جدول جو
جدول جو

معنی کامشی - جستجوی لغت در جدول جو

کامشی
آن که اهل کومش (دامغان و سمنان) باشد، ساکنان جنوبی البرز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامشی
تصویر رامشی
شادمان، خوشحال، نوازنده و خواننده، رامشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشی
تصویر کاشی
تهیه شده در کاشان، مربوط به کاشان، از مردم کاشان
ویژگی هر نوع ظرف پخته شده و لعاب دار، آجر یا خشت لعاب دار و پخته شده
کنایه از پلاک، شماره
کاشی معرق: نوعی کاشی که از تکه های ریز ریز به اشکال گوناگون و نقش های مختلف می سازند و در کنار هم قرار می دهند، کاشی موزاییک
فرهنگ فارسی عمید
کاچی، (برهان) (ناظم الاطباء)، نوعی از خشت تنک باشد که نقاشی کنند و آبگینۀ ساییده بر روی آن بمالند و بپزند چنانکه شبیه به چینی شود، (برهان) (آنندراج)، آوندی است معروف که مثل ظرف چینی در ایران عموماً و در کاشان و خراسان خصوصاًبسیار خوب و عمده میسازند، (آنندراج)، آجر که بر روی آن لعابی داده باشند،
- کاشیهای معرق، کاشی های غاز مغازی، قسمی آجر و ظرف لعابدار که بیشتر بر آن نقوش رسم کنند، آجر شیشه اندوده:
کاشی و آجرت بهر خورده
مال قارون بدم فروبرده،
اوحدی (از جهانگیری ج 1 ص 438)،
گرچه کاشی است خانه یا چینی
دل بگیرد چو بیش بنشینی،
اوحدی (از جهانگیری)،
، پلاک، شمارۀ خانه و دکان و جز آن که شهرداری نصب کند
لغت نامه دهخدا
(کِ مِ)
به رنگ کشمش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مردمی کاشی مردمزاده است و بد آدمی نیست، بیت زیر را در بیان رام ساختن خواجه زادۀ خود بوسیلۀ اظهار واسوختگی خوب گفته است:
کردم از حیلۀ وارستگیش رام بخود
ساعتی صبر کن ای دل که طپیدن زود است،
(از ترجمه تذکرۀ مجمع الخواص ص 310)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کاشان که شهری است درایران، (غیاث)، منسوب به شهر کاشان را کاشی گویند وکاشانی صحیح است، قاسانی معرب آن است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
با یای مجهول، مخفف کاشکی، (جهانگیری) (برهان)، ایکاش:
کنون در دست ماند از دوست یادی
که کاشی هرگز از مادر نزادی،
نزاری قهستانی (از جهانگیری)،
ز خط گوهرافشان تو باری
مرا کاشی که بودی یادگاری،
نزاری قهستانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دارویی از مواد نفتی که آن رابرای دفع حشرات بخصوص مگس با تلمبه بهوا می پاشند، عرق آوردن پیشانی کسی. گویند:امطر الرجل و کلمت فلاناً فامطر، تکلم کرد فلان را پس سر فروافکند و چیزی نگفت و خاموش شد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سر فروافگندن و چیزی نگفتن و خاموش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : کلمت فلاناً فامطر و استطمر، خاموش شد و چیزی نگفت و پیشانیش عرق آورد. (از اقرب الموارد) ، باران رسیده یافتن جای را. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی را باران دیده یافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اسم مصدر از کامیدن. بکام بودن. در عیش و ناز و تنعم بسر بردن:
نه دل بگرفت رامین را ز رامش
نه ویسه سیرگشت از ناز و کامش.
(ویس و رامین).
