مجرای مصنوعی عبور آب برای حمل و نقل، ترعه مثلاً کانال پاناما، مجرای عبور آب برای آبیاری، انتقال فاضلاب و مانند آن ها، مجرایی از جنس ورق آهن گالوانیزه برای هدایت هوا مثلاً کانال کولر، مسیری که برای عبور دادن کابل های برق یا مخابرات، لوله های گاز یا آب در زمین یا در دیوار ایجاد می کنند، شبکۀ تلویزیونی، کنایه از مسیر فکر یا عمل، وسیله
مجرای مصنوعی عبور آب برای حمل و نقل، ترعه مثلاً کانال پاناما، مجرای عبور آب برای آبیاری، انتقال فاضلاب و مانند آن ها، مجرایی از جنس ورق آهن گالوانیزه برای هدایت هوا مثلاً کانال کولر، مسیری که برای عبور دادن کابل های برق یا مخابرات، لوله های گاز یا آب در زمین یا در دیوار ایجاد می کنند، شبکۀ تلویزیونی، کنایه از مسیر فکر یا عمل، وسیله
احمق، کودن، کم خرد، ابله، نابخرد، گول، شیشه گردن، لاده، غتفره، تپنکوز، ریش کاو، بدخرد، دبنگ، کهسله، غمر، گردنگل، دنگ، فغاک، تاریک مغز، چل، کاغه، کم عقل، بی عقل، خام ریش، کردنگ، دنگل، سبک رای، انوک، خل، خرطبع برای مثال مر تو را خصم و دشمن دانا / بهتر از دوستان همه کانا (سنائی۱ - ۴۴۸)
اَحمَق، کُودَن، کَم خِرَد، اَبلَه، نابِخرَد، گول، شیشِه گَردَن، لادِه، غُتفَرِه، تَپَنکوز، ریش کاو، بَدخِرَد، دَبَنگ، کَهسَلِه، غَمر، گَردَنگَل، دَنگ، فَغاک، تاریک مَغز، چِل، کاغِه، کَم عَقل، بی عَقل، خام ریش، کَردَنگ، دَنگِل، سَبُک رای، اَنوَک، خُل، خَرطَبع برای مِثال مر تو را خصم و دشمن دانا / بهتر از دوستان همه کانا (سنائی۱ - ۴۴۸)
او نخستین کسی است که در بخارا سکه زد: ... پادشاهی بود نام او ’کانا’ بخارا خدات و او سی سال بخارا را پادشاه بودو در بخارا بازارگانی به کرباس و گندم بود وی را آگاه کردند که در دیارهای دیگر سیم زده اند و او فرمان داد تا در بخارا سکه زدند از سیم ناب و بر آن صورت وی را با تاج نقش کردند، (تاریخ بخارا صص 34 - 36)
او نخستین کسی است که در بخارا سکه زد: ... پادشاهی بود نام او ’کانا’ بخارا خدات و او سی سال بخارا را پادشاه بودو در بخارا بازارگانی به کرباس و گندم بود وی را آگاه کردند که در دیارهای دیگر سیم زده اند و او فرمان داد تا در بخارا سکه زدند از سیم ناب و بر آن صورت وی را با تاج نقش کردند، (تاریخ بخارا صص 34 - 36)
مخفف ماناکه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری که، گویی که: آن رنگ سیاه لاله، ماناک اندر دل مشتری است کیوان، خاقانی، روز روشن ندیده ام، ماناک همه عمرم به چشم درد گذشت، خاقانی، زلف تو سیه چراست ماناک بسیار در آفتاب گشته، امیرخسرو (از آنندراج)، و رجوع به مانا شود
مخفف ماناکه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، پنداری که، گویی که: آن رنگ سیاه لاله، ماناک اندر دل مشتری است کیوان، خاقانی، روز روشن ندیده ام، ماناک همه عمرم به چشم درد گذشت، خاقانی، زلف تو سیه چراست ماناک بسیار در آفتاب گشته، امیرخسرو (از آنندراج)، و رجوع به مانا شود
مرکّب از: کاو (کاویدن، + اک پسوند اسم فاعل و اسم مفعول)، (از حاشیۀ برهان چ معین)، خالی و تهی و پوچ و بی مغز، (ناظم الاطباء)، میان خالی و پوچ و بی مغز، (برهان) : بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است، لبیبی، - میان کاواک، میان تهی، (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: کاو (کاویدن، + اک پسوند اسم فاعل و اسم مفعول)، (از حاشیۀ برهان چ معین)، خالی و تهی و پوچ و بی مغز، (ناظم الاطباء)، میان خالی و پوچ و بی مغز، (برهان) : بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است، لبیبی، - میان کاواک، میان تهی، (ناظم الاطباء)
چوب بن خوشۀ خرما را گویند یعنی جایی که به نخل چسبیده باشد، (برهان) (اوبهی) (آنندراج) (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 340)، گمان می کنم مراد غلافی است که شکوفۀ خرما از آن بیرون آید، چوب بیخ خوشۀ خرما چسبیده بدرخت، (یادداشت مؤلف)، کناز، کنز، تنلاب، طلع، طلعه: من بدان آمدم بخدمت تو تا برآید رطب ز کانازم، رودکی، عجب نباشد اگر از نحوست طالع مخالفان ورا زهر روید از کاناز، شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری)، ، خوشۀ خرما، (ناظم الاطباء)
چوب بن خوشۀ خرما را گویند یعنی جایی که به نخل چسبیده باشد، (برهان) (اوبهی) (آنندراج) (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 340)، گمان می کنم مراد غلافی است که شکوفۀ خرما از آن بیرون آید، چوب بیخ خوشۀ خرما چسبیده بدرخت، (یادداشت مؤلف)، کناز، کنز، تنلاب، طلع، طلعه: من بدان آمدم بخدمت تو تا برآید رطب ز کانازم، رودکی، عجب نباشد اگر از نحوست طالع مخالفان ورا زهر روید از کاناز، شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری)، ، خوشۀ خرما، (ناظم الاطباء)
کسی که در وقت تکلم بیشتر حرف ’ت’ را تکلم کند، (ناظم الاطباء)، گوینده ای که در سخن گفتن ’تا’ بسیار آرد: تمتمه، سخن ’تاناک’ یا ’میم ناک’ گفتن، (منتهی الارب)، تمتام، گویندۀ سخن ’تاناک’، (منتهی الارب)
کسی که در وقت تکلم بیشتر حرف ’ت’ را تکلم کند، (ناظم الاطباء)، گوینده ای که در سخن گفتن ’تا’ بسیار آرد: تمتمه، سخن ’تاناک’ یا ’میم ناک’ گفتن، (منتهی الارب)، تمتام، گویندۀ سخن ’تاناک’، (منتهی الارب)