
نظامی،
در شکر ریز طرب بر عده داران رزان
از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند،
خاقانی،
گفت: این دختران را به این پسران خویش دادم و هر یکی را ده هزار دینار کاوین کردم، (تذکرهالاولیاء)،
خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد،
حافظ،
- در کاوین آوردن، به عقد خود درآوردن، به حبالۀ نکاح درآوردن:
فرستد مهد و در کاوینش آرد
بمهد خود عروس آیینش آرد،
نظامی،
رجوع به کابین شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
کاویدن. حفر. کندگی. نقب، تفتیش وتجسس و تفحص، غور و تفکر و تأمل. (ناظم الاطباء) ، نفوذ. تأثیر:
پرستیدن داور افزون کنید
ز دل کاوش دیو بیرون کنید.
فردوسی.
، (اصطلاح باستانشناسی) حفاری در خرابه های بناهای تاریخی و مطالعه در آثاری که از صنایع و فرهنگ مردمان روزگاران پیش بدست می آید
لغت نامه دهخدا
به آتش داغ دهنده به عضو، (آنندراج)، سوزنده پوست را به آهن و مانند آن، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ یِ)
بضم اول و کسر ثالث وجود و هستی. (ناظم الاطباء). هویت که تشخص و تعین باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی هویت از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاویش
تصویر شاویش
ترکی تازی شده گروهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویش
تصویر کویش
ظرف دوغ و ماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
کندگی، کاویدن، حفر، تجسس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوین
تصویر کاوین
کابین که مهر زنان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دارو یی که سبب سوختن و ضمنا تصلب دهانه عروق و محل برید گی و زخم در انساج بشود و با نتیجه مجاری عروق را بهم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسید تری کلر استیک
فرهنگ لغت هوشیار
دارویی که سبب سوختن و ضمناً تصلب دهانه عروق و محل بریدگی و زخم در انساج بشود و بالنتیجه مجاری عروق را به هم آرد و مسام را بند کند مانند زاج و اسیدتری کلراستیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوش
تصویر کاوش
((وُ))
جستجو، تفحص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کویش
تصویر کویش
((کَ))
کویشه. گویس. گویش. گویشه، ظرف دوغ و ماست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوین
تصویر کاوین
کابین، صداق
فرهنگ فارسی معین
بررسی، تتبع، تجسس، تحقیق، تدقیق، تفتیش، تفحص، جستجو، کندوکاو، وارسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبدزدک
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند ماده ی دوساله
فرهنگ گویش مازندرانی
آب دزدک
فرهنگ گویش مازندرانی