ز داد او همه مردم بکامش
نشسته روز و شب با عیش و رامش.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
غریبی کاشی شاعر قدیمی است و در خدمت خانی احمد پادشاه سمت ملک الشعرائی دارد، این غزل مولانا لسانی را که گفته است:
منم زان خوی نازک آستین بر چشم تر مانده
ز مژگان تا جگر صد پرده خون بر یکدگر مانده،
چنین تتبع کرده بود:
تو از من فارغ و من بی تو هر سو در بدرمانده
ز خواری بر سر دون همتان بی پا و سرمانده،
(ترجمه تذکرۀ مجمع الخواص ص 227)
حیاتی کاشی صادقی کتابدار نویسد:حقیر وی را ندیده ام ولی این بیتش خیلی مشهور است:
کوی یاراست از اینجا بتکبر مگذر
سر بنه سجده گه گبر و مسلمان اینجاست،
(ترجمه تذکرۀ مجمع الخواص ص 240)
لغت نامه دهخدا
(مِ شی ی)
منسوب به لامش، دیهی به فرغانه از بلاد ماوراءالنهر. (سمعانی ورق 595)
لغت نامه دهخدا
(مِ شی ی)
بدرالدین محمود بن زید حنفی. او راست کتاب اصول
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جد ابویعلی حمزه بن محمد بن محمد بن سلیمان ابوکامل بن حاتم الکاملی و او پسر ابوعبید بن ابوعمرو بن ابوکامل النسفی است که از مستعفری و غیر او حدیث شنید و درجمادی الاّخر سال 414 ه. ق. درگذشت. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 2هزارگزی شمال خاوری مشهد و شمال راه مشهد به تبادکان. ناحیه ای است واقع در جلگه و هوای آن معتدل است و 78 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات است. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
منسوب به کامل
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ابن بنت ابونصر منصور بن رامش، والی نیشابور و مردی دانش پژوه و ادیب بود. اخبار بسیار از اصحاب ابوالعباس اصم شنید و با ابوالعلاء معری مصاحبت کرد. ابوحفص عمر بن علی بن سهل سلطان و ابوحفص عمر بن احمد بن منصور صفار و دیگران از او روایت دارند. آنگاه که از مسافرت برگشت، خواجه نظام الملک دستور داد در مدرسه نیشابور بتدریس پردازد تا مردم از اخبار وادب و دانش او بهره مند شوند. او بهمین سمت اشتغال داشت تا در سال 489 هجری قمری درگذشت. تاریخ تولد او بسال 404 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب است به رامش که از قراء بخاراست. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) ، منسوب است به رامش که نام نیای کسانی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. (برهان). مطربه. (یادداشت مؤلف). سازنده و رامشگر. (ناظم الاطباء). مطربی که سرود در پردۀ راه در سراید. (منتخب اللغات) :
بر آواز این رامشی دختران
نشست و می آورد و رامشگران.
فردوسی.
تو با خنده و رامشی باش ازین
که بخشود بر ما جهان آفرین.
فردوسی.
بت رامشی و می و درغمی
بود مایۀ شادی و خرمی.
(ازفرهنگ شعوری ج 2).
، خواننده. (ولف) (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دوستدار رامش. (یادداشت مؤلف) ، مسرور. مهذب الاسماء). شاد و مسرور:
چو بیکار باشی مشو رامشی
فکاری است بیکاری ار باهشی.
فردوسی.
نماند کس اندر جهان رامشی
نباید گزیدن جز از خامشی.
فردوسی.
بباشید ازین آمدن رامشی
گزینید گفتار بر خامشی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
خاموشی. سکوت. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). مخفف خاموشی. (آنندراج). مختصر خاموش. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن. حالت ساکت بودن. حالت صامت بودن:
ببخشیدش بدل بر مهربانی
نمود از خامشی همداستانی.
(ویس و رامین).
خامشی از کلام بیهده به
در زبور است این سخن مسطور.
ناصرخسرو.
گشت دلش مرا بکین هست لبش گوا برین
خامشی گواه بین غنچه دهان کیست او.
خاقانی.
