جدول جو
جدول جو

معنی کاند - جستجوی لغت در جدول جو

کاند
قند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شکر، (از برهان) (ناظم الاطباء)، نبات، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کاند
قند
تصویری از کاند
تصویر کاند
فرهنگ لغت هوشیار
کاند
کند، در برابر تیز، سقف دهان –کام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمند
تصویر کمند
(دخترانه)
دام، کنایه از گیسو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاند
تصویر عاند
ستیزنده، ستیزه کار، منحرف، کسی که از راه راست برگشته و منحرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاتد
تصویر کاتد
قطب منفی پیل الکتریکی، باطری و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارد
تصویر کارد
وسیله ای دارای دسته و تیغه برای بریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلند
تصویر کلند
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باند
تصویر باند
نوار دراز پارچه ای که برای بند آوردن خون ریزی، محفوظ نگه داشتن زخم یا بی حرکت نگه داشتن اندام، روی قسمت آسیب دیده بسته می شود، گروهی از افراد که برای انجام اعمال غیرقانونی، سازمان یافته اند، مسیرهای موازی در جاده که به وسیلۀ نرده یا خط کشی متمایز شده اند، بلندگوهای وسایل صوتی و تصویری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرند
تصویر کرند
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کورنگ، کران،
میدان اسب دوانی، حلقه، جرگۀ مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنند
تصویر کنند
بیل، نوعی تبر یا بیل سرکج که با آن خار از زمین می کندند، برای مثال برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه / تا ناوه کشی خار زنی گرد بیایان (خجسته - شاعران بی دیوان - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمند
تصویر کمند
طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، کنایه از آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
کمند انداختن: به کار بردن کمند برای گرفتار ساختن کسی یا حیوانی یا برای بالا رفتن از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانی
تصویر کانی
مربوط به کان، معدنی، استخراج شده از معدن، در علم زمین شناسی مادۀ طبیعی با ترکیبات شیمیایی و خواص فیزیکی معیّن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاندر
تصویر کاندر
که اندر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
اوگست. گیاه شناس سویسی. وی در ژنو به دنیا آمد (1778-1841 میلادی) و از نخستین کسانی است که جغرافیای گیاهی را طرح کرده اند
لغت نامه دهخدا
تصویری از کارد
تصویر کارد
آلت برنده از آهن که دارای تیغه و دسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاند
تصویر عاند
کجرو، ستیزه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشد
تصویر کاشد
ورزنده، خویشدوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کائد
تصویر کائد
تنبل کار (تنبل مکر و حیلت باشد) ترفندگر مکار حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاید
تصویر کاید
مکار حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسد
تصویر کاسد
بی رواگ بی خریدار ناروا نارایج بی رونق مقابل روا رواج: (بازار حکمت کاسد و مزاج اهل شریعت فاسد) (جامع الحکمتین) یا کالای (متاع) کاسد. متاعی که از آن استقبال نکنند کالای ناروان
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذ چینی نفج رخنه ورقه نازکی که از خمیر مواد مختلف نباتی و لته و کهنه و کاه برنگهای گوناگون تهیه کنند و غالبا بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتد
تصویر کاتد
قطب منفی یک پیل الکتریکی الکترد متصل بقطب منفی یک پیل فرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاندر
تصویر کاندر
که اندر. یا کاندران. که اندر آن. یا کاندرین. که اندر این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باند
تصویر باند
پارچه ای لطیف وتمیز که با آن زخم را میبندند، لفافه، نوار
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به} کان {معدنی. توضیح موادی را گویند که در طبیعت از معدن استخراج میشوند و بصورت ترکیبات مختلف هستند و معمو عنصر و ماده مفید آنها را پس از تصفیه از ترکیب معدنی خارج میکنند ترکیبی که در طبیعت وجود دارد و بهمان صورت از معدن استخراج شود، سنگهای فلزی معدنی که در معدن با نا خالصیهای دیگر مخلوط هستند و باید جهت استخراج فلز تصفیه شوند کلوخه سنگ معدنی. یا کانیها. ترکیبات مختلفی که در طبیعت وجود دارند و تشکیل ذخایر معدنی را میدهند معدنیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناد
تصویر کناد
اکسیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کانی
تصویر کانی
ماده معدنی، معدنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشند
تصویر کشند
مد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمند
تصویر کمند
طناب
فرهنگ واژه فارسی سره
چارچوب زیرین
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی از توابع شهرستان کردکوی که به کنداب نیز شهرت دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
ازگیل وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
زالو، روستایی در شهرستان کردکوی که نام دیگرش کنداب است
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده ی درخت، فنی در کشتی محلی لوچو، از فنون کشتی محلی، این فن هنگامی مورد استفاده قرار می گیردکه
فرهنگ گویش مازندرانی