جدول جو
جدول جو

معنی کالیدن - جستجوی لغت در جدول جو

کالیدن
درهم شدن، آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن، دور شدن، برای مثال ز کالیدن یک تن از رزمگاه / شکست اندر آید به پشت سپاه (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
فرهنگ فارسی عمید
کالیدن
(مُ شَ / شِ رَ تَ)
بمعنی درهم شدن. (برهان) (احوال و اشعار رودکی ص 1161) (از شعوری ج 2 ورق 252). پریشان شدن. (آنندراج). آشفتن. ژولیدن:
بهر دنیا تا بکی کالیدنت
هر زمان جوشیدن و نالیدنت.
شاکر بخاری (از حاشیۀ برهان چ معین).
، درهم کردن. (برهان). آشفته کردن، دور شدن و کنار رفتن. (فرهنگ رشیدی) ، گریختن. (سروری) (از برهان). فرار کردن. رفتن بشتاب بی دانستن حاضران، که آن را بتداول عامه جیم شدن گویند. اصح آن به کاف فارسی است. (غیاث و رشیدی از آنندراج) :
ز کالیدن یک تن از رزمگاه
شکست اندرآید به پشت سپاه.
لبیبی.
، شکست خوردن و منهزم شدن، شکست دادن و منهزم کردن، گریزانیدن، گداختن، حل کردن، افشاندن، پاره پاره کردن، راست شدن نوک موها از ترس و هراس، پوست پوست شدن دست، پریشان و ژولیده گشتن مویها، داشتن موهای زردرنگ مانند موهای مادرزاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کالیدن
(دُ یِ جَ)
شهر قدیمی یونان در ناحیۀ اتولی که بوسیلۀ شخص خونخواری که مله آگر را کشت غارت شد
لغت نامه دهخدا
کالیدن
درهم شدن، آشفتن، ژولیدن
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کالیدن
((دَ))
آشفته شدن، ژولیده شدن، گریختن
تصویری از کالیدن
تصویر کالیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والیدن
تصویر والیدن
بالیدن، نمو کردن، فخر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالیدن
تصویر پالیدن
صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن
ذوب کردن
ریختن
از میان برداشتن
صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن
تراوش کردن
ذوب شدن
ریخته شدن
از میان رفتن، پالودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیدن
تصویر غالیدن
غلتیدن، برای مثال روز و شب در نعمتش غالیدن است / پس ز کفران هر نفس نالیدن است (مولوی - لغت نامه - غالیدن)، از یک پهلو به پهلوی دیگر گردانیدن، غلتانیدن، برای مثال آهو مر جفت را بغالد بر خوید / عاشق معشوق را به باغ بغالید (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)، مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، کوالیدن، گوالیدن
تناور گشتن
فخر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابیدن
تصویر کابیدن
کاویدن، جستجو کردن، تفحص کردن، کندن، حفر کردن، بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن، تفحص کردن، برای مثال بکاوید کالاش را سربه سر / که داند که چه یافت زرّ و گهر (عنصری - ۳۵۵)، کندن، حفر کردن، کنایه از بحث و ستیزه کردن، بگو مگو کردن، کنایه از ور رفتن، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوالیدن
تصویر کوالیدن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، گوالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نالیدن
تصویر نالیدن
زاری کردن از درد یا از سوز دل، ناله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالیده
تصویر کالیده
آشفته، شوریده، ژولیده، درهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گالیدن
تصویر گالیدن
گریختن، فرار کردن، فریاد کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولیدن
تصویر کولیدن
کندن، کاویدن، گود کردن، شیار کردن زمین
فرهنگ فارسی عمید
(یِ گَ تَ)
اندیشیدن، پنداشتن و خیال کردن، فریفتن. (ناظم الاطباء). ظاهراً در همه معانی صورتی ویا تصحیفی از سگالیدن باشد. رجوع به سگالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ /خُرْ دَ)
اندیشه و فکر کردن. (برهان). مشاوره. (دهار) :
باقصای جهان از فزع تیغش هر روز
همی صلح سکالد دل هر جنگ سکالی.
فرخی.
ای فرخی ار نام نکو خواهی جستن
گرد در او گرد و جز آن خدمت مسکال.
فرخی.
سکالید با ویژگان سرای
همه تیغ و جوشن بزیر قبای.
اسدی.
سوی رزم ایرانیان باشتاب
شبیخون سکالید و بگذشت از آب.
اسدی.
کاری که نه کار تست مسکال
راهی که نه راه تست مسپر.
ناصرخسرو.
پس دیگر سال حرب دیگر سکالیدند. (قصص الانبیاء). شاعران کار و اندیشه شعر را بشب سکالند. (تفسیر ابوالفتوح). و... کار سکالیدن باشد بشب و شبیخون را و غارت شب را تبیت خوانند برای آنکه بشب سکالیده باشد و حیاتی گفت کاری باشد که در خانه بسکالند. (تفسیر ابوالفتوح).
آنجا که فسانه ای سکالی
از قدس خدانباش خالی.
نظامی.
با خود غزلی همی سکالید
گه نوحه نمود و گاه نالید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ اَ کَ دَ)
کالیدن. رجوع به کالیدن شود
لغت نامه دهخدا
کندن کاویدن، خراشیدن، شکافتن، مکابره کردن با کسی (درین صورت با} با {استعمال شود) : (خدایی که کوه سهند آفرید ترا داد بینی چو کوه سراب . {} نیی کوهکن چند کابا نیش نگهدار ادب با بزرگان مکاب،) (کمال خجندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولیدن
تصویر کولیدن
شیار کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گالیدن
تصویر گالیدن
فرار کردن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در هم شده آشفته پریشان گشته ژولیده: موی کالیده، گریخته فراری، مغلوب مقهور، گرد و خاک نشسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
جستجو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریدن
تصویر کاریدن
کاشتن، زراعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهیدن
تصویر کاهیدن
کاستن و کم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کافید کافد خواهد کافید بکاف کافنده کافیده) کاویدن کندن، جستجو کردن تفحص کردن، شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
لمس کردن و دست یا افزار بر چیزی کشیدن، چیزی را در دست مکرر فشار دادن، ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیدن
تصویر غالیدن
غلطیدن، گردانیدن به پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالیدن
تصویر پالیدن
جستجو کردن، تفحص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکالیدن
تصویر سکالیدن
فکر کردن اندیشیدن، اندیشه بد کردن خصومت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکالیدن
تصویر شکالیدن
اندیشیدن، خیال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
افتخار کردن، رشد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاویدن
تصویر کاویدن
ابتحاث
فرهنگ واژه فارسی سره