کاروان، گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
کاروان، گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
پارسی قیروان است و آن شهری است به مغرب اما در اشعار بمعنی اطراف معموره است و این لفظ در عربی بفتح قاف و ضم راء است معرب کاروان به اماله و نام شهر مغرب نیز بدین مناسبت است که اوایل در آن موضع کاروان فرود می آمده به مرور ایام شهر شده و در اشعار به تاریکی نسبت دهند: چون شمع روز روشن زایوان آسمان ناگه در اوفتاد بدریای قیروان، انوری (ازآنندراج و انجمن آرا)، القیروان، اصله بالفارسیه ’کاروان’ مغرب، قال امروءالقیس: و غاره ذات قیروان کان اسرا بها الرّعال، و ’القیروان’: معظم الجیش، و القافله، (المعرب جوالیقی ص 254)، یاقوت در معجم البلدان آرد: ’قال الازهری القیروان معرب، و هو بالفارسیه کاروان و قد تکلمت به العرب قدیماً ... ’ رجوع به کاروان و قیروان شود
پارسی قیروان است و آن شهری است به مغرب اما در اشعار بمعنی اطراف معموره است و این لفظ در عربی بفتح قاف و ضم راء است معرب کاروان به اماله و نام شهر مغرب نیز بدین مناسبت است که اوایل در آن موضع کاروان فرود می آمده به مرور ایام شهر شده و در اشعار به تاریکی نسبت دهند: چون شمع روز روشن زایوان آسمان ناگه در اوفتاد بدریای قیروان، انوری (ازآنندراج و انجمن آرا)، القیروان، اصله بالفارسیه ’کاروان’ مغرب، قال امروءالقیس: و غاره ذات قیروان کان اسرا بها الرّعال، و ’القیروان’: معظم الجیش، و القافله، (المعرب جوالیقی ص 254)، یاقوت در معجم البلدان آرد: ’قال الازهری القیروان معرب، و هو بالفارسیه کاروان و قد تکلمت به العرب قدیماً ... ’ رجوع به کاروان و قیروان شود
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 22هزارگزی شمال گهواره کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی ناحیه ای است کوهستانی سردسیر دارای 700 تن سکنه میباشد کردی و فارسی زبانند، از چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات، حبوبات، صیفی، لبنیات، جزئی توتون و میوجات، اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از تیره تفنگچی هستند، در چهار محل نزدیک بهم واقع بنام کامران عزیز کیانی، کامران عزیز کاکاخان، کامران بیک رضا، کامران رحمان مشهورند، زمستان عده قلیلی از گله داران گرمسیر جگیران و دهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 22هزارگزی شمال گهواره کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی ناحیه ای است کوهستانی سردسیر دارای 700 تن سکنه میباشد کردی و فارسی زبانند، از چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات، حبوبات، صیفی، لبنیات، جزئی توتون و میوجات، اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از تیره تفنگچی هستند، در چهار محل نزدیک بهم واقع بنام کامران عزیز کیانی، کامران عزیز کاکاخان، کامران بیک رضا، کامران رحمان مشهورند، زمستان عده قلیلی از گله داران گرمسیر جگیران و دهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، (فرهنگ نظام)، بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی، (ناظم الاطباء)، سعادتمند پیروز و موفق، (ولف) : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران، فردوسی، بجان تو ای خسرو کامران کجا بردم این خود بدل در گمان، فردوسی، ای بر همه هوای دل خویش کامکار ای بر همه مراد دل خویش کامران، فرخی، شاد بادی بر هواها کامران و کامکار شاه باشی بر زمانه کامجوی و کامران، فرخی، بر همه شادی تو بادی شادخوار و شادمان بر همه کامی تو بادی کامران وکامکار، فرخی، گفتم ملک محمد محمود کامکار گفتا ملک محمد محمود کامران، فرخی، پیداست به عقل و ز حس پنهان گرچه نه خداوند کامران است، ناصرخسرو، هر عقده که روزگاربندد دست شه