تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نرموره، آورک، سابود، گواچو، پالوازه، بادپیچ
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نَرمورِه، آوَرَک، سابود، گُواچو، پالوازِه، بادپیچ
مرکّب از: کاو (کاویدن، + اک پسوند اسم فاعل و اسم مفعول)، (از حاشیۀ برهان چ معین)، خالی و تهی و پوچ و بی مغز، (ناظم الاطباء)، میان خالی و پوچ و بی مغز، (برهان) : بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است، لبیبی، - میان کاواک، میان تهی، (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: کاو (کاویدن، + اک پسوند اسم فاعل و اسم مفعول)، (از حاشیۀ برهان چ معین)، خالی و تهی و پوچ و بی مغز، (ناظم الاطباء)، میان خالی و پوچ و بی مغز، (برهان) : بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است، لبیبی، - میان کاواک، میان تهی، (ناظم الاطباء)
آورک. ریسمانی که در شاخ درخت و مانند آن آویزند و کودکان در ایام عید نوروز در آن نشسته درهوا آیند و روند کنند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (آنندراج) : هرکه را عقل باشد و فرهنگ نزد او اورک است به زاورنگ. شمالی دهستانی (از آنندراج) ، شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (برهان). فر و شکوه. (آنندراج) (انجمن آرا) ، زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان). بها و زیبایی. (اسدی) (آنندراج) (برهان) : سیاوش مرا همچو فرزند بود که با فرو با برز و اورند بود. فردوسی. ، اورنگ و تخت و تاج و افسر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : هم از اختر شاه بهرام بود که با فر و اورند و بانام بود. فردوسی. ، طالع و بخت، زندگانی، سیاهی در مقابل سفیدی، هر رود خانه عظیم و بزرگ. (ناظم الاطباء) (برهان) : چو شاه فریدون کز اورندرود گذشت و نیامد بکشتی فرود. فردوسی. ، دریا. (ناظم الاطباء) (برهان)
آورک. ریسمانی که در شاخ درخت و مانند آن آویزند و کودکان در ایام عید نوروز در آن نشسته درهوا آیند و روند کنند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (آنندراج) : هرکه را عقل باشد و فرهنگ نزد او اورک است به زاورنگ. شمالی دهستانی (از آنندراج) ، شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (برهان). فر و شکوه. (آنندراج) (انجمن آرا) ، زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان). بها و زیبایی. (اسدی) (آنندراج) (برهان) : سیاوش مرا همچو فرزند بود که با فرو با برز و اورند بود. فردوسی. ، اورنگ و تخت و تاج و افسر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : هم از اختر شاه بهرام بود که با فر و اورند و بانام بود. فردوسی. ، طالع و بخت، زندگانی، سیاهی در مقابل سفیدی، هر رود خانه عظیم و بزرگ. (ناظم الاطباء) (برهان) : چو شاه فریدون کز اورندرود گذشت و نیامد بکشتی فرود. فردوسی. ، دریا. (ناظم الاطباء) (برهان)
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی
دهی است از بخش دو دانگۀ شهرستان ساری. که دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه است و محصول عمده ندارد. مردان ده در طول سال در نقاط مختلف مازندران به درودگری متفرقند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از بخش دو دانگۀ شهرستان ساری. که دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه است و محصول عمده ندارد. مردان ده در طول سال در نقاط مختلف مازندران به درودگری متفرقند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از بخش سربازشهرستان ایرانشهر واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری سرباز و 16 هزارگزی باختر راه مالرو سرباز به فیروزآباد. هوای آن گرم و دارای 125 سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن خرما، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش سربازشهرستان ایرانشهر واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری سرباز و 16 هزارگزی باختر راه مالرو سرباز به فیروزآباد. هوای آن گرم و دارای 125 سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن خرما، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ سرباز هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
کافی خراسان. شاعری بوده است معاصر ملک طغانشاه بن المؤید و قطعۀ زیر که در غایت لطافت است از اوست: خسروا تیغ تو مانند اجل شد گه قهر که نگردد شکم پرگهرش از جان سیر گر سر هوش بر تیغ گهر دارت را جان ببیند شکم خاک شود از جان سیر بنده را زی زنکی با شکمی چون دهلی جفت افتاده که هرگز نشود از نان سیر گفتم ای دول، چنین معده نگردد هرگز جزبه صابون و شخار و نمک و اشنان سیر معده ای را که درو سنگ همی بگدازد کی توان کرد چنین معده چنان آسان سیر گر ز نان سیر نمی گردد این هم نوعی است کاشکی میشودی این جلب از حمدان سیر خسرو شرق درین واقعه فریادم رس زانکه شد خاطرم از فکرت بی پایان سیر به طریق کرم نقد بده نان چندانک می خورد قرب دو سال این جلب حیران سیر. (لباب الالباب عوفی چ نفیسی ص 47)
کافی خراسان. شاعری بوده است معاصر ملک طغانشاه بن المؤید و قطعۀ زیر که در غایت لطافت است از اوست: خسروا تیغ تو مانند اجل شد گه قهر که نگردد شکم پرگهرش از جان سیر گر سر هوش بر تیغ گهر دارت را جان ببیند شکم خاک شود از جان سیر بنده را زی زنکی با شکمی چون دهلی جفت افتاده که هرگز نشود از نان سیر گفتم ای دول، چنین معده نگردد هرگز جزبه صابون و شخار و نمک و اشنان سیر معده ای را که درو سنگ همی بگدازد کی توان کرد چنین معده چنان آسان سیر گر ز نان سیر نمی گردد این هم نوعی است کاشکی میشودی این جلب از حمدان سیر خسرو شرق درین واقعه فریادم رس زانکه شد خاطرم از فکرت بی پایان سیر به طریق کرم نقد بده نان چندانک می خورد قرب دو سال این جلب حیران سیر. (لباب الالباب عوفی چ نفیسی ص 47)
یکی از آثار عهد ساسانی در خوزستان و آن خرابه های شهریست تقریباً در فاصله دو ساعت راه شمالی فلاحیه در محلی که داورک نام دارد. و علمای علم جغرافیای عرب داورک را همچون شهر وسیعی که دارای چندین بنای مهم ساسانی بوده است معرفی کرده اند. (از فرهنگ جغرافیایی غرب ایران ص 227 و 307)
یکی از آثار عهد ساسانی در خوزستان و آن خرابه های شهریست تقریباً در فاصله دو ساعت راه شمالی فلاحیه در محلی که داورک نام دارد. و علمای علم جغرافیای عرب داورک را همچون شهر وسیعی که دارای چندین بنای مهم ساسانی بوده است معرفی کرده اند. (از فرهنگ جغرافیایی غرب ایران ص 227 و 307)
جوشهای چرکی کم و بیش برجسته روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند میوه و بار کور (کبر)، جوشهای چرکی کم و بیش بر جسته روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند. کورک معمولا دارای مرکزی سفید رنگ و پر از چرک و اطراف آن ملتهب و قرمز رنگ است دمل کوچک دانه چرکی
جوشهای چرکی کم و بیش برجسته روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند میوه و بار کور (کبر)، جوشهای چرکی کم و بیش بر جسته روی پوست که در نقاط مختلف پوست بدن پدید آیند. کورک معمولا دارای مرکزی سفید رنگ و پر از چرک و اطراف آن ملتهب و قرمز رنگ است دمل کوچک دانه چرکی