- کافور (پسرانه)
- معرب از سنسکریت، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای تورانی شهر بیداد
معنی کافور - جستجوی لغت در جدول جو
- کافور
- داروئی است خوشبو و سفید رنگ از درختی که در چین و ژاپن میروید گرفته می شود
- کافور
- ماده ای است خوشبو و سفیدرنگ
- کافور
- ماده ای سفید رنگ، خوش بو و سمّی که مصرف دارویی داشته و در تهیۀ مواد منفجره و حشره کش به کار می رود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاپوری سپیده سپید، کاپور فروش، بابونه از گیاهان منسوب به کافور: هر چیز بسیار سپید و صاف: (در زمستان جامه کافوری میپوشد تا سردی نیفزاید) (نظامی قاری 169) یا شمعلک کافوری. شمعی که از موم سپید سازند، فروشنده کافور
تهیه شده از کافور، در علم زیست شناسی گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ اسفناج، کنایه از به رنگ کافور
اپراتور
مرغ بید گیاه
ویژگی کسی که در حالت خوشی و سرمستی است، سرخوش
کامیاب، آنکه به مراد و مقصود خود رسیده، موفق، خوشبخت، کامروا
سیژ (هلاک)، سختی
نیام شکوفه خرما
کاتوره: (چه چیز است آنکه باز راست و بازور همی سازد بکار سازش گور) (بگور اندر شود ناگه پیاده برون آید سوار از گور کاتور)
کافور
کامیاب کامران، موفق فیروزمند
سر مست شنگول آنکه کیف و لذت برده متمتع سرخوش
کشتی بخاری، آلتی برای کشیدن تریاک
آلتی که با آن تریاک می کشند
وسیله ای متشکل از یک لولۀ توخالی و حقه ای در انتهای آنکه برای کشیدن تریاک به کار می رود
جای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گل یا تخته درست کنند، کنور، پرخو، کندوک، کندو، کندوله
بی خدا، خدا نشناس
خوش پرستاکی (خدمت پیشیاری)
کافر، ناگرونده، ناسپاس، حق ناشناس
ناگرویدن، ناسپاسی کردن، بی ایمانی، ناسپاسی
آنکه پیرو دین توحیدی نیست، بی دین، بی ایمان، کنایه از ظالم، بی رحم، ناسپاس، کفران کننده
ضد مومن، بی دین، بی کتاب، ناگرویده، ناسپاس
حق ناشناس و ناگرونده، کافر، ناسپاس
((وِ))
فرهنگ فارسی معین
پوشش چیزی مثل کتاب یا لباس که معمولاً مانع دیده شدن شکل اصلی آن نمی شود، پوشن (واژه فرهنگستان)
دارای پوست سفید، سفیدپیکر، برای مثال اگر در مطبخت نام است عنبر / شوی در آسیا کافورپیکر (نظامی۲ - ۳۰۹)
آنکه موهای سفید دارد، سفیدمو
آنکه موی سرش سفید باشد، سفید رنگ