کلید زبان گر نبودی وبال
کی از خامشی قفل لب کردمی.
خاقانی.
پرسید سخن ز هر شماری
جز خامشیش ندید کاری.
نظامی.
خامشی او سخن دلفروز
دوستی او هنر عیب سوز.
نظامی.
همه در کار خویش حیرانند
چاره جز خامشی نمیدانند.
نظامی.
خامشی به که ضمیر دل خویش
بکسی گفتن و گفتن که مگوی.
سعدی.
اگر چه پیش خردمند خامشی ادب است
بوقت مصلحت آن به که در سخن کوشی.
سعدی.
ز گفتن پشیمان بسی دیده ام
ندیدم پشیمان کس از خامشی.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
حسن آملی المولد و المنشاء کاشانی الاصل امامی المذهب کاشی اللقب و گاهی به احسن المتکلمین ملقب از افاضل شعرای قرن هفتم هجرت و یا خود اوائل قرن هشتم را نیز دیده، شاعری است ماهر و متقی و جلیل القدر و عظیم الشأن و معاصر علامۀ حلی متوفی به سال 726 ه، ق، و در محبت خانوادۀ رسالت
قلباً و لساناً قدمی ثابت و قلبی راسخ داشته و مدایح بسیاری درحق ایشان گفته و بجز مدیحۀ ایشان اصلاً شعری نگفته و پیرامون مدح اکابر وقت خود نگردیده و از آثار قلمی اوست:
1 - الانشاء که بر علم و ادب و شعر و حکمت مشتمل است، 2 - هفت بند که هفت قصیده بزبان فارسی در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع) گفته و از ابیات آن است:
شمار جود تو برناید ار شود بمثل
سپهر کیل و قضا عامل و قدر کیال
ستارگان فلک سر بسر فرو ریزند
اگر برند ز دیوان هیبت تو مثال
خرد ز رفعت قدر تو قاصر است که نیست،
بقدر قدر تو اندازۀ قبای مقال،
و از تذکرۀ دولتشاهی نقل است که ملاحسن کاشی بعد از زیارت مکه و مدینه به زیارت حضرت امیر المؤمنین (ع) مشرف شده و در محاذی باب حرم ایستاده و قصیدۀ خود را فروخواند که مطلع آن این است:
ای بدور آفرینش پیشوای اهل دین
وی ز عزت مادح بازوی تو روح الامین،
پس در همان شب آن حضرت را در خواب دید که بدو فرمودکه از راه دور آمده ای و در عهدۀ ما دو حق داری یکی حق مهمانی و یکی هم حق صلۀ شعر اکنون به بصره رفته و به تاجری مسعود بن افلح نامی که در آنجا است سلام ما را رسانده و بگو که در سفر بحر عمان که کشتی تو مشرف به غرق بوده هزار دینار (معادل هزار اشرفی طلای هیجده نخودی) برای ما نذر کردی که کشتی و متاع آن بسلامتی به ساحل نجات برسد اکنون آن نذر را وفا کن و بعد از این جمله فرمود که آن هزار دینار را گرفته و در ضروریات خود صرف کن پس ملاحسن از خواب بیدار شده و به بصره رفته و پیغام آن حضرت را به همان تاجر رسانده پس تاجر از کثرت فرح نزدیک بحال غشوه شده و سوگند خورد که آن قضیه را به کسی نگفته بوده است فی الحال آن هزار دینار تسلیم ملاحسن کاشی نموده و به شکرانۀ آن نعمت عظمی خلعتی فاخر هم علاوه کرده و ولیمه ای بسزا به فقرا داد باری کاشی را حکایات طریفه ای است که در رسوخ او در عقیدۀ امامیه و تبری او از منافقین برهانی قاطع هستند و در زمان سلطان محمد خدابنده به سلطانیه رفته و از شعرای مجلس عالی وی بوده و هم در آنجا وفات کرده و در سمت قبلۀ آن شهر مدفون و مزار اهالی آن دیار است و با موافق آنچه در ذریعه از سید حسن صدر نقل کرده قبر کاشی بنابر مشهور در بلدۀ کاظمین درحجرۀ شبکه داری است که به بازار کهنه باز شده و نزدیک مقبره ای است که بنام سید مرتضی مشهور است و در سال 353 هجری قمری آن بازار خراب و آن حجره ملحق به جاده گردیده است، (از ریحانه الادب ج 3 صص 347 - 348)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
