کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مِثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
شغل و عمل کاردار، دارای کار بودن حکومت، والی گری، ادارۀ امور، گرداندن کارها، برای مثال به خدایی که کرد گردون را / کلبۀ قدرت الهی خویش ی که ندیدم ز کارداری عشق / هیچ سودی مگر تباهی خویش (خاقانی - ۸۸۹)
شغل و عمل کاردار، دارای کار بودن حکومت، والی گری، ادارۀ امور، گرداندن کارها، برای مِثال به خدایی که کرد گردون را / کلبۀ قدرت الهی خویش ی که ندیدم ز کارداری عشق / هیچ سودی مگر تباهی خویش (خاقانی - ۸۸۹)
منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) : به چه ماند به خوان کاروانگاه همیشه کاروانی را در او راه. (ویس و رامین). و گرچه بود در ره کاروانی چو سروی بود رسته خسروانی. (ویس و رامین). پل است این دهر و تو بر وی روانی نسازد خانه بر پل کاروانی. (سعادتنامۀ منسوب به ناصرخسرو). جوانی یکی کاروانیست پورا مدار انده رفتن کاروانی. ناصرخسرو. از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر. سوزنی. لاشۀما کی رسد آنجا که رخش آورد روی کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری. انوری. بر بنده نوشتن است و آن را دادن به الاغ کاروانی. کمال اسماعیل. نه سگ دامن کاروانی درید که دهقان ظالم که سگ پرورید. سعدی. خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی سرای. سعدی (بوستان). دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند که خانه ساختن آئین کاروانی نیست. سعدی. یاران کجاوه غم ندارند از منقطعان کاروانی. سعدی (صاحبیه). چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیده بانی. حافظ. ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. حافظ. ج، کاروانیان، مسافران. قافله: ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. (مجمل التواریخ و القصص ص 219). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص 218). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. (گلستان). غدر کاروانیان با پدر میگفت. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. (گلستان)
منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) : به چه ماند به خوان کاروانگاه همیشه کاروانی را در او راه. (ویس و رامین). و گرچه بود در ره کاروانی چو سروی بود رُسته خسروانی. (ویس و رامین). پل است این دهر و تو بر وی روانی نسازد خانه بر پل کاروانی. (سعادتنامۀ منسوب به ناصرخسرو). جوانی یکی کاروانیست پورا مدار انده رفتن کاروانی. ناصرخسرو. از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر. سوزنی. لاشۀما کی رسد آنجا که رخش آورد روی کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری. انوری. بر بنده نوشتن است و آن را دادن به الاغ کاروانی. کمال اسماعیل. نه سگ دامن کاروانی درید که دهقان ظالم که سگ پرورید. سعدی. خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی سرای. سعدی (بوستان). دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند که خانه ساختن آئین کاروانی نیست. سعدی. یاران کجاوه غم ندارند از منقطعان کاروانی. سعدی (صاحبیه). چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیده بانی. حافظ. ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. حافظ. ج، کاروانیان، مسافران. قافله: ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. (مجمل التواریخ و القصص ص 219). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص 218). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. (گلستان). غدر کاروانیان با پدر میگفت. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. (گلستان)
نام دهی است در طرف غربی و یک فرسخی واسط، (برهان)، یاقوت گوید از نواحی شرقی واسط و به یک فرسنگی آن است، از آنجاست احمد بن محمد بن علی بن الحسین انطاکی ابوالعباس معروف به ابن طلائی که پیری صالح و اهل قرآن بود، ببغداد در آمد و از ابی القاسم اسماعیل بن احمد سمرقندی و دیگران سماع حدیث کرد و به داوردان باز گردید و آنجا بریاضت و مجاهدت عمر گذارد و در 455 هجری قمری درگذشت، (معجم البلدان)، در داوردان دیری منسوب به حضرت حزقیل هست، (قاموس الاعلام ترکی)
نام دهی است در طرف غربی و یک فرسخی واسط، (برهان)، یاقوت گوید از نواحی شرقی واسط و به یک فرسنگی آن است، از آنجاست احمد بن محمد بن علی بن الحسین انطاکی ابوالعباس معروف به ابن طلائی که پیری صالح و اهل قرآن بود، ببغداد در آمد و از ابی القاسم اسماعیل بن احمد سمرقندی و دیگران سماع حدیث کرد و به داوردان باز گردید و آنجا بریاضت و مجاهدت عمر گذارد و در 455 هجری قمری درگذشت، (معجم البلدان)، در داوردان دیری منسوب به حضرت حزقیل هست، (قاموس الاعلام ترکی)
دهی از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار. در 66 هزارگزی شمال باختر لنگه. سکنه 121 تن. محصول خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دوفرسخ ونیم میانۀ شمال و مشرق چارک است. (از فارسنامۀ ناصری)
دهی از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار. در 66 هزارگزی شمال باختر لنگه. سکنه 121 تن. محصول خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دوفرسخ ونیم میانۀ شمال و مشرق چارک است. (از فارسنامۀ ناصری)
سعادت و اقبال، نیک بختی و بختیاری و بهره مندی، (ناظم الاطباء)، بمراد بودن: بنفزایدش کامرانی و گنج بود شادمان در سرای سپنج، فردوسی، ایا بحکم حق از بهر کامرانی تو بخدمت تو کمر بسته آسمان محکم، سوزنی، بیوفتاده ام از پای و کار رفت از دست ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم، سوزنی، طاووس کامرانی و ریاض امانی جلوت کند، (سندبادنامه ص 38)، ، خوشی و خرمی و خرسندی و عیش و شادمانی، (ناظم الاطباء) : تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، (نوروزنامه)، اسباب کامکاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)، ندارد شوی و دارد کامرانی بشادی می گذارد زندگانی، نظامی، سعادت یار او در کامرانی مساعد با سعادت زندگانی، نظامی، بسی کوشیده یی در کامرانی بسی دیگر بکام دل برانی، نظامی، بشادی پی کامرانی گرفت، نظامی، اگر گامی زدم در کامرانی جوان بودم چنین باشد جوانی، جهانستانی و لشکرکشی چه مانند است به کامرانی و درویشی وسبکباری، سعدی، ، حکمرانی با سعادت و اقبال و با اختیار و با استقلال و فیروزی، (ناظم الاطباء)، غلبه: دریغ آن سوار و جوانی او برزم اندرون کامرانی او، فردوسی، و عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت سیاست او تفویض کرده، (کلیله و دمنه)، پادشاهی، (ناظم الاطباء)، - کامرانی دادن، آرزو برآوردن، نایل کردن، به آرزو رسانیدن: که یزدان ترا زندگانی دهاد پس از مرگ او کامرانی دهاد، فردوسی
سعادت و اقبال، نیک بختی و بختیاری و بهره مندی، (ناظم الاطباء)، بمراد بودن: بنفزایدش کامرانی و گنج بود شادمان در سرای سپنج، فردوسی، ایا بحکم حق از بهر کامرانی تو بخدمت تو کمر بسته آسمان محکم، سوزنی، بیوفتاده ام از پای و کار رفت از دست ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم، سوزنی، طاووس کامرانی و ریاض امانی جلوت کند، (سندبادنامه ص 38)، ، خوشی و خرمی و خرسندی و عیش و شادمانی، (ناظم الاطباء) : تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، (نوروزنامه)، اسباب کامکاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)، ندارد شوی و دارد کامرانی بشادی می گذارد زندگانی، نظامی، سعادت یار او در کامرانی مساعد با سعادت زندگانی، نظامی، بسی کوشیده یی در کامرانی بسی دیگر بکام دل برانی، نظامی، بشادی پی کامرانی گرفت، نظامی، اگر گامی زدم در کامرانی جوان بودم چنین باشد جوانی، جهانستانی و لشکرکشی چه مانند است به کامرانی و درویشی وسبکباری، سعدی، ، حکمرانی با سعادت و اقبال و با اختیار و با استقلال و فیروزی، (ناظم الاطباء)، غلبه: دریغ آن سوار و جوانی او برزم اندرون کامرانی او، فردوسی، و عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت سیاست او تفویض کرده، (کلیله و دمنه)، پادشاهی، (ناظم الاطباء)، - کامرانی دادن، آرزو برآوردن، نایل کردن، به آرزو رسانیدن: که یزدان ترا زندگانی دهاد پس از مرگ او کامرانی دهاد، فردوسی
محمد بن عبدالعزیز از مردم داوودان راوی است. از عیسی بن یونس الرملی روایت دارد و ابوعبدالله الرصافی از وی. (از معجم البلدان ذیل داوودان). نقش روات در تاریخ اسلام به عنوان حافظان و ناقلان سنت های نبوی بی بدیل است. این افراد در جمع آوری و ثبت احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت (ع) نه تنها در کنار محدثان، بلکه در ایجاد اسناد معتبر حدیثی نقش اساسی دارند. بدون این روات، مسلمانان نمی توانستند به درستی از تعالیم پیامبر اسلام بهره برداری کنند.
محمد بن عبدالعزیز از مردم داوودان راوی است. از عیسی بن یونس الرملی روایت دارد و ابوعبدالله الرصافی از وی. (از معجم البلدان ذیل داوودان). نقش روات در تاریخ اسلام به عنوان حافظان و ناقلان سنت های نبوی بی بدیل است. این افراد در جمع آوری و ثبت احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت (ع) نه تنها در کنار محدثان، بلکه در ایجاد اسناد معتبر حدیثی نقش اساسی دارند. بدون این روات، مسلمانان نمی توانستند به درستی از تعالیم پیامبر اسلام بهره برداری کنند.
حالت و چگونگی شخص کاردان، عمل کاردان، زیرکی و وقوف و عقل و فراست، (ناظم الاطباء)، رجوع به کاردان شود: احمد بن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت، (تاریخ بیهقی)، این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی، و شغل عرب و کفایت نیک و بد ایشان بگردن او کرده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596)، عجب داشتم از کاردانی و عقل شما که بحکم همسایگی تا این غایت از جانب ما التماس نکردید و آرزوئی نخواستید، (راحه الصدور راوندی)، جهاندیده دستور فریادرس گشاد از سر کاردانی نفس، نظامی، لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی، نظامی، بدان کاردانی و کارآگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی ... نظامی، بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست، سعدی، حیف بردن ز کاردانی نیست با گرانان به از گرانی نیست، سعدی (هزلیات)، ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی، حافظ
حالت و چگونگی شخص کاردان، عمل کاردان، زیرکی و وقوف و عقل و فراست، (ناظم الاطباء)، رجوع به کاردان شود: احمد بن عبدالصمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت، (تاریخ بیهقی)، این پادشاه او را بشناخته بکفایت کاردانی، و شغل عرب و کفایت نیک و بد ایشان بگردن او کرده، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596)، عجب داشتم از کاردانی و عقل شما که بحکم همسایگی تا این غایت از جانب ما التماس نکردید و آرزوئی نخواستید، (راحه الصدور راوندی)، جهاندیده دستور فریادرس گشاد از سر کاردانی نفس، نظامی، لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی، نظامی، بدان کاردانی و کارآگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی ... نظامی، بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست، سعدی، حیف بردن ز کاردانی نیست با گرانان به از گرانی نیست، سعدی (هزلیات)، ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی، حافظ
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 9000گزی شمال باختری هرسم جنوب خاوری شاه آباد. دامنه، سردسیر، دارای 180 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماشالگان. محصول آن غلات، حبوبات، چغندرقند، تریاک، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه آن مالرو است. تابستان از طریق چقاجنگ اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 9000گزی شمال باختری هرسم جنوب خاوری شاه آباد. دامنه، سردسیر، دارای 180 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماشالگان. محصول آن غلات، حبوبات، چغندرقند، تریاک، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه آن مالرو است. تابستان از طریق چقاجنگ اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
رسیدن بامیال و آرزو های خودکامیابی: (... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد)، نیکبختی، خوشبختی، سعادت، عیاشی، خوشگذر انی
رسیدن بامیال و آرزو های خودکامیابی: (... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد)، نیکبختی، خوشبختی، سعادت، عیاشی، خوشگذر انی