کامران گشاید، خاقانی، شاه مغرب کامران ملک باد آفتاب خاندان ملک باد، خاقانی، یاروانهای فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند، خاقانی، خاقانی خاک جرعه چین است جام زر شاه کامران را، خاقانی، سخت بر زرهای انجم در ترازوی فلک نقش نام اخستان کامران انگیخته، خاقانی، توانگرا چو دل و دست کامرانت هست بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی، سعدی، اگر کشورخدای کامران است و گر درویش حاجتمند نان است، سعدی (گلستان)، و گر کامرانی درآید ز پای غنیمت شمارند فضل خدای، سعدی، یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش، سعدی، یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت، حافظ، برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت، حافظ، خدیو زمین پادشاه زمان مه برج دولت شه کامران، حافظ، ، خجسته، (ناظم الاطباء)، پیروز، مسعود: ترا اندر جهان رستنی خواند از ارکان کردگار کامرانت، ناصرخسرو، جام گیر و جای دار و نام جوی و کام ران بت فریب و کین گدازو دین پژوه و ره نمای، منوچهری، کاندر سنه ثون اختر سعد در طالع کامران ببینم، خاقانی، نایب سلطان هدی، احمشاد کوست در اقلیم کرم کامران، خاقانی، حکم شان باطل تر است از علمشان کاختران را کامران دانسته اند، خاقانی، هر پنج نماز چون کنی روی سوی در کامران کعبه، خاقانی، شیر سیاه معرکه خاقان کامران باز سفید مملکه بانوی کامکار، خاقانی، بس طربناکم ندانند این طربناکی ز چیست کز سعود چرخ بخت کامران آورده ام، خاقانی، مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران گلها بسی بود نه همه همچو کامکار، سوزنی، ، بااقبال و نیکبخت و سعادتمند، (ناظم الاطباء)، خوشبخت، خوش اقبال، خوش زندگانی: جمشید ملک نظیر بلقیس جز بانوی کامران ندیده ست، خاقانی، ، عیاش، با هوی وهوس، (ناظم الاطباء)
کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، (فرهنگ نظام)، بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی، (ناظم الاطباء)، سعادتمند پیروز و موفق، (ولف) : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران، فردوسی، بجان تو ای خسرو کامران کجا بردم این خود بدل در گمان، فردوسی، ای بر همه هوای دل خویش کامکار ای بر همه مراد دل خویش کامران، فرخی، شاد بادی بر هواها کامران و کامکار شاه باشی بر زمانه کامجوی و کامران، فرخی، بر همه شادی تو بادی شادخوار و شادمان بر همه کامی تو بادی کامران وکامکار، فرخی، گفتم ملک محمد محمود کامکار گفتا ملک محمد محمود کامران، فرخی، پیداست به عقل و ز حس پنهان گرچه نه خداوند کامران است، ناصرخسرو، هر عقده که روزگاربندد دست شه کامران گشاید، خاقانی، شاه مغرب کامران ملک باد آفتاب خاندان ملک باد، خاقانی، یاروانهای فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند، خاقانی، خاقانی خاک جرعه چین است جام زر شاه کامران را، خاقانی، سخت بر زرهای انجم در ترازوی فلک نقش نام اخستان کامران انگیخته، خاقانی، توانگرا چو دل و دست کامرانت هست بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی، سعدی، اگر کشورخدای کامران است و گر درویش حاجتمند نان است، سعدی (گلستان)، و گر کامرانی درآید ز پای غنیمت شمارند فضل خدای، سعدی، یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش، سعدی، یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت، حافظ، برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت، حافظ، خدیو زمین پادشاه زمان مه برج دولت شه کامران، حافظ، ، خجسته، (ناظم الاطباء)، پیروز، مسعود: ترا اندر جهان رستنی خواند از ارکان کردگار کامرانت، ناصرخسرو، جام گیر و جای دار و نام جوی و کام ران بت فریب و کین گدازو دین پژوه و ره نمای، منوچهری، کاندر سنه ثون اختر سعد در طالع