نوازنده و خواننده رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشی
تصویر کاشی
آجر لعابدار ساده یا نقاشی شده را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کام یا استخوان کامی. استخوانی است زوج که از دو صفحه تشکیل شده: یکی قایم و دیگری افقی که باطرف مقابل مفصل شده و همچنین با کنار های خلقی زواید کامی فک اعلی نیز مفصل میشود و در نتیجه اسکلت دهان را تشکیل میدهند. صفحه قایم استخوان کامی در تشکیل جدار خارجی حفره های بینی شرکت دارد و از یک طرف با سطح داخلی فک اعلی و از طرف دیگر با زایده رجلی شب پره مفصل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامشی
تصویر خامشی
خاموشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امشی
تصویر امشی
((اِ))
محلول حشره کش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشی
تصویر کاشی
((~. گَ))
کاچی، آجر لعاب دار ساده یا نقاشی شده، اهل شهر کاشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
((مِ))
نوازنده، خواننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامش
تصویر کامش
اراده
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر در خواب دیدید که مقداری کاشی منقش داریدمالی گران صاحب خواهید شد. چنانچه ببینید تعدادی کاشی در بغل دارید که نمی توانید روی دست های خویش آن را حفظ کنید مالی است که قادر به نگهداری آن نیستید و موجب زحمت شما می شود. اگر در خواب ببینید که تعدادی کاشی به شما می دهند میراثی به شما خواهد رسید مخصوصا اگر در عالم خواب ببینید که کاشی ها کهنه و مصرف شده و از دیوار و زمین کنده هستند. اگر کاشی ها نو و مصرف ناشده باشند سودی است که عایدتان می گردد. اگر ببینید دیواری کاشی کاری بوده و کاشی های آن کنده شده و آن دیوار و آن محل به شما تعلق دارد به مال شما دست درازی می شود و به آبرویتان لطمه وارد می آورند. اگر ببینید تعدادی کاشی دارید و می خواهید زمین یا دیواری را کاشی کنید زیانی را جبران می کنید و چنانچه آن محل به شما تعلق داشته باشد جبران مافات می کنید. اگر در خواب ببینید جائی یک کاشی کنده شده و شما دیگری جای آن می نهید تاوان خواهید داد. اگر در خواب ببینید جائی یک کاشی کنده شده و یک کاشی نا هم رنگ به جای آن نصب کرده اند به شما دروغ می گویند یا اتهام می زنند یا زیان مالی وارد می آورند که اثر آن مثل کاشی ناهم رنگ باقی می ماند و مشخص است. کاشی چون شیئی ارزنده است مال گران تعبیر می شود و چون اثری است هنری و دیر پا که عمری طولانی دارد و مالی است که اگر به دست آید برای به دست آورنده خود باقی می ماند. در این حالت هم فقدانش دشوار است و هم نقصانش را به گرانی و زحمت باید جبران کرد. از طرف دیگر کهنگی آن به میراث تعبیر می شود. روی هم رفته دیدن کاشی در خواب نیک است و این نوع رویاها را هر چه خود به فال نیک بگیریم اثر روانی بهتری دارد که به مقاومت ما می افزاید. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اهل کومش که عموما به اهالی مهاجر دامغانی ساکن در مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی
گربه
فرهنگ گویش مازندرانی
نا آشنا و غریبه، بیگانه
فرهنگ گویش مازندرانی