جدول جو
جدول جو

معنی کالیو - جستجوی لغت در جدول جو

کالیو
عقب ماندۀ ذهنی
کر، ناشنوا
سرگشته، حیران، واله، خلاوه، گیج، گیج و ویج، مستهام، آسمند، گیج و گنگ، کالیوه رنگ، کالیوه، هامی، سرگردان، پکر، آسیون
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
فرهنگ فارسی عمید
کالیو
نادان، ابله، احمق
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
فرهنگ لغت هوشیار
کالیو
((لِ))
سرگشته، حیران، ابله، احمق
تصویری از کالیو
تصویر کالیو
فرهنگ فارسی معین
کالیو
ابله، بی خبر، کالوس، نادان، اصم، کر، ناشنوا، حیران، حیرت زده، سرگردان، سرگشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالو
تصویر کالو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
عقب ماندۀ ذهنی
کر، ناشنوا
سرگشته، حیران، کالیو، کالیوه رنگ، سرگردان، گیج و ویج، گیج و گنگ، مستهام، گیج، واله، پکر، آسیون، آسمند، خلاوه، هامی برای مثال شبی مست شد و آتشی برفروخت / نگون بخت کالیوه خرمن بسوخت (سعدی۱ - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالی
تصویر کالی
نگهبان، محافظت کننده
فرهنگ فارسی عمید
شهری است در لهستان واقع در ناحیۀ وارتا که 68300 تن سکنه دارد، اقسام کلاه و جوراب و حلویات آن معروف است، پیمان آلیانس بین پادشاه پروس و تزار بر ضدناپلئون اول در سال 1813 میلادی در آنجا منعقد گردید
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، که در 47 هزارگزی جنوب خاور پاوه و 32هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه واقع است، کوهستانی و سردسیر است و 57 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و توتون و لبنیات است، و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راههای مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
قصبه ای است در حوالی کابل نزدیک بهبود، (شعوری ج 2 ورق 265 الف)، نام شهری است در حوالی کابل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خامی، ناپختگی، نارسیدگی، مقابل رسیدگی،
نوعی نانخورش زنان، (از شعوری ج 2 ورق 265 الف)
لغت نامه دهخدا
به لغت هندی بمعنی سیاه است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به کال. رجوع به کال و انساب سمعانی ورق 472 ب شود
لغت نامه دهخدا
کالی ٔ، اسم فاعل از کلأ بمعنی تأخر،
بیعانه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، نسیئه: یقال عینه کالکالی، ای نقده و حاضره کالنسیئه، و فی الحدیث انّه صلی اﷲ علیه و سلم نهی عن بیعالکالی بالکالی و هو بیع الدین بالدین و النسیئه بالنسیئه، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، محافظت کننده و نگاهبان، (برهان) (از آنندراج)، در اقرب الموارد کلأ بمعنی حفظ و حراست آمده است:
زندگانی خواجه عالی باد
ایزدش پاسبان و کالی باد،
(آنندراج)،
،
میل و خواهش، (ناظم الاطباء)، کسی که با زنان نان میخورد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کالبوی، کالپوی، رجوع به کالبوی شود
لغت نامه دهخدا
(کالْ وُ)
شارل. مؤلف آرژانتینی که در سال 1824 میلادی در بوئنوآیرس بدنیا آمد و در 1906 میلادی بدرود حیات گفت. وی مؤلف کتاب تئوری و عملی حقوق بین الملل است
لغت نامه دهخدا
خربزه و هندوانۀ خام که در ترکی کلک گویند، (شعوری ج 2 ورق 229 الف)، کالک و خربزۀ نارس، (ناظم الاطباء)، رجوع به کالک شود
لغت نامه دهخدا
(کالْ)
بندری است در جزیره کرس که مرکز ایالتی همان جزیره است و دو هزار تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(یُ)
نام دهستانی از ایالت ایزر در شهرستان لاتوردوپن دارای 5377 تن سکنه. آنجا مرکز مقواسازی است
لغت نامه دهخدا
بمعنی کالجوش است، (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 242)، و آن نان ریزه ریزه کرده باشد که با کشک و روغن و مغز گردکان و ادویه گرم جوشانیده خورند و آن را در خراسان اشکنه قروتی گویند، (برهان)، اشکنۀ کشک دار، رجوع به کالجوش شود
لغت نامه دهخدا
(لی وَ / وِ)
بمعنی کالیو است. نادان. احمق. سرگشته. (برهان) (صحاح الفرس). آسیمه. (صحاح الفرس). دیوانه مزاج. (برهان). کندفهم. (شعوری ج 2 ورق 259). کالویه و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء) ، پریشان. (ناظم الاطباء) :
نالۀ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیوا کند.
منوچهری.
چون شدم نیم مست و کالیوه
باطل آنگه بنزد من حق بود.
ابوسعید خطیری.
شد سرم کالیوه عقل از سر بجست
خاصه این سر را که مغزش کمترست.
مولوی.
آن رهی که پخته سازد میوه را
و آن رهی که دل دهد کالیوه را.
مولوی.
روستائی در تملق شیوه کرد
تا که حزم خواجه را کالیوه کرد.
مولوی.
، بمعنی کر باشد یعنی آنکه گوشش نشنود. (از برهان). رجوع به کالیو شود
لغت نامه دهخدا
(کالیوی)
هذیان. هجر: چون بکوبند (عاقرقرحا را) و اندر سرکه آغارند و در دندان نهند درد دندان ساکن گرداند و لرز و آزیش که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه). و از اندام شکنج را که با کالیوی بود فوتنج (پودنه) سود دارد. (الابنیه عن حقایق الادویه). و (عاقرقرحا) لرز و آزیش ببرد که با کالیوی بود. (الابنیه عن حقایق الادویه)
لغت نامه دهخدا
محمد بن احمد بن کالجرجانی، مکنی به ابوطاهر. محدث است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 23). در اصطلاح علم حدیث، محدث به فردی گفته می شود که احادیث صحیح را از سایر روایات تمیز می دهد و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل می کند. به عبارت دیگر، محدث کسی است که روایت های پیامبر اسلام را جمع آوری کرده، بررسی و تطبیق می کند و در صورت صحت، آن ها را نشر می دهد. این کار نیازمند دقت در بررسی سند، متن، و شرایط راویان است.
زوجه سیوا الهۀ نیروی مادینه در اساطیر هند
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالی
تصویر کالی
وامی که تاخیر افتد، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوی
تصویر کالیوی
کالیو بودن، هذیان: (چون بکوبند (عاقر قرحا را) و اندر سر که آغارند و در دندان نهند درد دندای ساکن گرداند و لرزو آزیش که با کالیوی بود) (ابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوه
تصویر کالیوه
ابله، نادان، سر گشته، شیدا
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیس
تصویر کالیس
پیاله، جام
فرهنگ لغت هوشیار
آرمون پیش بها (بیعانه)، پسا دست (نسیئه)، پسینه (متاخر)، پس افت: وام یا پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالو
تصویر کالو
تنه بدن، صورت شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالبو
تصویر کالبو
سرگشته، حیران، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالی
تصویر کالی
محافظت کننده، نگاهبان، متأخر، بیعانه، وامی که به تأخیر افتد و در پرداخت آن درنگ شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالو
تصویر کالو
تنه، بدن، صورت، شکل
فرهنگ فارسی معین
نیم کوب شدن برنج، مغز گردو و یا مغز بادام، درست نجویدن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در یانه سر هزارجریب بهشهر کلیا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خانقاه پی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی