جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کالاشکن

کالاشکن

کالاشکن
نوعی از حلوا. (برهان). کلاشکن:
برافراختند از قفایش چو باد
ز کالاشکن سنجق عدل و داد.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا

کلاشکن

کلاشکن
نوعی حلوا کالاشکن: (طفل برنج بین که چه خوش در کنار خوان لوح کلاشکن بکنارش نهاده اند)، (بسحاق اطعمه)
کلاشکن
فرهنگ لغت هوشیار

کلاشکن

کلاشکن
نوعی حلوا، برای مِثال طفل برنج بین که چه خوش بر کنار خوان / لوح کلاشکن به کنارش نهاده اند (بسحاق اطعمه - لغتنامه - کلاشکن)
کلاشکن
فرهنگ فارسی عمید

کار شکن

کار شکن
کسی که مانع پیشرفت کار باشد آنکه کار شکنی کند، سخن چین ساعی نمام
کار شکن
فرهنگ لغت هوشیار

والاشدن

والاشدن
بلند شدن مرتفع گشتن، ارجمند شدن مهم گشتن، با قدر و مرتبه شدن بزرگ قدر گشتن، شریف شدن نجیب گشتن، عزیز شدن، پسندیده شدن مقبول گشتن، رئیس شدن، برتر شدن فایق گشتن، استوار شدن قویم گشتن: (حجت تراست رهبر زی اوپوی تا علم دینت نیک شود والا) (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار

والاشان

والاشان
بلند مرتبه عالی مقام: (گفت فیاض خان والاشان خنجرآن خدیو نیکو نام) (هاتف چا. 2 وحید ص 94)
والاشان
فرهنگ لغت هوشیار

خاراشکن

خاراشکن
خاراشکاف، برای مِثال یکی اسب باید مرا گام زن / سُم او ز پولاد خاراشکن (فردوسی - ۲/۱۲۷ حاشیه)
خاراشکن
فرهنگ فارسی عمید

خاراشکن

خاراشکن
سخت محکم. آنکه سنگ خارا بشکند. قوی. بسیار سخت:
یکی اسب باید مرا گام زن
سم او ز پولاد خاراشکن.
فردوسی.
حبذا اسبی محجّل مرکبی تازی نژاد
نعل او پروین نشان و سم او خاراشکن.
منوچهری.
همواره پشت و یار من پوئیده بر هنجار من
خاراشکن رهوار من شبدیزخال ورخش عم.
لامعی.
، نام نسیجی است. قسمی جامه
لغت نامه دهخدا