جدول جو
جدول جو

معنی کارداری

کارداری
شغل و عمل کاردار، دارای کار بودن
حکومت، والی گری، ادارۀ امور، گرداندن کارها، برای مثال به خدایی که کرد گردون را / کلبۀ قدرت الهی خویش ی که ندیدم ز کارداری عشق / هیچ سودی مگر تباهی خویش (خاقانی - ۸۸۹)
تصویری از کارداری
تصویر کارداری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با کارداری

کارداری

کارداری
عمل کاردار، ولایت، حکومت:
بخدائی که کرد گردون را
کلبۀ قدرت الهی خویش
که ندیدم ز کارداری عشق
هیچ سودی مگر تباهی خویش،
انوری
لغت نامه دهخدا

کاردانی

کاردانی
کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مِثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
کاردانی
فرهنگ فارسی عمید

کار داری

کار داری
شغل کار دار دارای شغل و کار بودن، حکومت والیگری: (بخدایی که کرد گردون را کلبه قدرت الهی خویش . {} که ندیدم ز کار داری عشق هیچ سودی مگر تباهی خویش) (انوری)، وکالت ماموریت، شغل شارژدافر
کار داری
فرهنگ لغت هوشیار

کاردانی

کاردانی
دانندگی کار، شناسندگی کار، اطلاع، بصیرت، وزارت، دوره تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم
کاردانی
فرهنگ فارسی معین

کارزاری

کارزاری
جنگی، جنگ جو، برای مِثال به جایی که پرخاش جوید پلنگ / سگ کارزاری نیاید به جنگ (فردوسی - ۲/۳۸۹)
کارزاری
فرهنگ فارسی عمید

بارداری

بارداری
آبستنی، آبستن بودن، حالت زن یا حیوان ماده از هنگام گرفتن نطفه تا موقع زاییدن، بارداری
بارداری
فرهنگ فارسی عمید