مرغزار کالان نام مرغزاری است به فارس: مرغزار کالان به جوار گور مادر سلیمان است طولش چهار فرسنگ اما عرض کم دارد، و قبر مادر سلیمان ازسنگ کرده اند خانه چهار سو است و در فارس نامه آمده که کس در آن خانه نتوان نگرید و از خوف کور شدن اما ندیدم که کسی آزمون کرده باشد (نزههالقلوب ص 135)، و نیز رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 154 چ لیدن شود
مرغزار کالان نام مرغزاری است به فارس: مرغزار کالان به جوار گور مادر سلیمان است طولش چهار فرسنگ اما عرض کم دارد، و قبر مادر سلیمان ازسنگ کرده اند خانه چهار سو است و در فارس نامه آمده که کس در آن خانه نتوان نگرید و از خوف کور شدن اما ندیدم که کسی آزمون کرده باشد (نزههالقلوب ص 135)، و نیز رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 154 چ لیدن شود
قلابی را گویند که چیزها با آن از چاه برآرند. (برهان). کلاژکه. (حاشیۀ برهان چ معین.) چنگکی است که بدان چیزهای افتاده به چاه را درآورند. و جائی آویخته چیزها بدان آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژکه شود
قلابی را گویند که چیزها با آن از چاه برآرند. (برهان). کلاژکه. (حاشیۀ برهان چ معین.) چنگکی است که بدان چیزهای افتاده به چاه را درآورند. و جائی آویخته چیزها بدان آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژکه شود
سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت: یکی اسب باید مرا گام زن سم او ز پولاد خاراشکن. فردوسی. حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن. منوچهری. همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم. لامعی. ، نام نسیجی است. قسمی جامه
سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت: یکی اسب باید مرا گام زن سم او ز پولاد خاراشکن. فردوسی. حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن. منوچهری. همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم. لامعی. ، نام نسیجی است. قسمی جامه
نام حلوائی است. (انجمن آراء ناصری) (آنندراج). نان شیرینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از حلواها. (برهان). مخفف کالاشکن. (حاشیۀ برهان چ معین). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء) (غیاث) : طفل برنج بین که چه خوش برکنار خوان لوح کلاشکن به کنارش نهاده اند. بسحاق اطعمه. صحن برنج می کند قصد دل کلاشکن قصد دل شکستگان هر که کند خطا کند. بسحاق اطعمه
نام حلوائی است. (انجمن آراء ناصری) (آنندراج). نان شیرینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از حلواها. (برهان). مخفف کالاشکن. (حاشیۀ برهان چ معین). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء) (غیاث) : طفل برنج بین که چه خوش برکنار خوان لوح کلاشکن به کنارش نهاده اند. بسحاق اطعمه. صحن برنج می کند قصد دل کلاشکن قصد دل شکستگان هر که کند خطا کند. بسحاق اطعمه
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری نیشابور جلگه است و معتدل و دارای 25 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آنجا غلات است و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری نیشابور جلگه است و معتدل و دارای 25 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آنجا غلات است و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
از مفردات پزشکی و از گیاهانی است که سرشاخه اش در طب مورد استفاده است، (کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 215)، فوتنج نهری، حبق التمساح، حبق الماء، کلمنتون، نعناع بری، قلمنت، قلمنتون
از مفردات پزشکی و از گیاهانی است که سرشاخه اش در طب مورد استفاده است، (کارآموزی داروسازی دکتر جنیدی ص 215)، فوتنج نهری، حبق التمساح، حبق الماء، کلمنتون، نعناع بری، قلمنت، قلمنتون
بلند شدن مرتفع گشتن، ارجمند شدن مهم گشتن، با قدر و مرتبه شدن بزرگ قدر گشتن، شریف شدن نجیب گشتن، عزیز شدن، پسندیده شدن مقبول گشتن، رئیس شدن، برتر شدن فایق گشتن، استوار شدن قویم گشتن: (حجت تراست رهبر زی اوپوی تا علم دینت نیک شود والا) (ناصرخسرو)
بلند شدن مرتفع گشتن، ارجمند شدن مهم گشتن، با قدر و مرتبه شدن بزرگ قدر گشتن، شریف شدن نجیب گشتن، عزیز شدن، پسندیده شدن مقبول گشتن، رئیس شدن، برتر شدن فایق گشتن، استوار شدن قویم گشتن: (حجت تراست رهبر زی اوپوی تا علم دینت نیک شود والا) (ناصرخسرو)