اندرون، درون، میان و داخل چیزی، باطن، ضمیر، خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحبخانه بود، اندرونی، (حرف اضافه) در
اندرون، درون، میان و داخل چیزی، باطن، ضمیر، خانه و حیاطی که عقب حیاط بیرونی ساخته شده و مخصوص زن و فرزند و سایر افراد خانوادۀ صاحبخانه بود، اندرونی، (حرف اضافه) در
به معنی اندرون باشد که مقابل بیرون است. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم). اندرون، مقابل بیرون. (ناظم الاطباء) : از آنجایگه شد به اندوی شهر که بردارد از روی شادیش بهر. فردوسی (از جهانگیری)
به معنی اندرون باشد که مقابل بیرون است. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم). اندرون، مقابل بیرون. (ناظم الاطباء) : از آنجایگه شد به اندوی شهر که بردارد از روی شادیش بهر. فردوسی (از جهانگیری)
آنچه از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهادۀ تیزاطراف و میان آن بار آن نهاده، شکوفۀ نخستین خرما، اول بار خرما، طلع، (مهذب الاسماء) : ضحک، کاردو خرما، (مهذب الاسماء)، ضب ّ، شکوفه ای که از کاردو بیرون آید، (مهذب الاسماء)، مقراض بزرگی که پشم را بدان میبرند، برش پشم گوسفند، یک قطعه ابریشم، (ناظم الاطباء)
آنچه از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهادۀ تیزاطراف و میان آن بارِ آن نهاده، شکوفۀ نخستین خرما، اول بار خرما، طلع، (مهذب الاسماء) : ضَحک، کاردو خرما، (مهذب الاسماء)، ضَب ّ، شکوفه ای که از کاردو بیرون آید، (مهذب الاسماء)، مقراض بزرگی که پشم را بدان میبرند، برش پشم گوسفند، یک قطعه ابریشم، (ناظم الاطباء)
پاندورت، ظاهراً لغت سانسکریت است به معنی خون پاندو و آن رانزدیک به خون سیاوشان یا دم الاخوین گرفته اند، رجوع به صفحۀ 36 و 37 الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد شود
پاندورت، ظاهراً لغت سانسکریت است به معنی خون پاندو و آن رانزدیک به خون سیاوشان یا دم الاخوین گرفته اند، رجوع به صفحۀ 36 و 37 الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد شود
پاندو، نام شخصیتی افسانه ای در روایات هندی منسوب به شنتن و جنگهای بسیاری بین اولاد او و اولاد کورو درگرفته بوده است و شهر کنوج به اولاد او منسوب است، رجوع به تحقیق ماللهند ص 52 و 64 و 97 و 191 و 201 شود
پاندو، نام شخصیتی افسانه ای در روایات هندی منسوب به شنتن و جنگهای بسیاری بین اولاد او و اولاد کورو درگرفته بوده است و شهر کنوج به اولاد او منسوب است، رجوع به تحقیق ماللهند ص 52 و 64 و 97 و 191 و 201 شود
مقراض بزرگی که پشم را بدان می برند، برش پشم گوسفند، یک قطعه ابریشم، آنچه از خرما بن بر آید مانند دو نعل بر هم نهاده تیز اطراف و در میان آن بار آن نهاده شکوفه نخستین خرما طلع: (و نخل - و خرماستانها - طلعها هضیم - که کاردوی آن نازکست و نرم چنانک در دهان نمی بریزد و کارد و آن خرما باشد که نخست پیدا آید در غلاف خردک خردک چون کنجد) (تفسیر کمبریج ورق)
مقراض بزرگی که پشم را بدان می برند، برش پشم گوسفند، یک قطعه ابریشم، آنچه از خرما بن بر آید مانند دو نعل بر هم نهاده تیز اطراف و در میان آن بار آن نهاده شکوفه نخستین خرما طلع: (و نخل - و خرماستانها - طلعها هضیم - که کاردوی آن نازکست و نرم چنانک در دهان نمی بریزد و کارد و آن خرما باشد که نخست پیدا آید در غلاف خردک خردک چون کنجد) (تفسیر کمبریج ورق)
مقراض بزرگی که پشم را بدان می برند، برش پشم گوسفند، یک قطعه ابریشم، آنچه از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهاده تیز اطراف و در میان آن بار آن نهاده، شکوفه نخستین خرما، طلع
مقراض بزرگی که پشم را بدان می برند، برش پشم گوسفند، یک قطعه ابریشم، آنچه از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهاده تیز اطراف و در میان آن بار آن نهاده، شکوفه نخستین خرما، طلع