کامران ببینم، خاقانی، نایب سلطان هدی، احمشاد کوست در اقلیم کرم کامران، خاقانی، حکم شان باطل تر است از علمشان کاختران را کامران دانسته اند، خاقانی، هر پنج نماز چون کنی روی سوی در کامران کعبه، خاقانی، شیر سیاه معرکه خاقان کامران باز سفید مملکه بانوی کامکار، خاقانی، بس طربناکم ندانند این طربناکی ز چیست کز سعود چرخ بخت کامران آورده ام، خاقانی، مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران گلها بسی بود نه همه همچو کامکار، سوزنی، ، بااقبال و نیکبخت و سعادتمند، (ناظم الاطباء)، خوشبخت، خوش اقبال، خوش زندگانی: جمشید ملک نظیر بلقیس جز بانوی کامران ندیده ست، خاقانی، ، عیاش، با هوی وهوس، (ناظم الاطباء)
نیکبخت و سعادتمند و دولتمند و توانگر، (ناظم الاطباء)، کامیاب و بامراد، (آنندراج)، صاحب عزت و جاه و نایل، (شعوری ج 2 ص 251 ورق ب)، خوشدل و خرسند و بهره مند در هر عزم و مقصود و آرزویی، خودسر و مختار، زبردست و توانا، (ناظم الاطباء)
نیکبخت و سعادتمند و دولتمند و توانگر، (ناظم الاطباء)، کامیاب و بامراد، (آنندراج)، صاحب عزت و جاه و نایل، (شعوری ج 2 ص 251 ورق ب)، خوشدل و خرسند و بهره مند در هر عزم و مقصود و آرزویی، خودسر و مختار، زبردست و توانا، (ناظم الاطباء)
قطار شتر و استر و خر و الاغ، (برهان) (انجمن آرای ناصری)، کاروان: شتر بود بر کوه صد کاربان بهر کاربانی یکی ساربان، فردوسی (از انجمن آرا)، ، قافله و کاروان، (برهان) (انجمن آرا) : دیههاء خواف و باخرز به شبیخونها و مغافصات فرومیگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند، (عتبهالکتبه)، وکیل، (مهذب الاسماء)
قطار شتر و استر و خر و الاغ، (برهان) (انجمن آرای ناصری)، کاروان: شتر بود بر کوه صد کاربان بهر کاربانی یکی ساربان، فردوسی (از انجمن آرا)، ، قافله و کاروان، (برهان) (انجمن آرا) : دیههاء خواف و باخرز به شبیخونها و مغافصات فرومیگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند، (عتبهالکتبه)، وکیل، (مهذب الاسماء)
ژوزف... عضو کنوانسیون بود در مونت پلیه بدنیا آمد (1820-1756 یا 1754 میلادی). وی در سال 1793 دفتر عمومی قرضۀدولتی را ابداع کرد و در تبعیدگاه بروکسل درگذشت ژول... برادر پل کامبون که در پاریس بدنیا آمد (1935-1845 میلادی). از سال 1907 تا 1914 سفیر دولت فرانسه در برلین بود و به عضویت آکادمی فرانسه انتخاب شد پل... سیاستمدار فرانسوی که در پاریس بدنیا آمد (1924-1843 میلادی) وی از سال 1898 تا 1920 سفیر فرانسه در لندن بود
ژوزف... عضو کنوانسیون بود در مونت پلیه بدنیا آمد (1820-1756 یا 1754 میلادی). وی در سال 1793 دفتر عمومی قرضۀدولتی را ابداع کرد و در تبعیدگاه بروکسل درگذشت ژول... برادر پل کامبون که در پاریس بدنیا آمد (1935-1845 میلادی). از سال 1907 تا 1914 سفیر دولت فرانسه در برلین بود و به عضویت آکادمی فرانسه انتخاب شد پل... سیاستمدار فرانسوی که در پاریس بدنیا آمد (1924-1843 میلادی) وی از سال 1898 تا 1920 سفیر فرانسه در لندن بود
حاجت برآوردن. بمراد و آرزو رسانیدن. (آنندراج). کسی را به مقصود رساندن. آرزوی وی برآوردن: بدو گفت دادم من این کام تو بلندی بگیرد مگر نام تو. فردوسی. روزی بس خرم است می گیر از بامداد هیچ بهانه نماند ایزد کام تو داد. منوچهری. گفتی بدهم کامت اما نه بدین زودی عمری شد و زین وعده کمتر نکنی دانم. خاقانی. کام درویشان و مسکینان بده تا همه کامت برآرد کردگار. سعدی. من بی تو نه راضیم ولیکن چون کام نمیدهی بناکام. سعدی. سر زلف بتان میداد کامم ولی روی پریشانی سیاهست. میربرهان ابرقویی (از آنندراج). گل کام تازگی و تری داد در هرات مرحوم بلبلی که اسیر بهشت ماند. درویش واله هروی (از آنندراج). - کام بر کسی دادن، وی را پیروز کردن. او را غالب کردن. غلبه دادن کسی را بر دیگری: نیاکانت را همچنان نام داد به هرجای بر دشمنان کام داد. فردوسی. دلم را برزم اندر آرام ده بر ایرانیان بر، ورا کام ده. فردوسی
