کیفور کیفور در تداول عامه، آنکه کیف و لذت برده. متمتع. سرخوش. (فرهنگ فارسی معین). - کیفور شدن، در اصطلاح تریاکیان و شیره کشان، به حدکفایت تریاک کشیده بودن. کامل شدن رفع اشتهای تریاک یا شیره. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) لغت نامه دهخدا
سیفور سیفور پارچۀ ابریشمی لطیف مانند دیبا و اطلس، برای مِثال چون روز سپید روی بنمود / سیفور سیاه شد زراندود (نظامی۳ - ۴۵۹) فرهنگ فارسی عمید