کالبد کالبد طرحی که چیزی در آن شکل می گیرد، قالب، تن، بدن، قالبی برای ساختن خشت و آجر، برای مِثال از تن چو برفت جان پاک من و تو / خشتی دو نهند بر مغاک من و تو ی و آنگاه برای خشت گور دگران / در کالبدی کشند خاک من و تو (خیام - ۱۰۳) فرهنگ فارسی عمید
کالیو کالیو عقب ماندۀ ذهنیکَر، ناشنواسَرگَشتِه، حِیران، والِهْ، خَلاوِه، گیج، گیج و ویج، مُستَهام، آسمَند، گیج و گُنگ، کالیوِه رَنگ، کالیوِه، هامی، سَرگَردان، پَکَر، آسیون فرهنگ فارسی عمید
کالبل کالبل یکی از قوای چهارگانه ستارگان در نجوم که آنرا قوه وقتیه نیز گویند و برای کواکب نهاریه در روز و کواکب لیلیه در شب و برای عطارد در مرکز خودش حاصل گردد فرهنگ لغت هوشیار
کالبا کالبا آش کشک ساییده کشکاب کالجوش: (کالبا خوردم و میلم بهریسه زرتست لیکن از آن زرت و آب و هوای ملبار) (بسحاق اطعمه) فرهنگ لغت هوشیار