حاجت برآوردن. بمراد و آرزو رسانیدن. (آنندراج). کسی را به مقصود رساندن. آرزوی وی برآوردن: بدو گفت دادم من این کام تو بلندی بگیرد مگر نام تو. فردوسی. روزی بس خرم است می گیر از بامداد هیچ بهانه نماند ایزد کام تو داد. منوچهری. گفتی بدهم کامت اما نه بدین زودی عمری شد و زین وعده کمتر نکنی دانم. خاقانی. کام درویشان و مسکینان بده تا همه کامت برآرد کردگار. سعدی. من بی تو نه راضیم ولیکن چون کام نمیدهی بناکام. سعدی. سر زلف بتان میداد کامم ولی روی پریشانی سیاهست. میربرهان ابرقویی (از آنندراج). گل کام تازگی و تری داد در هرات مرحوم بلبلی که اسیر بهشت ماند. درویش واله هروی (از آنندراج). - کام بر کسی دادن، وی را پیروز کردن. او را غالب کردن. غلبه دادن کسی را بر دیگری: نیاکانت را همچنان نام داد به هرجای بر دشمنان کام داد. فردوسی. دلم را برزم اندر آرام ده بر ایرانیان بر، ورا کام ده. فردوسی
کام بردن از چیزی، متمتع شدن از آن. بهره برداشتن و کام گرفتن از آن چیز. (از آنندراج). - کام دل بردن، تمتع یافتن. بمراد نایل آمدن: توان بخامشی از عمر کام دل بردن دراز میشود این رشته از گره خوردن. صائب (از آنندراج)
کام بردن از چیزی، متمتع شدن از آن. بهره برداشتن و کام گرفتن از آن چیز. (از آنندراج). - کام دل بردن، تمتع یافتن. بمراد نایل آمدن: توان بخامشی از عمر کام دل بردن دراز میشود این رشته از گره خوردن. صائب (از آنندراج)
قطار شتر و استر وخر: (شتر بود بر کوه صد کاروان بهر کار بانکی یکی ساربان)، قافله کاروان: (دیههاء خواف و باخرز بشبیخونها و مغافصات فرو میگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند) (عتبه الکتبه)، وکیل (محمود بن عمر)
قطار شتر و استر وخر: (شتر بود بر کوه صد کاروان بهر کار بانکی یکی ساربان)، قافله کاروان: (دیههاء خواف و باخرز بشبیخونها و مغافصات فرو میگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند) (عتبه الکتبه)، وکیل (محمود بن عمر)
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
فرانسوی از لاتینی کامبریایی اولین دوره از ادوار پنجگانه دوران اول زمین شناسی که ته نشست هایش قدیمی ترین طبقات این دوران را تشکیل میدهد و رسوباتش بشتر از جنس شیست و کوآرتزیت آهک و دج (ماسه سنگ) میباشد که با فسیلهای فرامی نی فرها و اسفنجها و مرجانها و تری لوبیت ها مشخص است. وجه تسمیه این دوره بمناسبت نام قدیمی سرزمین گال (قسمتی از جزیره بریتانیا کبیر) که بنام کامبریا موسوم بوده میباشد. ته نشست های این دوره اول دفعه در سال 1835 میدی وسیله سد گویک انگلیسی شناخته شده است
فرانسوی از لاتینی کامبریایی اولین دوره از ادوار پنجگانه دوران اول زمین شناسی که ته نشست هایش قدیمی ترین طبقات این دوران را تشکیل میدهد و رسوباتش بشتر از جنس شیست و کوآرتزیت آهک و دج (ماسه سنگ) میباشد که با فسیلهای فرامی نی فرها و اسفنجها و مرجانها و تری لوبیت ها مشخص است. وجه تسمیه این دوره بمناسبت نام قدیمی سرزمین گال (قسمتی از جزیره بریتانیا کبیر) که بنام کامبریا موسوم بوده میباشد. ته نشست های این دوره اول دفعه در سال 1835 میدی وسیله سد گویک انگلیسی شناخته شده است
ترتیب دادن امور: (مردی بود نام او سوفرای... فیروز را بروی ایمنی بود و او را از سیستان طلب کرد بر همه مملکت خویش کدخدای کرد و گنج - خانه و عیال و سپاه که آنجا بماند همه بوی سپرد تا کار همی برد) (تاریخ بلعمی)، بکار زدن استعمال کردن
ترتیب دادن امور: (مردی بود نام او سوفرای... فیروز را بروی ایمنی بود و او را از سیستان طلب کرد بر همه مملکت خویش کدخدای کرد و گنج - خانه و عیال و سپاه که آنجا بماند همه بوی سپرد تا کار همی برد) (تاریخ بلعمی)، بکار زدن استعمال کردن
گیاهی است یکساله یا دوساله از تیره مرکبان که دارای ساقه ای بارتفاع 50 سانتیمتراست. منشااولیه این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است. در سطح پهنک آن (مخصوصا سطح تحتانی پهنک) رگبرگهای بر جسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پایین کاسه و گلهای لوله یی برنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است. میوه اش فندقه و دارای دسته تار نازک در قسمت انتهایی است. از گلبرگهای این گیاه ماده ای برنگ زرد زیبا و محلول در آب و ماده دیگری برنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز در آب محلول است بدست آورده اند. دانه این گیاه که به کافشه موسوم است شامل تا 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه میتواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصا دانه های کاجی دارای اثر مسهلی است که بصورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف میشود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج میکنند که دارای اثر مسهلی است و سابقا بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار میگرفت. این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است) قرطم عصفر احریض بهرام بهرم بهرمان بهرامه سکری خریع مریق کازیره کاژیره کاجره اصبور اصفور زعفران کاذب پالان زعفران فنیفس خسک دانه کافشه کافیشه قنطادوس کابیج گل زردک گل رنگ تاقالا اطرقطوس بهرامن خسک. توضیح دانه این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. توضیح، ماده رنگی که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ما العصفر مشهوراست. یا تخم کاجیره. دانه کاجیره. یا کاجیره صحرایی. یکی از گونه های کاژیره که بطور خود رو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشند زعفران بیابانی قرطم بری
گیاهی است یکساله یا دوساله از تیره مرکبان که دارای ساقه ای بارتفاع 50 سانتیمتراست. منشااولیه این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است. در سطح پهنک آن (مخصوصا سطح تحتانی پهنک) رگبرگهای بر جسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پایین کاسه و گلهای لوله یی برنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است. میوه اش فندقه و دارای دسته تار نازک در قسمت انتهایی است. از گلبرگهای این گیاه ماده ای برنگ زرد زیبا و محلول در آب و ماده دیگری برنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز در آب محلول است بدست آورده اند. دانه این گیاه که به کافشه موسوم است شامل تا 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه میتواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصا دانه های کاجی دارای اثر مسهلی است که بصورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف میشود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج میکنند که دارای اثر مسهلی است و سابقا بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار میگرفت. این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است) قرطم عصفر احریض بهرام بهرم بهرمان بهرامه سکری خریع مریق کازیره کاژیره کاجره اصبور اصفور زعفران کاذب پالان زعفران فنیفس خسک دانه کافشه کافیشه قنطادوس کابیج گل زردک گل رنگ تاقالا اطرقطوس بهرامن خسک. توضیح دانه این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. توضیح، ماده رنگی که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ما العصفر مشهوراست. یا تخم کاجیره. دانه کاجیره. یا کاجیره صحرایی. یکی از گونه های کاژیره که بطور خود رو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشند زعفران بیابانی قرطم بری