جدول جو
جدول جو

معنی کاویزنه - جستجوی لغت در جدول جو

کاویزنه
(زَ نَ / نِ)
از آهنگهای موسیقی. (لغات دیوان منوچهری، چ دبیرسیاقی) :
نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی کاویزنه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
کاویزنه
آهنگی است از موسیقی قدیم: (نوبتی پالیز بان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی کاویزنه) (منوچهری)
تصویری از کاویزنه
تصویر کاویزنه
فرهنگ لغت هوشیار
کاویزنه
((زَ نَ))
آهنگی است از موسیقی قدیم
تصویری از کاویزنه
تصویر کاویزنه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاویان
تصویر کاویان
(پسرانه)
پرچم کاوه که به درفش کاویانی معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گاویزن
تصویر گاویزن
ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، جاویزن، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهره، گاوزهرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویانی
تصویر کاویانی
مربوط به کاوه، شخصیت اساطیری شاهنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاویزن
تصویر جاویزن
گاویزن، ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهره، گاوزهرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت دولت، هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به کاوه، کاویانی، چون: اختر کاویان، چتر کاویان، درفش کاویان، رایت کاویان، (از یادداشتهای مؤلف) :
با درفش کاویان و طاقدیس
زر مشت افشار و شاهانه کمر،
رودکی،
بدو نیمه کرد اختر کاویان
یکی نیمه بگرفت و رفت از میان،
فردوسی،
بیفتاد از دست ایرانیان
درفش فروزندۀ کاویان،
فردوسی،
ببستند گردان ایرانیان
بپیش اندرون اختر کاویان،
فردوسی،
کجا آن تیغ کآتش در جهان زد
تپانچه بر درفش کاویان زد،
نظامی،
از جور دومار برنجوشم
چون رایت کاویان ببینم،
خاقانی،
یا لعاب اژدهای حمیری
بردرفش کاویان خواهم فشاند،
خاقانی،
پیش آمده روان فریدون گهرفشان
تا زان گهر زمین علم کاویان شده،
خاقانی،
رجوع به کاویانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ قَ / شِ قِ کَ دَ)
مرکّب از: کاو + یدن پسوند مصدری، (از حاشیۀ برهان چ معین)، جستجو کردن. (برهان)، کابیدن. کافتن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
بکاوید کالاش را سربسر
که داند که چه یافت زر و گهر.
عنصری.
اماحقیقت روح گویی چه چیز است و صفت خاص وی چیست ؟ شریعت رخصت نداده است از وی کاویدن. (کیمیای سعادت) ، پیله کردن. سربسر گذاشتن. منازعه. ستیزه کردن. (از یادداشتهای مؤلف)، کسی را بدست و زبان آزار دادن. (برهان) :
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه.
فرالاوی.
یک امسال با مرد برنا مکاو
بعنوان بیشی و هم باج و ساو.
فردوسی.
چو نامه بخوانی بیارای ساو
مرنجان تن خویش، با بد مکاو.
فردوسی.
کسی نیز بر اترط کینه جوی
نیارست کاویدن از بیم اوی.
فردوسی.
، انگولک کردن. وررفتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، حفر کردن. کندن زمین و جز آن را: چون بخت النصر بمرد مغز سر وی بکاویدند پشه ای بدیدند. (تاریخ بلعمی)، غلامی پنج و شش پیاده کرد و گفت: فلان جای بکاوید، کاویدن گرفتند. (تاریخ بیهقی)،
رخنه کاوید تا بجهد و فسون
خویشتن راز رخنه کرد برون.
نظامی.
به منقار زمین را بکاوید، دو سکره پدیدآمد، یکی زرین پر کنجد و یکی سیمین پرگلاب. آن مرغ سیر بخورد. (تذکرهالاولیاء)، چون کاویدند او را کشته و به خون آغشته دیدند. (مجالس سعدی)،
دل من گر بجویمش گنجی است
طبع من گر بکاومش کانی است.
مسعودسعد.
- پوست کاویدن، توی پوست کسی رفتن. پشت سر کسی حرف زدن. در پوستین خلق افتادن:
غنی را به غیبت بکاوند پوست
که فرعون اگر هست در عالم اوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مؤلف آنندراج آرد: بر وزن آئینه. امر کردن باشد بشخصی که چشم از من مگردان و با من باش و به این معنی کایینه با دو یای حطی هم بنظر آمده. این کلمه مصحف ’کابنه’ است. رجوع به برهان چ معین و ’کابنه’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ)
کاچره. (شعوری). کافشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اطاق دفتر. دفتر، هیئت وزیران. مجموع وزراء. دولت، مستراح. مبال (در تداول). به هر سه معنی در فارسی مستعمل است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در شیراز مطلق ساررا گویند اعم از ملخ خوار و غیر ملخ خوار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
کاه زن. رجوع به کاه زن شود
لغت نامه دهخدا
کاویان، منسوب به کاوه، (یادداشت مؤلف)، درفش کاویانی، درفش کاوه است، اختر کاویان، رجوع به کاویانی درفش شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ/ نِ)
نوایی است از موسیقی قدیم:
نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ اَ کَ)
مقنی: الانباط، به آب رسیدن کارکنه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی از دهستان احمد آباد بخش فریمان شهرستان مشهد، در 30هزارگزی شمال باختری فریمان. دامنه و معتدل و سکنۀ آن 335 تن است. قنات دارد. محصول آن غلات و پنبه و تریاک و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی از دهستان قصبۀ مرکز دهستان بالاجام بخش تربت جام شهرستان مشهد، در 50هزارگزی شمال باختری تربت جام سر راه شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 804 تن است. قنات دارد. محصول آن غلات و تریاک و بنشن و پنبه و شغل اهالی زراعت و کسب و مالداری و قالیچه بافی است. راه اتومبیل رو دارد. دارای دبستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاویزن
تصویر گاویزن
گاو دارو زهره گاو
فرهنگ لغت هوشیار
نوایی است از موسیقی قدیم: نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو زنه
تصویر گاو زنه
چوبی که بدان گاوان را رانند گاوشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاویان
تصویر کاویان
پادشاهی سلطنتی: (قصه آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن می چرد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوینک
تصویر کاوینک
سار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
هیئت وزیران، مجموع وزیران، دولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاویزن
تصویر جاویزن
پارسی تازی گشته گاو شیر از گوج (صمغ) ها گاو سیر گاور شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
((نِ))
دفتر، اتاق کار، مجموع وزیران یک دولت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
((دَ))
جستجو کردن، کندن، بحث کردن، خراشیدن، شکافتن، کابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاویان
تصویر کاویان
پادشاهی، سلطنتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاویزن
تصویر گاویزن
((زَ))
زهره گاو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
دولت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
ابتحاث
فرهنگ واژه فارسی سره