جدول جو
جدول جو

معنی کاندو - جستجوی لغت در جدول جو

کاندو
زالو، روستایی در شهرستان کردکوی که نام دیگرش کنداب است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندو
تصویر کندو
لانۀ زنبور عسل به شکل خانه های شش گوشۀ منظم، خانۀ زنبور عسل، شان، شانه، خلیّه، نخاریب النحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندو
تصویر اندو
اندرون، درون، میان و داخل چیزی، باطن، ضمیر، خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحبخانه بود، اندرونی، (حرف اضافه) در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کادو
تصویر کادو
آنچه برای ابراز دوستی، تشکر یا تبریک به کسی داده می شود، پیشکش، هدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندو
تصویر کندو
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، پرخو، کندوله، کندوک، کنور، کانور
فرهنگ فارسی عمید
جنگ جویی که تعلیمات ویژه را فراگرفته و برای ماموریت های ویژه و خطرناک آماده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاندر
تصویر کاندر
که اندر
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
هدیه. تحفه. سوقات که بدوستان دهند
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اوگست. گیاه شناس سویسی. وی در ژنو به دنیا آمد (1778-1841 میلادی) و از نخستین کسانی است که جغرافیای گیاهی را طرح کرده اند
لغت نامه دهخدا
تره تیزک. (فرهنگ رشیدی چ محمد عباسی ج 1 ص 160)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به معنی اندرون باشد که مقابل بیرون است. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم). اندرون، مقابل بیرون. (ناظم الاطباء) :
از آنجایگه شد به اندوی شهر
که بردارد از روی شادیش بهر.
فردوسی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام شهری به آلمان (پالاتینا). دارای 14500 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کالسکۀ چهارچرخه که هر دو کروک آن را توان جمع یا باز کرد
لغت نامه دهخدا
(کُ دُوْ)
گروهی از سربازان که تعلیمات خاصی فراگیرند و در حمله های ناگهانی خدمات مهمی انجام دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
رجوع به گاندو شود
لغت نامه دهخدا
آنچه از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهادۀ تیزاطراف و میان آن بار آن نهاده، شکوفۀ نخستین خرما، اول بار خرما، طلع، (مهذب الاسماء) : ضحک، کاردو خرما، (مهذب الاسماء)، ضب ّ، شکوفه ای که از کاردو بیرون آید، (مهذب الاسماء)، مقراض بزرگی که پشم را بدان میبرند، برش پشم گوسفند، یک قطعه ابریشم، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پاندورت، ظاهراً لغت سانسکریت است به معنی خون پاندو و آن رانزدیک به خون سیاوشان یا دم الاخوین گرفته اند، رجوع به صفحۀ 36 و 37 الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد شود
لغت نامه دهخدا
پاندو، نام شخصیتی افسانه ای در روایات هندی منسوب به شنتن و جنگهای بسیاری بین اولاد او و اولاد کورو درگرفته بوده است و شهر کنوج به اولاد او منسوب است، رجوع به تحقیق ماللهند ص 52 و 64 و 97 و 191 و 201 شود
لغت نامه دهخدا
گروهی از سربازان که تعلیمات خاصی فرا گیرند و در حمله های ناگهانی خدمات مهمی انجام دهند کماندو گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاندر
تصویر کاندر
که اندر. یا کاندران. که اندر آن. یا کاندرین. که اندر این
فرهنگ لغت هوشیار
مقراض بزرگی که پشم را بدان می برند، برش پشم گوسفند، یک قطعه ابریشم، آنچه از خرما بن بر آید مانند دو نعل بر هم نهاده تیز اطراف و در میان آن بار آن نهاده شکوفه نخستین خرما طلع: (و نخل - و خرماستانها - طلعها هضیم - که کاردوی آن نازکست و نرم چنانک در دهان نمی بریزد و کارد و آن خرما باشد که نخست پیدا آید در غلاف خردک خردک چون کنجد) (تفسیر کمبریج ورق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادو
تصویر کادو
تحفه، سوغات، هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاند
تصویر کاند
قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندو
تصویر کندو
خانه زنبور عسل که در آن عسل فراهم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادو
تصویر کادو
((دُ))
پیشکش، هدیه
فرهنگ فارسی معین
((کُ نُ دُ))
دسته ای از نظامیان که آموزش های ویژه دیده اند برای شبیخون زدن و حملات غافلگیرانه، تکاور (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاردو
تصویر کاردو
مقراض بزرگی که پشم را بدان می برند، برش پشم گوسفند، یک قطعه ابریشم، آنچه از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهاده تیز اطراف و در میان آن بار آن نهاده، شکوفه نخستین خرما، طلع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندو
تصویر کندو
((کَ))
خانه زنبور عسل، ظرف بزرگ گلی که در آن غله ریزند، کندوله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کادو
تصویر کادو
ارمغان، پیشکش
فرهنگ واژه فارسی سره
از مراتع واقع در سیاه مرگو واقع در منطقه ی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
چارچوب زیرین
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی از توابع شهرستان کردکوی که به کنداب نیز شهرت دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
ازگیل وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که در آن چای دم کنند، کتری چدنی
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده ی درخت، فنی در کشتی محلی لوچو، از فنون کشتی محلی، این فن هنگامی مورد استفاده قرار می گیردکه
فرهنگ گویش مازندرانی